صفحه نخست

سیاسی

جامعه و فرهنگ

اقتصادی

ورزشی

گوناگون

عکس

تاریخ

فیلم

صفحات داخلی

پنجشنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۱ - 2022 December 08
کد خبر: ۱۰۵۸۰
تاریخ انتشار: ۱۷:۳۳ - ۲۰ فروردين ۱۳۹۵

کیارستمی در بیمارستان جویای احوال چه کسی بود

متن این یادداشت که که در کانال تلگرام حجت الله ایوبی منتشر شده به شرح زیر است :

احوال عاشقان را عاشقان دانند: تقدیم به عباس کیارستمی

سراپا چشم بود و یک جهان گوش. پلک نمی‌زند. چشم در چشم. محو طنازیهایش بود. در آن هوای خنک و پاک لواسان در خانه‌ای که نماد معماری ایرانی است و آراسته به تابلوهای زیبایی از خط و نقاشی چای داغی که راوی « قصه قصه‌ها» و باغبان «باغ سبز» و گردآورنده مقالات شمس تبریزی پیکش کند چقدر می‌چسبید. محمد علی موحد با ته لهجه بسیار شیرین آذری‌اش با حافظه‌ای وصف ناپذیر از زمانه می‌گفت. از شعر و ادب، از سینما و موسیقی. از اوضاع و احوال روزگارو پیوسته عباس کیارستمی را به نوشیدن چای تعارف می‌کرد. اما عباس آقا پلک نمی‌زد و محو زیبایی سخن و هوش و ذکاوت این پیر عشق و عرفان ایرانی بود.

پس از ترک خانه باصفای استاد موحد، از اینکه چنین محفل انسی برایش آراستم سپاسگزار بود. می‌گفت همیشه در حسرت کاشتن یک دوربین و ثبت همه این لحظه‌های شیرین بود.

پس از آن دیدار در هر گفت و گو و دیدو بازدیدی عباس کیارستمی بی درنگ سراغ از محمدعلی موحد می‌گرفت  و از او می‌پرسید. و به یاد ندارم دیداری از استاد موحد را که از عباس کیارستمی سراغی نگرفته باشد. کیارستمی می‌گفت پس از نزدیک به بیست سال شخصیت گمشده یکی از فیلمنامه‌هایش را که عارفی ترک زبان است پیداکرد. شخصیت اصلی این فیلمنامه تنها محمد علی موحد می‌تواند باشد. کیارستمی می‌گفت برای همیشه از ساختنش چشم پوشی کرده. چون نقش موحد را تنها خودش می‌تواند بازی کند و آن هم ارزویی است دست نیافتنی. روز سوم فروردین امسال هنگامی که در بیمارستان جم بر بالین عباس آقا حاضر شدم. پس از کمی گپ و گفت پرسید: «راستی آقای موحد چطوره؟ ازش خبر داری؟ عجب آدم نازنینی است این مرد..»

دوسال پیش در روزِ مولانا متنی را که در وصف استاد موحد نوشته بودم در حضور این دو چهره ماندگار خواندم. بازخوانی بخشی از این نوشته را تقدیم می‌کنم به عباس کیارستمی که در همه احوال حتی در بدترین وضعیت جسمانی‌اش از احوال محمد علی موحد غافل نیست.

«......مقالات محمد علی موحد پرده پرده است. پرده نخست معمولاً صحنه آرائی است. دکورها را با هنرمندی می‌چیند. صحنه را زیبا می‌آراید. مخاطب غرق این چینشهای زیبا می‌شود. آن قدر غرق که اصل موضوع گاهی از یاد می‌رود. پس از پایان چیدمان و صحنه آرائی، به هنگام  و باشکوه چهره‌های اصلی از راه می‌رسند. شمس تبریزی و مولانا خرامان می‌آیند. همه چیز برای فهم گفتارشان آمده است. دکوپاژها هنرمندانه است. پایان صحنه‌ها زیباست. پرده آخر، آغاز ماجرا در ذهن مخاطب است. او که سخن به انجام می‌رساند ماجرا تازه در ذهنهای به وجد آمده آغاز می‌شود. ذهن‌ها درگیر می‌شود. در همه سخنرانیهایش دیدم که مخاطبین توان برخاستن ندارند. فرصتی لازم است تا خود را بیابند. مانند کسی که از رؤیایی شیرین برخاسته.سخنرانی‌های استاد موحد شباهت زیادی به فیلمهای عباس کیارستمی دارد. در فیلمهای کیارستمی خبری از جلوه‌های ویژه، جاذبه‌های بصری، دکورهای سنگین، هیجان‌های عجیب و غریب نیست. در اوج روانی و سادگی. گاه همه چیز در درون یک خودروی ساده می‌گذرد. اما مخاطب را در جای خود میخکوب می‌کند. فیلم‌های کیارستمی دو بخش دارد بخشی که بر صفحه سینما می‌گذرد و بخش اصلیش با روشن شدن چراغها در ذهن بینندگان آغاز می‌شود. موحد صدایش مونوتون است، خبری ازلطیفه نیست، دست‌هایش بالا و پایین نمی‌شود. آهسته نجوا می‌کند سخنرانیهایش را از رو می‌خواند. از پاورپوینت (پرده نگار) و مانند آن هم خبری نیست. او به خوبی می‌داند که «خانه دوست کجاست؟» دست مخاطبان را می‌گیرد و در خانه دوست به آنها «طعم گیلاس» را می‌چشاند. با نوشته‌هایش مانند سخنرانیهایش «زندگی ادامه دارد». «مثل یک عاشق» نجمه‌ها عاشقانه را «مشق شب» می‌کند. سخنانش مانند نوشته‌هایش «شیرین» است. خلاصه آنکه موحد پنجره‌ای است به بیرون. روزنه‌ای به بالا. صدای رسای شمس تبریزی است... با او که بنشینی از «او» خبری نیست. مانند شمس که می‌گفت «من کو؟ مرا خبر نیست. اگر مرا بینی سلام برسان». «در اندرون (ش) بشارتی هست. سخنش «زخم کند» چون «از بناگوش رها شود».  «زهِ کمان که از دهان رها کنی، چه عمل کند؟ الا از بناگوش رها کنی، زخم کند».  با او که می‌نشینی از او خبری نیست. اگر او را یافتی سلام برسان. سلام همه مولاناپژوهان، سلام شمس دوستان. سلام انسان گرفتار آمده در زندان خویشتن. اگر او  را یافتی سلام برسان. سلام اهالی تبریز، سلام مردم آذربایجان. سلام همه ایرانیان.....»

و روزهای آغازین نوروز امسال در محضر استاد موحد بودم. او هم بی درنگ از کیارستمی پرسید. احوالش را جویا شد. به گونه‌ای که گمان کردم شاید از بیماریش باخبر است. شاید هم بود. مگرشمس تبریزی نگفت که «  اگر اهل سماعی را، به مشرق، سماع است،  صاحب سماع دیگر را، به مغرب، سماع باشد، و ایشان را، از حال همدیگر، خبر باشد!». و باز او آمده است که «احوال عاشقان را هم عاشقان دانند».

نظرات شما