تاریخ انتشار: ۱۱:۳۷ - ۰۷ اسفند ۱۳۹۵
نقد رويداد24 بر کاندیدای شش بخش اصلی اسکار؛

«منچستر کنار دریا»؛ یک درام سنگین و جذاب

«منچستر کنار دریا» (Manchester by the sea) یکی دیگر از فیلم‌های موفق فصل جوایز امسال است. فیلمی که در شش بخش اصلی اسکار کاندیدا شده و از میان نقدهایی که منتقدان بر آن نوشته‌اند نمره بالای نود و شش از صد را کسب نموده است.
رویداد۲۴- مازیار وکیلی: «منچستر کنار دریا» (Manchester by the sea) یکی دیگر از فیلم‌های موفق فصل جوایز امسال است. فیلمی که در شش بخش اصلی اسکار کاندیدا شده و از میان نقدهایی که منتقدان بر آن نوشته‌اند نمره بالای نود و شش از صد را کسب نموده است. 

منچستر کنار دریا خط داستانی تازه‌ای ندارد. از الگوی مشخصی پیروی می‌کند و سعی ندارد دخل و تصرفی در این الگوی قدیمی داشته باشد. سال‌ها پیش با همین الگو و خط داستانی رابرت بنتون فیلم درخشانی ساخت بنام کریمر علیه کریمر. آن فیلم داستان پدری نسبتاً جوان و پسر خردسالش بود که بعد از ترک کردن ناگهانی خانه توسط همسر/ مادر مجبور می‌شوند با هم کنار بیایند و در این میان رفاقتی هم بینشان شکل می‌گیرد. 

منچستر کنار دریا هم از همین الگو پیروی می‌کند. منتها این بار این رابطه رفیقانه بین پسر و عمو شکل می‌گیرد و علت بحران مرگ پدر/برادر است. لونرگان در ابتدای فیلم با ایجازی حیرت‌انگیز و در قالب چند دیالوگ گذری به خوبی رابطه لی و پاتریک (عمو و برادرزاده) را در گذشته نشانمان می‌دهد. علت آن‌که لونرگان فیلم را با آن یک فلاش‌بک آغاز می‌کند در انتهای فیلم مشخص می‌شود. جایی که بعد از پشت‌سر گذاشتن آن همه بحران و کش‌مکش میان لی و پاتریک هر دو روی عرشه کشتی کوچک پدر پاتریک نشسته‌اند و گپ می‌زنند. 

این فرم روایی انگار همه چیز را به همان نقطه آغازین برمی‌گرداند. این‌که ما بفهمیم تمام آن بحران‌ها و کشمکش‌ها برای رسیدن به این لحظه بوده است. برای رسیدن به لحظه‌ رشد. در طول فیلم لی و پاتریک این نکته را به خوبی درک می‌کنند که هیچ‌چیز ارزش این را ندارد که همدیگر را از دست بدهند خصوصاً حالا و در این شرایط که پدر/برادرشان مرده و آن‌ها از همیشه تنهاتر شده‌اند. آن‌ها بعد از پشت‌سر گذاشتن تمام این ماجراها رشد می‌کنند و زیستن را یاد می‌گیرند. با هم رفیق می‌شوند و کاری را می‌کنند که به نفع دیگری است. از خودخواهی به فداکاری می‌رسند و از التهاب به آرامش. این رشد در لی که شخصیت مرکزی فیلم و محور تمامی ماجراهای آن است ملموس‌تر است. 

لی، مردی با گذشته تاریک و گریزان از زندگی که در بوستون یک سرایدار تنها و افسرده است بعد از بازگشت به خانه و قبول مسئولیت سرپرستی پاتریک برادرزاده‌اش آدم بهتری می‌شود. این مسئولیت از آن جوان لااُبالی و بی‌قید دیروز و مرد افسرده و تنهای امروز آدم بهتری می‌سازد. لی بعد از قبول این مسئولیت خطیر یاد می‌گیرد چطور باید محبت کند و عشق بورزد. چطور فداکاری کند و مسئولیت قبول نماید.

در پایان فیلم لی رشد می‌کند، رشدی که به سبب قبول مسئولیت به دست می‌آورد. نکته متمایز و جالب منچستر کنار دریا این است که رشد لی را با تحولش یکسان فرض نمی‌کند. در پایان فیلم لی همان مرد مغموم قبلی است. همان مردی که بار اشتباهات گذشته‌اش را به دوش می‌کشد. همان مردی که باعث مرگ سه فرزندش شده. او حتی وضعیتش هم بهتر نمی‌شود. به بوستون برمی‌گردد تا باز هم سرایدار باشد. به خانه مردم برود تا وسایلشان را تعمیر کند و احتمالاً در اُتاق یا آپارتمانی کوچک به زندگی ادامه دهد. اما مردی که ما در پایان فیلم ملاحظه می‌کنیم لااقل یک نقطه اُمید دارد. یک برادرزاده که شاید زمانی بیاید و دنیای پرملال او را تکانی بدهد. 

این آرزو همه دست‌آوردی است که لی از کل ماجراهای فیلم نصیبش می‌شود. لی حتی نمی‌تواند سرپرستی برادرزاده‌اش را تمام و کمال به عهده بگیرد و به وصیت برادرش عمل کند. اما می‌تواند آدم بهتری شود و این را بفهمد هنوز به درد می‌خورد. می‌تواند کارهایی را برای برادرزاده‌اش انجام دهد. موتور قایق را برایش تعمیر کند و برنامه‌ها را جوری مرتب کند که او در زادگاهش بماند. این تفاوت بزرگی است که لی در پایان فیلم درون خودش احساس می‌کند. لونرگان با استفاده از چند تمهید روایی ساده داستان به ظاهر تکراری‌اش را به خوبی تعریف می‌کند. اولین تمهید لونرگان برای روایت داستان استفاده از فلاش‌بک است. 

لونرگان با توزیع درست اطلاعات در فلاش‌بک‌ها موفق می‌شود تصویر کاملی از لی پیش چشمان مخاطب ترسیم کند. از رابطه لی با اطرافیانش خصوصاً برادر و همسرش تا بی‌قیدی و بی‌خیالی لی همگی نکاتی هستند که در قالب فلاش‌بک به مخاطب عرضه می‌شود. فلاش‌بک‌هایی که لونرگان در فیلم استفاده کرده نه تمهیدی برای شکستن زمان و پیچیده‌ترکردن فیلم بلکه صرفاً ابزاری روایی است که دلیل وضعیت امروز لی را به خوبی ترسیم می‌کند. 

این فلاش‌بک‌ها در واقع تکمیل‌کننده داستانی است که در زمان حال روایت می‌شود. این گذشته تاریک لی است که مسیر برخورد درست با پاتریک را به او نشان می‌دهد و همین نکته است که باعث می‌شود فلاش‌بک‌های کل فیلم نه یک عنصر زائد که یک لازمه روایی تلقی شود. تمهید دومی که لونرگان برای روایت داستانش در نظر گرفته نحوه برخورد با فاجعه است. لونرگان به جای آن‌که سطح تنش‌ها و گستردگی بحران را خیلی بزرگ و عظیم بگیرد، آن را به رابطه لی و پاتریک محدود می‌کند. آدم‌های دیگر صرفاً مکمل این دو نفر هستند و نه بیشتر. آن‌ها به میزانی که باید حضور دارند. همه چیز محدود به لی و پاتریک است. آن‌ها هستند که باید با این بحران و تنش‌های حاصل از آن کنار بیایند. تمرکز روی این دو شخصیت است که باعث می‌شود آن تم مرکزی فیلم به خوبی پرورده شود و رشدی که مدنظر نویسنده و کارگردان بوده به بار بنشیند. 

نکته سومی که لونرگان به خوبی از آن برای پروراندن خط داستانی جذابش استفاده کرده حضور موثر شخصیت‌های مکملی است که ذکرشان رفت. جرج، رندی، جو و حتی مادر پاتریک و شوهر جدیدش همگی شخصیت‌های مکملی هستند که شاید حضور کوتاهی در فیلم داشته باشند اما حضورشان تزئینی نیست و هر کدام با حضورشان به رابطه لی و پاتریک عمق و جهت می‌دهند. از رندی که بخشی از گذشته تاریک لی است تا مادر پاتریک که با ترک کردن خانواده و رفتار نامناسبش موجبات سرگردانی امروز پاتریک را فراهم آورده همگی به عمق بخشیدن داستان فیلم کمک می‌کنند. 

منچستر کنار دریا یک درام کامل است. از آن درام‌های سنگین و جذابی که قدرتشان را از فیلم‌نامه ظریف و مینیاتوری‌شان دریافت می‌کنند. لونرگان توانسته به یک خط داستانی با الگویی قدیمی عمق زیادی ببخشد بدون این‌که به دام شعار دادن یا اضافه‌گویی بیفتد. به نظر می‌رسد از هم اکنون می‌توان فیلم را در دو سه بخش شانس اول دریافت اسکار دانست. خصوصاً کیسی افلک که رقابت سنگینی برای بهترین بازیگر مرد نقش اول با دنزل واشنگتن و رایان گاسلینگ دارد. 

خبر های مرتبط
خبر های مرتبط
برچسب ها: رویداد24 ، اسکار ، کاندید ، درام
نظرات شما
نظرسنجی
آیا از 26 فروردین تجربه برخورد با گشت ارشاد را داشتید؟
پیشخوان