نزهت بادی: کاراکترهای فیلم به انسانهایی واقعی تبدیل نمیشوند و قصه زندگیشان به تجربههای ملموس بشری ارتقا نمییابد.
رویداد۲۴ فیلم "یک کیلو و بیست و یک گرم" ساخته رحیم طوفان شامل سه خرده داستان است که بهتدریج با هم تداخل پیدا میکنند و شخصیتها از قصهای به قصه دیگر راه مییابند و سرنوشتهایشان درهم میآمیزد. بر اساس چنین ساختاری مجموعه حوادث به شکل زنجیرهواری به هم منجر میشود و هر انتخابی از سوی کاراکترها بر فرجام دیگران تأثیر میگذارد و زندگیشان را به مسیر دیگری میکشاند. فیلم نیز هرچند بهدرستی میتواند سیر توالی و ترتیب رخدادها را بهگونهای طراحی کند که فاجعه از یک ماجرای تصادفی شروع شود و بعد با تصمیم و کنش شخصیتها بهصورت یک بحران حل ناشدنی و تراژیک درآید که همه را در تلخی و شومی خود فرامیگیرد اما قادر نیست آثار و تبعات ماجراها و رویدادها را بر کاراکترها به نمایش بگذارد و روند تغییر و تحول و دگرگونیشان را بازنماید و با عبور از حوادث بیرونی به دنیای درونی و احساسات شخصیتها راه بیابد و نشان دهد که هر یک از رفتارهای ظاهراً ساده و معمولی که بهسادگی از کنارش میگذریم، میتواند چه جنبههای ویرانگر و هولناکی در خود داشته باشد و زندگی ما و دیگران را به تباهی بکشاند.
در واقع برای اینکه بتوان عواقب دردناک هر انتخاب و کنش غیرمسئولانهای را ترسیم کرد، نیاز به مکث و تأمل و تمرکز بر پروسه درونی آدمها در لحظه تصمیمگیریشان دارد ولی فیلم هر جایی که لازم است بر خلوت شخص با خود و کلنجار رفتن او با احساساتش را نشان دهد و دشواری انتخاب در بزنگاههای حساس و ملتهب زندگی را القا کند، سهلانگارانه از آن میگذرد و ما هرگز دودلی و تردید و نگرانی و هراس و عجز و استیصال و نومیدی شخصیتها را در وضعیت بغرنج و پیچیدهشان نمیبینیم و از این جهت مهمترین تصمیمها و انتخابها و اعمال هر یک از کاراکترها مثل بخشیدن یا قصاص کردن، راز نگه داشتن یا افشاگری و یا مهمترین لحظه داستان که زن باید میان همسر و فرزندش یکی را برگزیند، سریع و ناگهانی و باورناپذیر به نظر میرسد.
از این رو کاراکترها به انسانهایی واقعی تبدیل نمیشوند و قصه زندگیشان به تجربههای ملموس بشری ارتقا نمییابد و مخاطب بعد از تماشای فیلم احساس نمیکند به درک والاتر و عمیقتری از خود، زندگی و جهان پیرامونش دست یافته است و نیاز به تعمق و بازنگری در مناسبات و روابط روزمرهاش نمیبیند. زیرا زنجیره حوادثی که در فیلم طراحی و چیده شده است، چنان جدا و منفصل از حالات درونی و کشمکشهای ذهنی و عاطفی کاراکترها پیش میرود که انگار انتخاب و تصمیم و کنش آنها هیچ ارزش و اهمیتی ندارد و آنچه سرنوشت آنها را دگرگون میکند، برآمده از تقدیر و شانس و تصادف است و مخاطب درنهایت به این نتیجه میرسد که اگر شخصیتها هیچ کاری نمیکردند و دست به هیچ تلاشی برای تغییر و بهبود وضعیتشان نمیزدند، همه چیز خودبهخود درست میشد و سامان مییافت، همانطور که همه چیز به ناگه و با یک ماجرای اتفاقی بههمریخته بود!