رویداد۲۴پیشنهاد این بود که جزء کاندیداهای وزارت صنعت در دولت آقای خاتمی باشم. در آنجا یکی از بزرگواران گفته بود فلانی چون مصاحبهای کرده و از آقای ناطقنوری حمایت کرده، صلاح نیست آقای خاتمی او را انتخاب کند. آقای خاتمی در آن جلسه نبود. ایشان گروهی را برای تعیین وزرا مشخص کرده بودند. آنجا گفته بودند که چون من در مورد آقای ناطق مصاحبه کردهام، به مصلحت نیست. با اینکه من قبل از انقلاب نسبت به آقای خاتمی ارادت داشتم و ایشان خانواده من را خوب میشناخت. حتی آخر دوره دوم که خدمت ایشان رسیدیم، از سوی یکی از بستگانمان که با ایشان سالها در خارج از کشور زندگی کرده بودند، خبر رسید که ایشان گفتهاند یکی از مواردی که در دولت بینصیب بودیم، حضور ما (نعمتزاده) در کابینه بود. الان که من بازنشسته کامل هستم، میتوانم بهراحتی بگویم. این امر نشان میدهد که ایشان شناخت کاملی از من داشت و کارهای من را هم دید. ایشان یکی از افرادی است که همیشه در دل بنده جا دارد. در این مدت هم دیدهاید جز وحدت کلمه چیزی اعلام نکردهاند و در زمان تصدی هم در خدمت انقلاب و رهبری بودند. حالا هم واقعا بیسروصدا به اوضاع تمکین کردهاند و برخی رفتارها به نظرم سزاوار ایشان نیست. خدا شاهد است در جلسات دولت و در مراکزی که در خدمت بزرگان بودیم هم این حرفها را میگفتم و مختص الان نیست. معتقدم انقلاب از وجود آقای هاشمی و خاتمی محروم شده است.
* یکی از بزرگواران که در شورای نگهبان اکنون حضور دارند، تماس گرفتند و فرمودند فلانی به امام بیاحترامی کرده و باید او را از این سمت بردارید. آن زمان آقای نوذری وزیر بود. گفتم آن فرد چنین آدمی نیست که به امام توهین کند. آقای نوذری دو، سه بار گفت اگر این کار را نکنید، از راه دیگری وارد میشویم. رفتم نزد حاجآقایی که به نقل از او طرح شده بود که آن فرد، به امام توهین کرده. گفتم حاجآقا، شما این حرف را زدهاید؟ گفتند بله. پرسیدم شما این فرد را دیدهاید؟ میشناسید؟ گفتند نه. گفتم پس چرا این حرف را میزنید. گفتند فلانی به من زنگ زده و کاملا مورد اعتماد است. گفتم مطمئن هستید اشتباه نکرده؟ گفت اشتباه نمیکند. مدیر را نزد آن آقا در شهرستان فرستادم و گفتم درست است که تو با فلانی صحبت کردهای و درباره من چنین حرفهایی را زدهای؟ آن شخص گفته بود انجمن اسلامی فلانجا این حرفها را به ما گفتهاند. پیگیری کردیم و متوجه شدیم آن فرد دنبال گرید بوده و ما به او صلاحیت آن را اعطا نکرده بودیم. برای همین در پی برکناری آن مدیر برآمده بود.
* در کرمانشاه پالایشگاه آناهیتا را تأسیس کردیم. آقای نوذری وزیر به من گفت امامجمعه آنجا اصرار دارد این نام طاغوتی است و باید عوض شود. گفتم کجای نام آناهیتا طاغوتی است؟ آناهیتا الهه آب است و نشان میدهد که ما تاریخ داریم. دوباره که به من دراینباره تذکر دادند، گفتم از قول من سلام برسانید و بگویید تا حکم شرعی و قانونی تعویض نام را به من ندهید، این کار را نمیکنم. گفت در نمازجمعه میگویم. گفتم بگویید. در نمازجمعه گفت، من هم در مصاحبه اظهارات امامجمعه را رد کردم. امروز هم اسم آنجا آناهیتاست.
* علت اصلی اخراج من در دولت احمدینژاد، مصاحبه کوتاهی بود که با یکی از خانمهای جوان خبرنگار کرده بودم. این خبرنگار به من گفت آقای نعمتزاده گفته میشود آقای احمدینژاد رجایی زمانه است، ما که آن زمان به دنیا نیامدهایم، شما که زمان نخستوزیری ایشان وزیرشان بودهاید، نظرتان چیست؟ گفتم من از جنبه مدیریت ایشان میگویم. مرحوم رجایی اهل مشورت بود، نظرخواهی میکرد، جلسه میگذاشت، به حرف دیگران گوش میداد، برخلاف او، آقای احمدینژاد خودمحور است. ساعت 11 شب من را اخراج کردند. منزل بودم که آقای نوذری تماس گرفت گفت مصاحبه شما را آقای رئیسجمهور دیده و گفته صبح دیگر نرو. گفتم خدا را شکر راحت شدم.
*آقای روحانی به من گفتند میخواهم کاندیدا شوم، شما مسئولیت ستاد را بر عهده بگیرید. ... آپارتمانی را که سالها متروکه بود کسی به ما معرفی کرد که مربوط به بخش خصوصی بود. حتی کلید را پیدا نکردیم و قفل را شکستیم و دیدیم پر از خاک است. آنجا را گرفتیم و تمیز کردیم. حتی خودم یک نقاش را بردم که پنجشنبه و جمعه نقاشی کند. حتی یکسری وسیله از منزل بردم، مثل مبل و یخچال که ستادی شکل بگیرد. خیلی هم مسخرهمان میکردند و میگفتند با این کارها نمیتوان ستاد تشکیل داد. ... دفترمان طبقه هشتم بود و هر روز با پله بالا میرفتیم، ولی چون مردم علاقه داشتند که تحولی در کشور انجام شود، با وجود اینکه آقای روحانی بین مردم خیلی شناختهشده نبودند و فقط تحصیلکردهها و فرهیختهها ایشان را میشناختند، توانستیم کار را کلید بزنیم. یک نفر آمد گفت ببینید آقای قالیباف چقدر خرج میکند. گفتم ما نداریم خرج کنیم.. ما با کمترین هزینه و کمتر از سه میلیارد تومان انتخابات را برگزار کردیم.
*البته برخی دستگاهها ما را خیلی اذیت کردند. میگفتند فلان افراد نباید به ستاد بیایند. میگفتند فلانی اهل نفاق است. مرتب ما را میبردند که توجیه کنند ما هم نمیرفتیم و تعطیلمان میکردند. یک روز دیدم ممکن است اذیتمان کنند، به آدرسی که داده بودند، رفتم. آدرس یک خانه ناشناخته بود. دیدم یک مرد چاق با سه انگشتر در دست نشسته و تسبیح میچرخاند. چند نفر دیگر هم بودند. شروع به توجیه ما کردند که چه کسانی رفتوآمد کنند. گفتیم اینجا ستاد است. من که نمیدانم چه کسی رفتوآمد میکند. ممکن است فرد مقدس و قاچاقچی هم بیاید. نه حراست داریم و نه نگهبان دم در است. دو نفر از کسانی را که بعدا وزیر شدند، میگفتند افراد ناجوری هستند و نباید به ستاد راه بدهید. گفتم اینها که از مجموعه خودتان هستند. چرا این حرفها را میگویید. به من چرا میگویید. بگویید دستگاههای اطلاعاتی سراغشان بروند. گاهی بچهها را در زمان سخنرانیها دستگیر میکردند که با تماسگرفتنها آزادشان میکردیم. یک بار در جماران یک عده از جوانان را گرفتند. غیر از بحث انتخابات، همزمان با چهلم یا فاتحه خانم حضرت امام بود. دقیق یادم نیست. مراسمی در جماران بود و خبر رسید که بعد از مراسم بچهها را دستگیر کردهاند. تا صبح دنبال آزادی بچهها بودیم.