اپیزود اول:
من یک محکومم، در دادگاه تاریخ محکوم شده ام. به خاطر نوشته هایم و نانوشته هایم، گفته هایم و ناگفته هایم و آخر سر به ، کرده هایم و ناکرده هایم، دیده هایم و نادیده هایم خاطر فهمیدن هایم و نفهمیدن هایم. قلمم مرد از بس دفاعیه نوشت و دیگر جوهری نداشت و زبانم الکن شد از بس که گفت و خفت برای همیشه و دیگر زبانی نماند مرا، و خجلم از این همه بی زبانی و منطقم رنگ باخت از بس که بی منطق می نمود و مسموع نشد وآخر سر قاضی دادگاه تاریخ با آن چهره ای که به نظر ترکیبی از حق و باطل و معجونی از صدق و در حالی که دیگر زبان سوال مرا نبود.
به نظرم قاضی چهره ای ، کذب بود مرا محکوم کرد جذاب ولی دلی کذاب داشت و به نظر بیشتر شبیه گندمنمای جو فروش می رسید. او مرا محکوم کرد که به گذشته بازگردم و با دیدن دوباره گذشته و تجربه دوباره دیدن و دوباره آینده را بهتر بسازم، فهمیدن، به نقد درون بپردازم و با دیدن گذشته و درس گرفتن از آن چگونه؟ قاضی به من ، یا شاید ببافم. البته اگر دوباره فرصتی باشد مرا.
اما بازگشت به گذشته گفت: که باید با قرار گرفتن بر روی ماشین زمان وارد تونل زمان شوی و به گذشته ات بازگردی و ببینی درست آن چه را که ندیده ای یا بد دیده ای و بفهمی آنچه را که نفهمیده ای و یا بد فهمیده ای و سپس گفت: امیدوارم بعداً بتوانی به حال بازگردی تا آینده را درست تر فهم کنی و بسازی. به آن شکلی که بایسته باشد و شایسته.
اپیزود دوم:
و امروز، روز 17مرداد «روز خبرنگار»، روز اجرای محکومیت من است و من باید براساس «رای قاضی دادگاه تاریخ» که در جائی ثبت نشده ولی حتماً مستند است به گذشته کاریام بازگردم. بر روی ماشین زمان قرار می گیرم ، در حالیکه هندسه دستانم و پاهایم حسابی ، ام بازگردم. و بر دهانم منطق مهر خاموشی ، به جبر ماشین زمان بسته فرصت ، زده می شود. چشمانم باز است و من باید دوباره از درون چشمخانه چشمم ببینم بی بدیل دیدن دوباره دیدنی ها و شاید نادیدنی ها.
شاید بهتر و شاید عمیق تر و این بار من مجذوب جزئیات و ، رنگی یا رنگی تر و نه سیاه و نه سفید .شاید در دیدن اول بار تاریخ مجذوب کلیات و عمق شوم. اینک سفر ، سطح شده بودم اما در دیدن دوم بار تاریخ , این بار اجباری من با اختیار آغاز می شود و ماشین زمان حرکت آغاز می کند و ورود من به تونل زمان آغاز محصور و محبوس می کند و من ، مرا محدود ، می شود. تکانه ها و نوع کار ماشین زمان درحالتی خاص و خلسه گونه غوطه ور می شوم. حالتی مانند هروله رفتن یا ماندن و حالتی حالتی مانند حضور در غیاب و شروع ، مانند اعراض یا اعتراض، حالتی مانند قرار در بی قراری در حرکت ولی ایستا، و حالتی مانند تمنای یک کریم، ارباب ولی حاجتمند. اما چه ، در پایان بهتر که «سخن کوتاه کنم و پای در ره نمایم که دراز است ره و من در ابتدای سفرم »
اپیزود سوم:
خدای من , من در حال فشرده شدنم. فکرم در جسمم و جسمم در فکرم درهم تنیده می شود و در هم فرو می رود. خدای من، من دیگر من نیستم و من چیزی میان هستنم و نیستنم. دست و پا می زنم و به شکل ثابتی مداوم تغییر می کنم تا بتوانم در ماشین زمان ابراهیم در آتش را ، وارد شوم یا نشوم. لذت فکری سفر به گذشته با رنج جسمی این سفر گردان ولی ، ناآگاه به ذهنم متبادر می کند. من تبدیل به حجمی بی حجم، جسمی بی جسم اخترم ولی در ، ثابت و غلتان ولی راکد شده ام. آزادم ولی زندانی ام، آرامم ولی عصیانیام تاریکیم ولی فی الحال درگرداب تونل زمان قرار گرفته ام. می چرخم ولی نمی گردم.
چندی، میگذرد به تنهایی ,که نمی دانم چقدر ,شاید یک دقیقه و شاید صد سال تنهائی و سپس اندک اندک وارد تونل زمان می شوم.
اپیزود چهارم: حسی که ملغمه ای از رضایت و کراهت است مرا در ورود به تونل زمان همراهی می کند و من به درون تونل زمان با اجباری رضایتمندانه فرو می غلتم و در درون تونل زمان قرار می گیرم. ترکیب حس مطبوع گرمای تونل زمان با حس منفور سرمای ترس از ناشناخته مرا یاد تونل وحشت ، توده های نافرم وجود مرا بد فرم می کند. تاریکی مطلق تونل زمان ،ها می اندازد و جز رنگ سبز چشمانم، رنگی دیگری را در خاطر نمی یابم ونمی بینم. انگار آنچه که قاضی گفته بود هم اینک آغاز شده است.
دیدن دوباره همه چیز. بی پرده و اینجا من با چشمانم، چشمانم را می بینم یعنی اینکه از درون ، عریان، بی غرض و بی مرض چشمم، چشمم را می بینم و زان چشم همی نگه کنم به هر سو. بدون آئینه، بدون واسطه، بدون مدیومی دیگر. زلال، آبگونه، بی غل، بی غش و بدون چیزی که بر ساخته شده باشد تا دیدن مرا بسازد. و بدون آنکه چیزی خلق شده باشد تا خالق نگاه من باشد و بدون آنکه عینکی مصنوع شده باشد تا صانع نگاه دو عین (چشم) من باشد.
خدای من، من یک خبرنگارم یعنی علاوه بر چشمان خودم باید چشمان مردمم هم باشم. در این لحظه، موج بلند غرور تمامی سلول های جسمم را در می نوردد و من سلولی بدون حس غرور در تن ندارم و چه سلول های مغروری. دوباره حس حضور در تونل زمان مرا از قالب تهی می کند. سفر در تونل زمان در حال آغاز است و من قرار است همه تن چشم شوم خیره به دنبال دیدن بگردم و ببینیم بهتر نادیدنی ها را و بفهمم عمیق تر ,فهمیدنی ها را برای مردم , آنانی که ما فقط وامدار آنانیم و نه کس یا کسان دیگر.
اپیزود پنجم: و سفر به گذشته شروع می شود، سفری از 17 خرداد 1397 به آبان 1371. از امروز، روز خبرنگار به روزی که خبرنگار شدم.