نقد رویداد۲۴ بر تازهترین ساخته بهنام بهزادی
وارونگی؛ سادگی یک فاجعه
وارونگی فیلم عجیب و در عین حال جالبی است. فیلم نه داستان پیچیدهای دارد، نه تعلیق خاصی و نه بحران عمیقی را مطرح میکند.
رویداد۲۴-مازیار وکیلی: وارونگی فیلم عجیب و در عین حال جالبی است. فیلم نه داستان پیچیدهای دارد، نه تعلیق خاصی و نه بحران عمیقی را مطرح میکند.
در نگاه اول فیلم به شدت سادهای است با یک خط قصه ساده و پرداختی سادهتر. فیلمی است که به راحتی میشود از کنارش گذشت و آن را جدی نگرفت. اما ورای این سادگی نکات جذابی نهفته است که فیلم را بدل به یکی از بهترین فیلمهای امسال سینمای ایران میکند.
وارونگی درباره یک بحران بیرونی و یک تحول درونی است. مادری که مشکل ریوی دارد، حالش به هم میخورد و دچار عارضه تنگی نفس میشود.
با بستری شدن مادر در بیمارستان و وخامت حال وی دکتر دستور میدهد او باید از تهران برود. سه فرزند این مادر تصمیم میگیرند که به دستور دکتر مادر را راهی شمال کنند تا او همراه دختر کوچکش در شمال زندگی کند.
قصه فیلم همین قدر ساده است. هیچ پیچدگی خاصی ندارد و اصلاً بنا ندارد آن را پیچیده کند. فیلم روی شخصیت نیلوفر دختر کوچک خانواده متمرکز میشود و سعی میکند مسیر تحول او را به ما نشان دهد.
تحولی که در مسیر اتفاق افتادنش ما با هیچ نمود بیرونی خاصی مواجه نیستیم. تحول نیلوفر، تحولی درونی است.
او میخواهد با پیش آمدن وضعیت جدید جایگاه خودش را در خانواده مشخص کند. او نمیخواهد کسی باشد که برایش تصمیم میگیرند.او میخواهد استقلال خودش را حفظ کند و در عین حال خودش برای سرنوشت و آیندهاش تصمیم بگیرد.
بهنام بهزادی، کارگردان وارونگی برای نمایش این تحول مسیر سختی را در پیش میگیرد و در طی این مسیر سخت هم تا حد زیادی موفق میشود.
بهزادی، تمام عناصر جذابیت بخش یک درام سینمایی را از فیلم میگیرد و کشمکش را به درونیترین لایههای وجودی شخصیتها میبرد. برای درک این کشمکش ما باید نیلوفر را بشناسیم و جنس برخورد او با آدمهای اطرافش را درک کنیم.
نیلوفر ابتدای فیلم، دختری است که در مواجه با برادر بزرگترش کاملاً مطیع و فرمانبر است. در برابر درخواست برادرش صرفاً سکوت میکند و ماشین را به او میدهد. اما همین نیلوفر در پایان فیلم با اقتدار عجیبی مقابل خواهر و برادر بزرگترش میایستد و درخواست سهم ارثش را میکند.
یا در مواجهه با یک عشق قدیمی ابتدا کاملاً پذیرا است، اما بعد از مواجه با پسر عشق قدیمیاش و آگاهی از فریبی که خورده مقتدرانه نه میگوید و او را از خود میراند.
بهزادی داستانش را برمبنای خردهپیرنگها طراحی کرده و تحول شخصیت فیلمش را درونی فرض کرده است.
او بیش از اینکه روی داستان تمرکز کند، روی لحظات تمرکز کرده و از تماشاگر خواسته برای کشف شخصیت نیلوفر این لحظات را با دید بازتری ببیند.
لحظاتی که چندان تفاوتی با لحظات قبل و بعد خود ندارند، اما چشمان تیزبین میتواند تفاوت آن لحظات را درک کند.
یکی از این لحظهها جایی است که خواهرزاده نیلوفر تصمیم اعضای خانواده را برای نیلوفر مطرح میکند و نیلوفر در یک سکوت ناباورانه به فکر فرو میرود. این لحظه مهمترین لحظه قسمتهای اولیه فیلم است.
لحظهای است که نیلوفر تصمیمش را میگیرد تا از یک عنصر اطاعتپذیر به یک عنصر مستقل در خانواده تبدیل شود. لحظه دیگری که نیلوفر مقتدر را به ما نشان میدهد، گفتوگوی نیلوفر با خواهر بزرگترش است.
خواهر بزرگتر با یادآوری خدمات خانواده به نیلوفر از او میخواهد دست از لجبازی بردارد و همراه با مادرشان به شمال برود. اما نیلوفر اصرار میکند که باید همه در نگهداری از مادر سهیم باشند.
با ادامه این بحث خواهر عصبانی میشود و در حین ترک بیمارستان به نیلوفر میگوید خودشان فکری برای مادر و نحوه نگهداریاش میکنند.
اینجاست که نیلوفر دیالوگ کلیدی به زبان میآورد که تغییر شخصیت او را به خوبی نشان میدهد:(اینکه میگی خودمون یه فکری میکنیم، یعنی قبلاً هم میتونستین یه فکری بکنید).
اما لحظه کلیدی دیگر فیلم در سکانسهای پایانی اتفاق میافتد. لحظهای که نیلوفر بعد از تمام اتفاقات حاضر شد دوست قدیمی دوران دانشجوییاش را دوباره ملاقات کند و به رابطه عاطفیشان سر و سامانی بدهد.
در آنجا بحث به همراهی نیلوفر و رفتن او همراه با مادرش به شمال میرسد. نیلوفر در مواجهه با سوال سهیل(دوست دوران دانشگاهش) درباره رفتن به شمال جوابی میدهد که نشانگر اقتدار تازهای است که نیلوفر درون خودش کشف کرده.
او به سهیل میگوید:(حالا خودم دوست دارم برم). این جواب یک معنا بیشتر ندارد و آن این است که نیلوفر دیگر دختر ساده و پذیرنده سابق نیست. او متحول شده و به چنان اقتداری رسیده است که میتواند خودش مسیر زندگیاش را تعیین کند.
وارونگی فیلم این لحظات است. لحظاتی که نه اجرای خاصی دارند و نه تاکید زیادی روی آنها میشود.
بهزادی در این فیلم کاری میکند که فیلمسازی کار سادهای به نظر برسد، در حالی که به هیچ وجه اینطور نیست. این بدان معناست که بهزادی در سومین اثرش به چنان پختگی عمیقی رسیده که از ورای چنین داستان سادهای هم میتواند حرفش را بزند. وارونگی فیلم سهل و ممتنعی است که حوصله تماشاگر را طلب میکند. حوصلهای که اگر هنگام تماشای این فیلم داشته باشیم به چیزی ورای ظاهر ساده فیلم میرسیم.