رویداد۲۴-در میان شلوغی خبرهای پر زرق و برق جشنوارههای داخلی و خارجی، ناگهان
چشمم به پیرمردی افتاد که پس از 50 سال سابقه سینمایی، اکنون تنها و قدری
تنگدست است. این روزهای اسدا... یکتا، همانند زندگی ستارههای محبوب نیست.
ناله او آرام اما دلخراش است. او نه از فقر، که از بیکاری به ستوه آمده و
مکرر می گوید برای امرارمعاش پول نمی خواهم؛ کار می خواهم، فقط کار. از
این رو نه برای تحلیل بازیگریاش، که برای زکات قلم به دیدارش رفتم. دیداری
صمیمی اما با حرفهای تلخ.
به گزارش قانون،
اسدا... یکتا در سینمای ایران به بازیگری پرکار شهرت دارد. بازیگری که بیش
از 60 فیلم در کارنامه کاری اش موجود است.
قدری از خود بگویید و این که این راه پر فراز و نشیب از کجا آغاز شد؟
سالها
پیش یعنی در دوران کودکی به همراه خانواده ام از شهرستان ساوه به تهران
مهاجرت کردیم. در آن زمان در کنار عموی خود مشغول به بنايی شدم. چندی با
همین منوال روزگار میگذشت تا روزی عموی خود را از دست دادم. آن روز بسیار
تلخ گذشت. بعدازظهر، از سر بیحوصلگی و برای تغییر احوالم بی هدف مشغول قدم
زدن در خیابان های تهران شدم که به خیابان لاله زار رسیدم. تئاتری توجهم
را جلب کرد بدون هیچ پیشزمينه ذهنی تصمیم به دیدنش گرفتم. پس از اجرا،
بازیگر اصلی تئاتر به نام اکبر عبدی -با اکبر عبدی معروف اشتباه نشود- من
را صدا زد و گفت که به بازیگری با ظاهر تو احتیاج داریم. بسیار تعجب کردم و
گفتم که من هیچ سررشتهای از بازیگری ندارم اما او گفت با تمرین خواهی
آموخت. در نهایت برای تجربه ای جدید ایفای نقش را پذیرفتم. چند روزی از
اجرای اصلی نگذشته بود که فردی پس از اجرا پیشنهاد بازی در فیلم سینمایی
مرحوم «صابر رهبر»، به نام «مراد و لاله» را به من داد. آن فیلم اولین
تجربه سینمایی من و آغاز چند دهه فعالیت بازیگری بود.
همبازی های شما در آن کار چه کسانی بودند؟
اگر
اشتباه نکنم فریبا خاتمی، محسن مهدوی، محسن آراسته، مجید فریدور و تعدادی
دیگر در آن فیلم با من همبازی بودند. شاید برای شما جالب باشد که بعدها،
مجید فریدور از شهدای دفاع مقدس شد.
در سینمای آمریکا یا اروپا اگر شخصی به عنوان بازیگر در کشور خود مطرح
شود، تحت انواع حمایت های دولتی و غیردولتی قرار می گیرد اما شما با پیشینه
ای بسیار در سینمای ایران، آنقدر دچار تنگدستی شديد که به سیگارفروشی روی
آوردید. علت عدمفعالیت سینمایی شما و بروز چنین مشکلاتی در زندگی تان چه
بود؟
بله، سابقه بسیار زیادی در سینما
دارم. قطعا 50 سال فعالیت مدت زمان کمی نیست و با اتکا به همین سابقه
طولانی هیچ وقت به خود اجازه ندادم با کسی تماس بگیرم و از او تقاضای نقش
کنم. از همین رو آنقدر کار برایم کم شد که برای معاش خانواده مجبور به
فروختن سیگار شدم. ما قدیمی ها باور داریم، مردی که در خرج زندگی بماند،
برای شرمنده نبودن در مقابل خانواده هر کاری می کند تا دستخالی به خانه
برنگردد. به همین سبب با افتخار از آن روزهای تلخ یاد می کنم زیرا هر چه
کردم برای آن بود که دستم در مقابل کسی دراز نشود.
ظاهرا وضعیت مسکن شما هم در موقعیت مناسبی نیست. یک خانه کوچک در حومه ورامین. از این جهت در چه شرایطی هستید؟
ما
سال ها پیش در منطقه شمیران تهران ساکن بودیم. هنگامی که بیکاری و از پس
آن، مشکلات مالی پدید آمد مجبور شدیم مکان زندگی را تغییر دهیم. اکنون
ساکن یک خانه اجارهاي در حاشیه ورامین هستیم.
اکنون امرار معاش خانواده از چه طریقی است؟
بیشتر فرزندانم خرج زندگی را می دهند.
ظاهرا
شما از کمپینی که آقای امین زندگانی به منظور جمع آوری پول برایتان ایجاد
کرده بود، دل خوشی نداشتید و باعث آزردگی تان شد. آیا در خصوص چنین اقدامی،
هیچ هماهنگیاي با شما صورت نگرفته بود؟
کوچکترین
هماهنگی ای با من نشد. بنده هم چندین بار اعلام کردم که نیاز مالی ندارم
حتی احتیاج به ترحم کسی هم ندارم. البته می دانم آقای زندگانی با حسن نیت
چنین کاری را انجام داده بود اما کاش به من میگفت تا دغدغهام را کامل و
واضح برایش توضیح دهم.
در دوران مضیقه شدید مالی، از مسئولان وقت کسی بود که دستگیر شما باشد؟
خیر،
به هیچ وجه. دست گرفتن که پیشکش حتی برای احوالپرسی هم یک زنگ نمی زدند.
من هم به کسی رو نينداختم. در آن روزها تنها امیدم خدا بود و بس. توقع من
هم همیشه روشن بوده و هست؛ من نه از کسی کمک مالی می خواهم نه احتیاج به
ترحم کسی دارم. تنها نیاز زندگی من کار است. اگر کار باشد، هم مشکلات مالی
حل میشود هم احساس تمام شدن نمی کنم. اگر بنده در هر رشته دیگری مشغول به
کار می شدم، اکنون به پشتوانه این همه سال تجربه، قطعا کسب و کار خوبی
برای خود فراهم می کردم اما عرصه سینما یک جنون فراموشی دارد. حقیقتا در
سینما و تئاتر ایران، جایی کوچک برای اسدا... یکتایی که تمام عمرش را صرف
این عرصه کرده نیست؟
پیرامون این موضوع و دغدغههایتان تابه حال با نهادهای مسئول مثل بنیاد
فارابی، حوزه هنری یا ارشاد، نامه نگاری یا تماسی داشته اید؟ رابطه
دولتمردانی که در طول حیاتتان دیده اید با هنرمندان، مشخصا شما چطور بوده
است؟
من باید به سراغ آن ها بروم؟ آنها
باید جویای احوال من باشند. من سراغ کسانی بروم که روزی بر این صندلی تکیه
زده اند و روزی خواهند رفت؟ هرگز این طور نبوده و نیست. وظایف هر کس روشن
است. بنده یا هم صنفهاي من، رسالت داریم برای مردم اثری هنری خلق کنیم و
مسئولان نیز علاوه بر مدیریت یک مجموعه، وظیفه ارج نهادن به اعضای آن
مجموعه را دارند که گویا این موضوع این روزها بر عکس شده است!
گفتن
خاطره ای پیرامون چگونگی رابطه دولتمردان، به خصوص مسئولان فرهنگی با شخص
من هم، خالی از لطف نیست. روزی در مراسمی آقای علی جنتی را زیارت کردم. او
گفت: «شما آقای یکتا هستی؟» گفتم: «بله!» گفت: «اگر کاری یا خواستهای
داشتی با دوستان در تماس باش.» بعد از چند روز با یکی از آن افراد معرفی
شده، به امید مهیا شدن وامی تماس گرفتم اما چنان برخورد سرد و بی تفاوتی با
من شد که به کل از خواستهام منصرف شدم. مسئولان محترم، به شدت زیبا وعده
می دهند، بسیار در مقام حرف، خوش بیان هستند اما برای شخص من که به هیچ یک
از وعدههایشان عمل نکرده اند. با وجود تمام این بی مهری ها، اکنون به
صراحت می گویم که از 99 درصد مسئولان دلگیرم.
بسیاری از بزرگان سینمای ایران در مراسم مختلف، دم از اخلاق می زنند. حتی
به نحوی سرزنشگر، جوانان را نصیحت میکنند که به پیشکسوتان سر بزنید و
جویای احوالشان باشید. این نصایح تا حدی پیش می رود که گویی خودشان نماد و
نمود اخلاق هنری هستند. شما از قضا، هم پیشکسوت هستید و هم شرایط زندگی
تان مساعد نیست. این آقایان، خاصه درباره شما به این شعارشان عمل کرده اند؟
شاید
به من سرزده اند و احوال من را جویا شدهاند و من خانه نبوده ام که آنها
را ندیده ام! خیر عزیزِ من، خیر. نه احوالپرسی ای از جانب حضرات در کار
بوده و نه قدردانی ای. این حرف ها خوراکی است برای خودنمایی. همه هنرمندان،
پس از مرگ ما دورافتادگان سینما، در صفحات اجتماعی خود یا در رسانه ها،
همدردی می کنند و ناله و آه و گداز سرمی دهند که این دست حرکات بیشتر به یک
شوی تبلیغاتی شبیه است. دیدن این شکل از رفتار، واقعا خنده دار است.
بسیاری بر این باورند که به دست آوردن نقش در سینمای ایران مستلزم داشتن
رانتهای متعدد و لابی گری های مدام است. نظر شما راجع به فضای مسموم یا
حتی شبهمافیایی سینمای ایران چیست؟ اگر شما هم حائز چنین امتیازی بودید،
ممکن بود دچار چنین روزگاری نمی شدید.
در زمان
پیش از انقلاب به هیچ وجه جریانات و مناسبات اینچنینی وجود نداشت. خالقان
اثر یا هنرمندی را می خواستند یا نه. اما اکنون بخش عمده استعدادیابی بر
اساس میزان استعداد مالی آن متقاضی سنجیده می شود. به طوری که در ابتدا
باید پولی بدهند تا نقشی را بخرند. به یاد دارم که در زمانی نسبتا دور،
فردی برای خرید یک نقش، حدود 20 میلیون تومان به مرحوم ایرج قادری داده
بود. بدتر از این حالتی است که هنرمندی برای نقشی انتخاب می شود حتی با او
صحبت هم صورت می گیرد اما ناگهان کسی می آید و با پول هنگفتی آن نقش را
برای خودش می خرد و به خاطر پول فلان شخص، آن استعداد کنار گذاشته می شود و
آن آقا یا آن خانم به ظاهر بازیگر به اتکای جیب پر پولش ستاره یک فیلم می
شود!
باندبازی ها و رابطه ها چون ماری گلوی
سینمای ایران را می فشارد. نه فقط از زبان من، بروید و از قدیمی های این
سینما هم بپرسید که در روزگار قدیم، بدنه سینمای ما به چه میزان سلامت بود؟
به چه میزان شرط اخلاق رعایت میشد؟ چهکسی در سینما پیدا می شود که از
پوری بنایی به نیکی یاد نکند؟ پوری بنایی یک خانم بود. خانم بهمعنای
واقعی، یک زن عفیف و هنرمند. او یک از هزار سینماگري بود که با آبرو و تلاش
خود، سنگهای این سینما را بنا کردند.
حال که حرف از بازیگران قدیمی شد، قدری درباره جایگاه مرحوم فردین در
زندگی تان بگویید. با این ذهنيت که بسیار شایع است که او شما را از نظر
مالی حمایت می کرد و پس از فوتش روند زندگی شما دچار مخاطره شد. جایگاه
فردین در زندگی شما چگونه بود؟
پیش از
صحبت درباره آقای فردین، لازم می دانم از نوههای عزیز آن بزرگوار از جمله
محمدعلی، حنا و لیلی فردین و شهرام ناصری عزیز تشکر کنم که همواره دورادور
جویای احوالم هستند. اما درباره بزرگ مرد سینمای ایران؛ آقای فردین. آن شب
تلخ که زنگ زدند و گفتند آقای فردین از دنیا رفت، خداوند شاهد است همان
دردی را کشیدم که در زمان فوت پدرم تحمل کردم. او بسیار بسیار مرد با
ایمان و هنرمندی بود و همین ایمان و هنر سرشارش محبوبیتی اینچنین برایش به
ارمغان آورد. ایشان به قدری از لحاظ معنوی در زندگی من نقش پررنگی دارند
که هنوز هم، هر روز از ایشان تشکر می کنم. او قطعا برای من اسطوره ای
تکرارناپذیر است. کسی که هیچ وقت من را فراموش نکرد و در تمام احوال به
یادم بود. با وجود تمام اینها هیچ وقت بنده کمک مالی ایشان را نپذیرفتم.
یکبار به واسطه یکی از دوستان از من خواستند برای اخذ وجهی خدمتشان بروم
اما من به آن دوست مشترک گفتم به جناب فردین بگویید حسن نیت شما و الطاف
معنوی تان بارها و بارها ثابت شده است و نیازی به کمک مالی نیست. این شد که
آن وجه را قبول نکردم. در واقع آقای فردین هیچ وقت به بنده کمک مالی
نکردند. اصلا پول در قبال محبت معنوی ایشان چه ارزشی داشت؟ آن قدر آن عزیز،
مردانگی و معرفت را در حق من تمام کرده بودند که هنوز هم وقتی بر سر
مزارشان می روم، ساعتها گریه می کنم و هنوز هم عکس تقویم روی دیوار خانه
ام تصویر آقای فردین است تا تمام روزها را به یاد او سر کنم.
رابطه تان با هم نسلان فردین چگونه است؟
رابطه
دورادوری داریم. به طور مثال چند وقت پیش آقای ملک مطیعی را در جشنی دیدم.
با هم بسیار احوالپرسی کردیم. دیدارهایمان در حد همین جشن های مناسبتی
است.
به یاد
داریم که چند وقت پیش خانم ثریا حکمت، در شرایط سخت مالی از دنیا رفتند.
این یک مثال است از خیل بسیاری از هنرمندانی که نه تنها در فقر، که
فراموششده جان می سپارند. موضوع فقر و فراموششدگی از جانب مردم از یکسو و
موضع انفعالی رسانه های دولتی در مواجهه با مرگ پیشکسوتان از سوی دیگر،
این درد را دو چندان می کند. به طور مثال به یاد دارم هنگامی که مرحوم
گرجی از دنیا رفتند، صدا وسیما به یک زیرنویس خبری اکتفا کرد. گاهی شده که
خود را در این موقعیت تصور کنید؟
چه
اهمیتی دارد؟ بگذارید بعد از مرگمان از ما یاد نکنند. اصلا بگذارید بعد از
مرگمان هر چه میخواهند بگویند. وقتی در زنده بودن یادی از ما نمی کنند و
فقر و تنگدستی ما را نمی بینند، بعد از مرگمان یک فاتحه هم نثارمان
نکنند. من اکنون نیاز به کار دارم تا هم روحم زنده شود و هم از پس مخارج
زندگی برآیم. پس از مردنم دیگر ای کاشها و بزرگداشت ها چه فایده ای برایم
خواهد داشت؟ درباره رفتار عجیب صدا و سیما هم اگر بخواهم بگویم، درد بسیار
است. جالب است که شبکه «منو تو» به یاد اسدا... یکتا هست اما شبکههای
داخلی خودمان طوری من را کنار زده اند که انگار جفایی در حق ملت کرده ام!
منی که هیچ وقت تمایل به رفتن از این مملکت نداشتم چرا باید فراموش شده
رسانه خودم باشم؟ مگر امکانش نبود مانند موجی که ابتدای انقلاب به آمریکا
رفتند یا کسانی که اکنون به ترکیه می روند، به خارج از کشور بروم؟ اما من
هنرمند این خاک هستم و حاضرم در خیابان های کشورم دستفروشی کنم اما کشورم
را ترک نکنم. من همیشه بین عشق و آرامش، عشق را انتخاب کرده ام.
شما
در سوالتان نام مرحوم گرجی را آوردید. بدنیست یک خاطره هم از او بگویم.
خاطرم هست که روزی مرحوم گرجی را به صورت اتفاقی در جایی دیدم. به ایشان
گفتم: سلام استاد، که او با حالتی عصبانی گفت: «استاد خودت هستی و هفت جد
و آبادت.» گفتم چه شده که این طور برافروختهاید؟ گفت: «کدام استاد؟
استادی که مثل عمله ها از این دفتر به آن دفتر سینمایی برای یک نقش می دود و
در نهایت صاحبان آن دفاتر حتی یک چای هم با من نمی نوشند؟» سپس به او
گفتم: «اگر افتخار بدهید با هم یک سیگار بکشیم و بیشتر صحبت کنیم.» که با
ناراحتی و عصبانیت گفت: «نه آقا، احتیاجی ندارم. خداحافظ.» در نهایت هم
دیدیم که چطور در انزوا و مظلومیت جان سپرد و تمام شد. بله، این است حمایت
فرهنگی آقایان از من و هم نسلانم!
و کلام آخر...
حرف
زیادی نیست جز درد و رنجی که طی این سال ها کشیدم. حرف آخرم را با صدای
بلند میزنم که ای آقایان، ای مسئولان، اسدا... یکتا کار میخواهد، فقط کار
و اگر حال امروز من برایتان مهم نیست و صدایم را نشنیديد، پس از مرگم زیر
تابوتم را نگیرید.