بعد از بازگشت کاروان تیم ملی کشورمان از مسابقات جامجهانی، برخی از بازیکنان این تیم با پیشنهادهای اغواکننده مالی از کشورهای حاشیه خلیجفارس مواجه شدند؛ روالی که همیشه برای ترانسفر وجود داشته، اما در موقعیتهایی مثل فصل بعد از جامجهانی بیشتر هم میشود. چهار سال پیش بعد از جامجهانی برزیل، اشکان دژاگه که تورنمنت خوبی را پشت سر گذاشته بود با یک قرارداد پنجساله به ارزش ششونیم میلیون پوند راهی العربی قطر شد.
این در حالی است که اشکان در آن زمان فقط 28 سال داشت و برای باشگاه انگلیسی فولام توپ میزد. امسال اما صید بزرگ قطریها از تیم ملی ایران، امید ابراهیمی بود؛ «فرمانده» آبیها که پیشنهاد چشمگیر الاهلی قطر باعث شد موبایلش را خاموش کند و حتی جواب مدیرعامل استقلال را هم ندهد. این موضوع را رضا افتخاری پس از استعفا، با چشمانی اشکبار در محاصره خبرنگاران تعریف میکرد.
قطریها همچنین به طور گسترده در پی جلب نظر وحید امیری برای حضور در لیگ این کشور برآمدند. تا اینجا اتفاق عجیبی رخ نداده؛ چه اینکه دلارهای نفتی شیوخ همیشه طعمه صید جواهرات فوتبال ایران بوده است. اتفاق شگفتانگیز اما، واکنش بسیاری از هواداران به چنین پیشنهادهایی است. اگر 20 یا 30 سال پیش مردم خودشان را میکشتند تا ستارههای پرسپولیس و استقلال را برای چشمپوشی از پیشنهادهای مالی هنگفت و وفاداری به لباس سرخابی متقاعد کنند، حالا جو به کلی تغییر کرده.
امروز از هر دو کامنتی که پای این قبیل خبرها منتشر میشود، حداقل یک دیدگاه چنین محتوایی دارد: «بگذارید برود یک پول درست و حسابی در بیاورد. اینجا بماند که چه بشود؟» پرسپولیس و استقلال به جمع هشت تیم برتر آسیا رسیدهاند و در فاصله سه گام تا قهرمانی قاره برای تحقق رویا نیاز به حفظ تمام موجودیشان دارند. در این شرایط باورکردنی نیست که بسیاری از هواداران دو تیم به همین راحتی به ستارههای جداییطلب حق میدهند و برایشان در مسیر کسب ثروت بیشتر، آرزوی موفقیت میکنند. این موضوع سال گذشته برای سروش رفیعی هم اتفاق افتاد. سروش علنا میگفت دنبال پول بیشتر است و تنها شش ماه بعد از حضور در پرسپولیس میخواهد به قطر برود. این وسط هواداران نیز به او حق دادند و حالا هم بعد از یک سال، رفیعی را موقع بازگشت در آغوش کشیدهاند. حتی همان چهار سال پیش هم که اشکان دست به یک «انتحار حرفهای» زد و با کوچ از فولام به العربی عملا دوران فوتبال باشگاهیاش را به پایان رساند، بسیاری از هواداران فوتبال در ایران تصمیم دژاگه را درست دانستند و گفتند شش میلیون پوند پولی نیست که بشود قیدش را زد؛ پس برو به سلامت!
واکنشها به بازیکنانی که وفاداری و اعتبار حرفهای را به پول میفروشند، هیچ کجای دنیا اینقدر مسالمتآمیز و مهربانانه نیست. سال گذشته که دوناروما، دروازهبان جوان میلان قراردادش را تمدید نمیکرد، هواداران خشمگین روسونری دلارهای قلابی با تصویر او منتشر کردند و روی سرش ریختند. آنها به این دروازهبان لقب «دلاروما» را دادند و آنقدر فشار آوردند که او داوطلبانه قراردادش را تمدید کرد. در مثالی دیگر، میتوان به هواداران خشمگین بارسا اشاره کرد که بعد ازکوچ نیمار به پاریسنژرمن که گرانترین انتقال تاریخ فوتبال جهان هم بود، در فضای حقیقی و مجازی دمار از روزگار ستاره برزیلی در آوردند. شاید اگر مورد نیمار در ایران به وجود میآمد، خیلی از هواداران میگفتند: «ولش کنید بگذارید برود. با این پول تا هفت نسلش را بینیاز میکند.» البته ما هم قبلا اینطوری نبودیم، اما حالا به نظر میرسد جامعه ایران در همه ابعادش «پولکیتر» شده و این مساله در فرهنگ هواداری فوتبال هم خودش را نشان میدهد.
امروز مسایل مادی به شکلی غیرمنتظره ارزش مضاعف پیدا کرده و بنابراین طبیعتا فشاری که در گذشته روی امثال محرمی و زرینچه برای وفاداری به باشگاه وجود داشت، حالا کاملا از بین رفته است.
دیروز جواد زرینچه، ستاره سالهای دور استقلال برای چندمین بار تکرار کرده: «من اشتباه کردم که معرفت به خرج دادم. اگر باهوشتر بودم، از استقلال میرفتم.» البته فراموش نکنیم اگر در دوره امثال محرمی و زرینچه پول چندانی در فوتبال وجود نداشت، امروز ستارهها دستمزد بسیار بالایی میگیرند، اما باز کوچ آنها برای کسب درآمد بیشتر از سوی جامعه تایید و تشویق میشود. همین حالا بدون شک کمترین رقم پیشنهادی به ابراهیمی و امیری برای عقد یک قرارداد دو ساله با پرسپولیس و استقلال، پنج میلیارد تومان خواهد بود. همین رقم (بدون همه درآمدهای قبل و بعد از این دو سال) اگر در یک حساب بانکی سپردهگذاری شود ماهانه بیش از صد میلیون تومان سود نصیب آنها خواهد کرد که بعید است برای یک زندگی سطح بالا و مرفه کافی نباشد، اما باز آنها میروند و مردم هم تشویقشان میکنند. چرا؟ چون لابد همه ما قبول کردهایم که امروز پول بالاترین ارزش است و هر چقدر داراتر باشی، آدم ارزشمندتری هستی!
فقط فوتبال نیست. به هر کجای جامعه که نگاه کنید، بویی از این طرز تفکر به شدت مادیگرایانه را استشمام خواهید کرد. وضع در این مورد طوری شده که در ایران یک فشار اجتماعی جدید و عجیب با عنوان «فشار درستکاری» پدید آمده؛ به این معنا که شما اگر آدم پاکدست و قانعی باشی و از موقعیتهای مشروع و حتی نامشروع پیش آمده برای سوءاستفاده و جهش مالی و طبقاتی استفاده نکنی، باید نگاههای ملامتبار دیگران را تحمل کنی؛ آدمهایی که ممکن است تو را «بیعرضه» بدانند و با خودشان بگویند: «این بیدستوپا را نگاه کن، راست گفتهاند انگور خوب نصیب شغال میشود!» در جامعهای که «خودت را ببند» به یک فرمول عرفی قوی تبدیل شده، خیلی از مواقع رد کردن فرصتهای لفتولیس و زد و بند با نگاههای طعنهآمیز و سرزنشکننده عمومی همراه خواهد شد و این بزرگترین درد دنیاست. اینکه چرا ما به چنین نقطهای رسیدیم، حتما نیاز به یک بحث مفصل کارشناسی و جامعهشناختی دارد.
با این وجود شاید یکی از سادهترین فرضیهها، تضاد رفتاری مروجان فرهنگ رسمی باشد. وقتی شهروند عادی مدام در رادیو و تلویزیون در مورد فضیلت قناعت و خدمت میشنود، اما در عمل با موجی از اخبار اختلاس و سودجویی و رانتخواری مواجه میشود، طبیعی است که کمکم همه اعتمادش را به ارزشهای تبلیغشده از کف میدهد و ضدارزشها را ملاک زندگی شخصیاش قرار میدهد.