رویداد۲۴ امروز نودمین زادروز سهراب سپهری شاعر و نقاش پرآوازۀ ایرانی است. او متولد ۱۳۰۷ خورشیدی بود و در سال ۱۳۵۹ درگذشت و جالب این که هر چه از مرگ سهراب گذشته محبوبتر شده است. همان گونه که در سالهای اخیر تابلوهای نقاشی او به قیمتهایی به فروش میرسد که هرگز به خواب هم نمیدید.
منتقدان شعر نو و چهره هایی، چون دکتر حمیدی شیرازی طعنه میزدند که مردم شاعران نوپرداز را دوست نمیدارند یا اشعارشان را از بر نمیکنند یا شعر آنها ضرب المثل نمیشود. او نیست تا ببیند که مردم برخی از اشعار سهراب را از بر هستند و او را دوست میدارند و همین که با نام کوچک از شاعر فقید نام میبرند از محبوبیت او حکایت میکند.
سالهای پایانی عمر او که با تشدید بیماری همراه بود با اوج گیری سیاست در ایران هم زمان شد و در آن گیر ودار شعر او چندان که باید شناخته و معرفی نشد. فضای حاکم بر ادبیات روشن فکری هم متمایل به چپ بود و جنس شعر سپهری را شعر متعهد نمیدانست.
شاعری در اندازه و آوازۀ احمد شاملو مجلۀ هفتگی «کتاب جمعه» را منتشر میکرد که شمارگان آن به سی هزار نسخه هم رسید، اما نشانی از سهراب در آن نبود، چون تصور میشد در دنیای دیگری سیر میکند. شاملو خود جایی گفته بود شعر من شیپور است و شعر سهراب، لالایی. من نمیخواهم مردم به خواب بروند و میخواهم برخیزند.
از یک طرف نزد شاعران چپ جایی نداشت و از سوی دیگر شاعران کلاسیک سبک او را نمیپسندیدند، زیرا شعر شاملو با موسیقی درونی و توزیع هنرمندانۀ خود مسحور میکرد. سهراب، اما راه خود را باز کرد خاصه این که اصرار نداشت با شاعران هماوردی کند و پیشه اش را نقاشی میدانست و بیشتر به گشت و گذار در دنیا مشغول بود و بر خلاف شهرت به گوشه نشینی و انزوا اهل سفر بود و کمتر کشوری است که به آن نرفته باشد.
مهمترین جنبۀ شهرت سپری طبیعت دوستی بود و میتوان او را فراتر از شاعر و نقاش یک طبیعت گرد و اکوتوریست هم دانست و جا دارد جایزهای به نام او در این عرصه هم اختصاص یابد.
سهراب، یک ایرانی واقعی است. روح شرقی او از شعر و نقاشی اش هویداست و همۀ اینها از سهراب، شاعری محبوب و دل نشین ساخته و همه به او احساس نزدیکی و صمیمیت میکنند و این گونه است که یکی از ۵ رکن شعر نو فارسی به حساب میآید. اگر شعر کلاسیک ۵ رکن اصلی دارد: فردوسی، مولانا، سعدی، حافظ و نظامی (برخی عطار یا خیام را در ضلع پنجم قرار میدهند) شعر نو هم با این ۵ چهره شناخته میشود: نیما، شاملو، اخوان، فروغ و شهراب.
سهراب شاعر سکوت و تماشا بود و به تعبیر خود «به مهمانی دنیا رفته بود».
در مرداد ۱۳۳۶ از راه زمینی به پاریس و لندن سفر کرد تا در مدرسه هنرهای زیبای پاریس در رشته لیتوگرافی نام نویسی کند. پس از چند ماه سفری به ایتالیا رفت و بعد از دو ماه اقامت در آنجا در خرداد ۱۳۳۷ به ایران بازگشت و به نقاشی به عنوان حرفه و علاقه اصلی ادامه داد.
سهراب در توکیو فنون حکاکی روی چوب را آموخت و از ژاپن نوشت:
«زندگی در اینجا بد نمیگذرد، گاهی نقاشی، هفتهای یکی دو روز هم در آتلیه و کار حکاکی، اما اینکه تا کی خواهم توانست اینجا بمانم، با خداست، نمیدانم زیادتر بمانم بهتر است یا برگردم به جای خودمان، میدانم خندهات میگیرد، اما من برای یک طرز زندگی دیگر ساخته شدهام.»
رضا براهنی او را «بچه بودای اشرافی» لقب داد و شاملو طعنه زد «سر آدمها را بالا میبُرند و خون به راه میافتد و او میگوید آب را گل نکنیم». اما هر چه زمان گذشت شعر او ماندگارتر شد و شاملو هم مانند گذشته به او نمیتاخت و گاه زبان به ستایش او میگشود.
ایدیولوژیک نبودن سهراب سبب شده بود صدا و سیما در ابتدا چندان به او بها ندهد، اما بعدتر او را بر دیگر شاعران نو ترجیح دادند هر چند که گاه در ذکر نام او بخل میورزیدند.
اشعار سهراب قابلیت آن را دارند که بارها خوانده شوند و حیف است که اشعار او را بارها نخوانیم آن قدر که برخی در حافظۀ ما نقش ببندد.
او با شعر خود نقاشی میکرد و با نقاشی شعر میگفت.
سهراب، هیچ گاه کهنه نمیشود خاصه این که اشعار او قابل ترجمهترین اند. مثلا اگر شاملو میگوید «ما بی چرا زندگانیم/ آنان به چرا مرگ خود آگاهان اند» در ترجمه در نهایت میشود این که «ما نمیدانیم چرا زنده ایم در حالی که آنان میدانند چرا میمیرند یا میدانستند چرا مرده اند»، اما در ترجمۀ اشعار سهراب بسیاری از مفاهیم را میتوان منتقل کرد.
در این روزگار حتی بیش از زمان شاعر به معنویت نیازمندیم چرا که سهراب سپهری حامل روح معنویت شرقی بی آموزههای ایدیولوژیک و اغراض دیگر است.
شعر سپهری را بخوانیم، چون تمام زندگی «چند» گفتنهای روزانه نیست.
به تماشا سوگند
و به آغاز کلام
و به پرواز کبوتر از ذهن
واژهای در قفس است
حرف هایم، مثل یک تکه چمن روشن بود
من به آنان گفتم
آفتابی لب درگاه شماست
که اگر در بگشایید
به رفتار شما میتابد
سهراب سپهری شاعر گشودن هاست تا نوری بتابد.
او میگوید: خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند ودست منبسط نور روی شانۀ آنهاست؛ و ما میتوانیم گفت: خوشا به حال ما که شاعری، چون سهراب را داریم و دست منبسط او روی شانۀ این زبان و ادبیات گسترده است...