آن قاب غریب، خاوری را این گونه تصویر میکند: صورتی که دیگر ریشی در آن نیست و سیرتی که... خدا میداند. تیشرت سورمهای رنگی که شکم برآمدهاش را بیشتر نمایان میکند و موهایی که کمکم رو به سفیدی کامل است. مکان حضورش اما این بار در کازینو نبود تا پولهای اختلاس کرده از مردم رنجدیده کشورش را به قمار ببازد. شکارچی این لحظه او را در یک قصابی به دام انداخته بود.
در روزهایی که بسیاری از مردم سرزمینم صورتشان را با سیلی سرخ میکنند، همان مردمی که روی گنج نشستهاند اما ثروتشان توسط افرادی چون خاوری به تاراج میرود تا خیلی هاشان محتاج نان شب باشند، حضور مدیرعامل پیشین بانک ملی در یک قصابی بزرگ ایرانی در تورنتو برایم معانی خاصی داشت.
قصاب که حتما نباید چاقو به دستش بگیرد و سر حیوانی را گوش تا گوش ببرد. قصاب و قاتل که حتما نباید چاقو و اسلحه به دست بگیرد و آدم بکشد. یک قصاب و یک قاتل می تواند با اختلاس پول مردم کشورش و رنجی که در اثر دزدیهای اقتصادی بر مردم سرزمینش وارد می کند قصاب و قاتل نام گیرد. اگر بخواهم بر این عکس شرحی بنویسم قطعا این است: «قصاب در قصابی»