رویداد۲۴-اگر روزگاری خواندن آثار فرانتس کافکا کنشی روشنفکرانه و نخبهوار تلقی میشد، امروزه باید آن را به عنوان یک ضرورت عمومی ترویج کرد.علی مسعودینیا: اگر روزگاری خواندن آثار فرانتس کافکا کنشی روشنفکرانه و نخبهوار تلقی میشد، امروزه باید آن را به عنوان یک ضرورت عمومی ترویج کرد. دلیلش این است که دنیای ما روزبهروز دارد کافکاییتر میشود وگیریم که با خواندن کافکا مفری از این دنیا نیابیم؛ دستکم میتوانیم موقعیت هولناک خودمان را به عنوان انسانی معلق در برهه هولناک و برزخوار عصر حاضر تبیین کنیم. فرانتس کافکا با آن طنز تلخ و سیاه و آن تخیل اکسپرسیونیستی رادیکالش دنیایی را تصویر میکند که در آن همهچیز کارکرد و معنای خود را از دست داده است. دنیایی که کابوسها و هذیانهای آدمی به متن و بطن زندگیاش راه یافتهاند و دردهای ذهنی و روحی در آن بروزی عینی و فیزیکی یافته است. در این برزخ پادآرمانشهری هر چه بشر فراهم آورده برای سعادت، روزبهروز کممعناتر و ناتوانتر جلوه میکند؛ نه اخلاق، نه دموکراسی، نه پیشرفت تکنولوژی، نه لیبرالیسم، نه سازمان ملل و نهادهای مدنی دیگر، نه انفجار اطلاعات و فضای مجازی و نه هیچ دستاورد دیگری انسان این روزگار را به رستگاری نزدیک نکرده است. تنها اتفاقی که افتاده این است که ما در دل هول و فاجعه خونسردانه به زندگی خود ادامه میدهیم و به زنده بودن معتاد شدهایم. درست مثل شخصیت اصلی داستان «شمشیر» که صبح از خواب برمیخیزد و میفهمد شمشیری از اعماق تاریخ آمده و در قفایش فرو رفته، اما این قضیه برنامه رفتنش به پیکنیک را بر هم نمیزند. یا درست مثل سامسه در داستان «مسخ» که صبح برمیخیزد و میفهمد سوسک شده است و خانوادهاش به سادگی این قضیه را میپذیرند و میگذارند جان بدهد. یا درست مثل قهرمان «قصر» که در ناکجایی سترون گرفتار میآید و اسارت ابدی خود را میپذیرد. یا مثل قهرمان داستان «محاکمه» که دادگاهی بیمرجع و معنا او را در معرض قضاوت میگذارد و تمام اعمال و رفتارش را گناهی نابخشودنی میانگارد و او هم چارهای جز پذیرش برایش نمیماند. این همان دنیای مالیخولیایی کافکایی است که حالا بشر دارد به عینه تجربهاش میکند. بشری که صبحانهاش را در هجوم خبرهای قتلعام و رجزخوانیهای جنونآسای سیاستمداران میخورد و مسخشده و زنجیرشده به روزمرگی کفش و کلاه میکند و کیفش را برمیدارد و به سر کارش میرود. بشری که هر روز خودش را در قاب سلفیهای دروغین در پستهای اینستاگرام شادمان و خجسته تصویر میکند و در خلوتش از درون پوسیده است و میلی به اعتراف به این پوسیدگی و ترمیم آن ندارد. حالا باید هنر و درایت کافکا را بیش از پیش ستود. نویسندهای که زمانی از خواندنش نهی میشدیم به این علت که میگفتند آثارش تلخ است و سیاه و ناامیدکننده. حالا کل دنیا دارد در اعماق این تلخی و سیاهی و ناامیدی دست و پا میزند و هنوز هم از خواندن کافکا نهی میشویم به همان دلایل قدیم. از این هم کافکاییتر میشود زیست؟