ناکامیهای پیاپی مهران مدیری این سؤال را به وجود میآورد که واقعاً مهران مدیری کارگردان موفقی است؟ به این سؤال از چند زاویه میتوان نگاه کرد.
نگاه اول میتواند این باشد که مهران مدیری موفق بوده و همچنان موفق است. این نگاه را نباید و نمیتوان جدی گرفت، مدیری این سالها سایهای از مدیری موفق سالهای گذشته است.
مردی که زمانی یکتنه موج سازی میکرد و با ساعت خوش همه را به چالش میکشید و اتفاقات نویی را رقم میزد یا با پاورچین و شبهای برره فرهنگ جدیدی را دل فرهنگ عمومی میساخت، امروز کارش به تقلید از یک شو هندی کشیده است. پس نمیتوان مهران مدیری را همچنان موفق دانست.
نگاه دوم میتواند این باشد که مهران مدیری از ابتدا هم طنزپرداز موفقی نبوده و صرفاً با تکیه بر استعداد دیگران به موفقیت رسیده است. این نگاه، نگاه منصفانهای نیست. مدیری با پرواز57، ساعتخوش، پاورچین و شبهای برره نسلی از بازیگران را معرفی کرد که هنوز بدنه اصلی فیلمها و سریالهای کمدی سینما و تلویزیون هستند. از طرف دیگر مهران مدیری به خوبی قادر بود از تمام ظرفیت افراد گروهش استفاده کند و آنها را از بازیگری متوسط به یک طناز حرفهای تبدیل کند.
سیامک انصاری کشف مدیری است. بازیگر متوسطی مثل سحرزکریا هیچوقت به خوبی پاورچین نبوده است. بعید است جواد رضویان نقشی بهتر از داوود برره بازی کند. مهران مدیری کسی بود که بلد بود قطعات پازل را چگونه بچیند تا اثرش به یک پدیده اجتماعی تبدیل شود.
بلد بود از یک پروژه ناموفق و شکستخورده یک پروژه ماندگار بسازد. ده قسمت اول پاورچین و قسمتهای اولیه نقطهچین فاجعههایی غیرقابل دیدن بودند. فقط مدیری میتوانست از این آثار ناموفق پیروزیهای بزرگ بسازد. پس نگاه دوم هم غلط است.
مدیری استعداد عظیمی دارد و در سالهای اولیه فعالیتش صرفاً با اتکا به این استعداد بدل به یک برند معتبر شده است. نگاه سوم میتواند این باشد که مرد موفق سالهای گذشته عرصه طنز این روزها به نازلترین کیفیت ممکن در تمام سالهای فعالیتش رسیده است. مدیری قهوهتلخ و ویلایمن و دورهمی کجا و مدیری ساعتخوش و پاورچین و شبهای برره کجا. اما این مشکل چرا به وجود آمده است؟
عمدهترین مشکل این روزهای آثار مدیری متن است. مضمون تکراری آدمی روشنفکر و نرمال در میان جمعی از آدمهای حقهباز و خلوضع دیگر جواب نمیدهد. مدیری شیره این مضمون را در شبهای برره کشید و آن را به نقطه اوجی رساند که عبور از آن غیرممکن است. از شبهای برره به بعد ما صرفاً با یک سیامک انصاری روبهرو هستیم که فقط لباسش عوض میشود وگرنه انصاری دارد همان تیپ کیانوش استقرارزاده را در لباسها و مکانهای مختلف تکرار میکند.
داستانها کشش یک مجموعه صد قسمتی را ندارد و مدیری مجبور است برای پوشاندن ضعفهای داستان به لودگی رو بیاورد تا بخنداند که نمیخنداند. نمونه بارز این لودگی و خودزنی شخصیت زهتاب در حاشیه است که تازه بانمکترین قسمت در حاشیه بود. یک قیاس ساده بین داوود برره و زهتاب نشان میدهد که کار مدیری به کجا کشیده است. دقیقاً از زمانی که پیمان قاسمخانی از مدیری جدا شد نزول مدیری آغاز شد.
با وجود پیمان قاسمخانی و نظارت او بر متنهای آثار مدیری بود که موفقیت حاصل میشد. مدیری این روزها یک پیمان قاسمخانی کم دارد.
پیمان قاسمخانی یعنی متن خوب و کیست که نداند متن خوب یعنی پایهی یک سریال خوب. اگر متن خوبی موجود نباشد بزرگترین کارگردانها هم نمیتوانند اثر خوبی ارائه کنند. فکر کنم زمانی کوروساوا کبیر چنین جملهای گفته بود:«یک کارگردان بد میتواند از یک فیلمنامه عالی اثری متوسط بسازد.
اما یک کارگردان خوب نمیتواند از فیلمنامهای بد اثری عالی بسازد.» دورهمی و تقلید کممایه مدیری از یک شوی هندی آخرین برگ ناکامی این روزهای آقای طناز است. روزهای غمانگیزی که تنها سایهای از مدیری سالهای قبل را در تلویزیون میبینیم.