صفحه نخست

سیاسی

جامعه و فرهنگ

اقتصادی

ورزشی

گوناگون

عکس

تاریخ

فیلم

صفحات داخلی

شنبه ۰۳ دی ۱۴۰۱ - 2022 December 24
کد خبر: ۱۴۶۷۸۹
تاریخ انتشار: ۰۷:۲۷ - ۲۸ شهريور ۱۳۹۷

عدالتِ بیرحم! / نگاهی به رمان "نه فرشته، نه قدیس" اثر ایوان کلیما

"شوهرم را دیشب کشتم. چرخ دندان‌سازی را کار انداختم و جمجمه‌اش را سوراخ کردم. صبر کردم تا کفتری از جمجمه‌اش بیرون بپرد ولی به جای کفتر یک کلاغ بزرگ و سیاه بیرون آمد."
 


رویداد۲۴ "نه فرشته، نه قدیس" عنوان رمانی است از نویسنده‌ی تراز اول چکی، ایوان کلیما که با فارسی حشمت کامرانی ترجمه شده است. این نویسنده در ایران نویسنده‌ی چندان شناخته‌شده‌ای به حساب نمی‌آید، هر چند آثاری از او با ترجمه‌هایی از فروغ پوریا وری و خشایار دیهیمی منتشر شده است.
این نویسنده و نمایش‌نامه نویس در سال 1931 در پراگ به دنیا آمده است. شهری که تاریخی پر فراز و فرود از جنایت و ظلم را سپری کرده. کلیما به عنوان نویسنده‌ای با ناگفته‌های بسیار از دوران حکومت فاشیستی و دغدغه‌های سیاسی، کمتر می‌تواند بی آنکه از رذیلت‌های حاکمان سیاسی یاد کند، بنویسد. الف نوشته: او در رمان "نه فرشته، نه قدیس" شخصیت‌های بسیاری خلق کرده است که قربانیان حکومت فاشیستی و بعدتر دولت‌های کمونیستی بوده‌اند. خانواده‌ی کریستینا، راوی داستان "نه فرشته، نه قدیس"؛ پدر و مادر و همین طور پدربزرگ و مادربزرگش قربانیان همین سیاست‌مداران بودند. خود ایوان کلیما در همین بحبوحه به دنیا آمده و رشد کرده است. او در گفت‌وگویی با مجله مهرنامه (آبان 89) از تجربه‌ی تلخش در "اردوگاه- گتوی" ترزین اشتاد که از نوامبر1941 تا مه 1945 برپا بود، گفته بود: "در ترزین اشتات که من سه سال و نیم آنجا بودم اتاق گاز نبود. با این حال صدها جسد دیدم. در آنجا مرگ یک تجربه روزانه بود. من به مرگ عادت کرده بودم و حتی دست کشیدن به یک جسد دیگر هیجانی برای من نداشت."  
رمان کلیما آغازی به شدت کوبنده دارد: "شوهرم را دیشب کشتم. چرخ دندان‌سازی را کار انداختم و جمجمه‌اش را سوراخ کردم. صبر کردم تا کفتری از جمجمه‌اش بیرون بپرد ولی به جای کفتر یک کلاغ بزرگ و سیاه بیرون آمد."
این آغاز توفنده البته به سرعت سیری متین و آرام به خود می‌گیرد چرا که روایت زنی است آرام و غمگین. "نه فرشته، نه قدیس" داستان زن جوانی است به نام کریستینا؛ زنی 45 ساله، تنها و اندوهگین که تا حدود زیادی آدمی است خیالباف. کریستینا که خودش دارد داستان زندگی‌اش را برای‌مان روایت می‌کند، یک دندان‌پزشک غمگین است که اگر دلش بخواهد می‌تواند تا پایان عمر جهان برای ما حرف بزند. او هر روز به حجمی از کار روتین، مثل خیلی از آدم‌های دیگر پراگ درگیر است و به زندگی‌ای کاملا معمولی عادت کرده. حواسش را باید جمع تنها دخترش "یانا" کند که از درس و مدرسه فراری است و به قول کریستینا به غرش‌هایی گوش می‌کند که اسمش را گذاشته موسیقی. صبح تا شب مشغول گوش دادن و نواختن آهنگ‌هایی است که موسوم است به کارهای هوی متال، هارد راک یا گرانج.
کریستینا برعکس دخترش هر چند وقت یک‌بار به شوهر سابقش که در بخش بیماران سرطانی مراقبت می‌شود، سر می‌زند و به غیر از آن بیشتر زمانِ روزش را صرف کارش یعنی ترمیم دندان‌های بیمارانش می‌کند، و البته خیال پردازی وُ خیال‌پردازی.
او از طرف پدرش میراث‌دار نوشته‌هایی شده است که بازگو کننده رویدادهای تاریخ معاصرش هستند. او هنگامی که پدر کمونیستش زنده بود رابطه خوبی با او نداشت. پدرش تمام وقت و انرژی‌اش را صرف آرمان‌های حزبی می‌کرد و معتقد بود آدم باید حتما یک آرمانی داشته باشد؛ حرفی که کریستینا اصلا به آن باور نداشت. او با خودش می‌گفت بهتر است هیچ آرمانی نداشته باشم تا آرمان‌هایی داشته باشم مثل پدرم. حالا اما اوضاع فرق کرده. کریستینا حالا فکر می‌کند آدم‌های بی آرمان مثل ماشین هستند. اما آرمان او در زندگی چیست؟  او می‌گوید: "برای من هیچ اهمیت نداشت که میلیاردها سال پیش چه اتفاقی افتاده و اصلا زمان شروع شده یا نه. فقط عمر خودم برایم مهم بود و زمان هم که تا به حال عشق را از من گرفته و چین و چروک نصیبم کرده و در هر گوشه و کناری در کمینم نشسته، به سرعت پیش می‌تازد و به درخواست‌های من توجهی ندارد.
 به خواست و میل هیچ کس توجه نمی‌کند. فقط زمان بی طرف و عادل است.
عدالت غالبا بیرحم است."
داستان عاشقانه‌ی کریستینا در "نه فرشته، نه قدیس" وقتی آغاز می‌شود که سر و کله‌ی یکی از شاگردان شوهر سابقش در زندگیِ او پیدا می‌شود. پسری 30 ساله که شیفته‌ی کریستینا شده است. اما پیش از آنکه داستانِ این رمان را کامل برملا کنیم بهتر است از یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های رمان کلیما سخن پیش بکشیم. داستان "نه فرشته، نه قدیس" معجونی است از قصه‌ای عاشقانه، سیاسی و گاه تاریخی؛ از این حیث که تاریخ معاصر اختناق در اروپا و چک را مرور می‌کند. شخصیت‌های داستان در زمانه‌ای زندگی می‌کنند که سیاست و تشنجات سیاسی موضوع زندگی و علت العلل قهر وُ آشتی‌های خانوادگی‌شان است. در چنین زمانه‌ای هر اتفاقی زنگ و بویی از سیاست دارد وهمین موضوع کلیما را ناگزیر کرده است تا داستانش را با فروعاتی از همین مسائل روایت کند. با این همه داستان کلیما را هرگز نمی‌توان اثری سیاسی دانست. او روایتگر لحظات عادی و معمولی زندگی هم هست. به عبارت دقیق‌تر بیش از همه همین مسائل روتین است که سوژه‌ی نوشتن او قرار گرفته. در میان این رویدادهای معمولی اما نگاه ویژه‌ی او به پدیده‌های پیرامونش را می‌توانید ردیابی کنید. روایت کریستینا سرشار است از جملاتی که باید زیرش خط کشید. جملاتی که بی شباهت به جمله‌های قصار نیست: "از نظر من، خون، بر خلاف اشک، یعنی زندگی. وقتی لثه‌ام خون می‍‌افتد" سعی می‌کنم زود جلو خونریزی‌اش را بگیرم." یا "در دنیایی که اتاق‌های بزرگ مجهز به دوش را برای مسموم کردن مردم درست می‌کنند زندگی دیگر هیچ وقت مثل سابق نخواهد شد."
ایوان کلیما، در رمان "نه فرشته، نه قدیس" جلوه‌ای تازه به اثر سیاسی بخشیده است. او سیاسی نوشته است بی آنکه در قید و بند آثار اینچنینی قرار بگیرد. داستانِ او بیش از آنکه محدود به موضوعی واحد باشد، داستانی است از عشق و تنهایی، و به عبارتی دقیق‌تر اما کلی‌تر، داستانی که سعی دارد زندگی را به تصویر بکشد؛ زندگی‌ی غمگنانه‌ی مردمش در روزگاری نه چندان دور.
رمان "نه فرشته، نه قدیس" در سال 2001 از سوی واشنگتن پست به عنوان بهترین کتاب سال معرفی شد. این رمان را نشر فرهنگ نو با فارسی حشمت کامرانی منتشر کرده است.
نظرات شما