درون مان زنگ زد و تهی شد از این همه رفتارهای ویرانگر و امیدکُش. رفتار و گفتار و کردارتان نشان میدهد بین مردم نیستید، حرف مردم را نمیشنوید و در جزیره خودتان سرگرم خودستایی و تقدیر و تشکر از تلاشهای شبانهروزیتان هستید وگرنه امکان نداشت چنین حرف بزنید!
رویداد۲۴ احسان محمدی- بانِم شِگِل بانِم شِ ... این جملهای از یک بازی نیمه بررهای بود. دختر و پسر در روستایی کور و دور نزدیک مرز عراق دست هم را میگرفتیم و بازی میکردیم. هنوز هم نمیدانم طی چه تهاجم فرهنگی و نفوذ کدام عامل استکباری وارد فرهنگ ایلیاتی ما شدهبود، چون تلویزیون نداشتیم، اصلاً روستا برق نداشت.
دو تیم میشدیم. یارهای هر تیم مثل دانههای زنجیر دست هم را میگرفتند. در فاصله بیست، سی متری به هم زُل میزدیم بعد اعضای یک تیم دستهجمعی میگفتند:
_. بانِم شِگِل بانِم شِ!
تیم مقابل جواب میدادند: از یار ما کی باشه؟!
تیم اول مثلاً میگفت: عمار. سعی میکردند لاغرترین بازیکن روبرو را انتخاب کنند. بعد عمار مثل وایکینگی بیشمشیر دوان دوان حمله میکرد به طرف ضعیفترین حلقه زنجیر تیم مقابل و خودش را میکوبید به دستهای گرهزده.
اگر چِفت دست باز میشد او و تیمش امتیاز میگرفتند، اگر نه میافتاد به دام!
کاری به بررهای بودن بازی و صدمه دیدن دست و انگشت ندارم، انتظار ندارید بچه روستایی دهه شصت آن هم از نوع کُردش اسنوکر یا هاکی روی یخ بازی کند.
موضوع برایم بانِم شِگِل بانِم شِ بود! وقتی شهری شدیم و فهمیدم اصلش «بنفشه گُل بنفشه بوده!» انگار شکست عشقی خوردم! شکل ماری بودم که جوانیاش را پای دختر همسایه گذاشته و سر پیری فهمیده طرف شیلنگ بوده!
رفتار نماینده مجلس سراوان و بعد آن خطبه غرا در مجلس شورای اسلامی و پاسخ آقای لاریجانی را دیدم دوباره یاد آن ماجرای کودکی افتادم.
اینکه نماینده مجلس رسماً به یک کارمند فحاشی کرده و واژههای چرک به کار برده یک طرف، اینکه به جای عذرخواهی رو به دوربین نشسته و طلبکارانه موضوع را به قومیت و مذهب ربط داده، یک طرف، ولی اینکه در مجلس برای یارکشی میگوید «فردا نوبت همهتان میشود» را کجای دلمان بگذاریم؟
اینکه آقای لاریجانیِ فیلسوف شکایت میکند که چرا فیلم منتشر شده و باید پاسخگو باشند! نمیگوید چرا نماینده مجلس شورای اسلامی با شان و شخصیت مسئول نظام بازی کرده و آن حرفها را زده، میگوید چرا باید فیلمش منتشر میشد!
گاهی فکر میکنم یک اتاق فکر در این کشور هست که دور هم تصمیم میگیرند چه حرفهایی بزنند و چه کارهایی بکنند که مردم را دلسردتر، نومیدتر، خستهتر و کلافهتر کنند. این بود وعده نوکری مردم؟ این بود شیفتگی خدمت؟ انصاف بدهید به تشنگی قدرت بیشتر شبیه نیست؟ چسبیدن بازنشستهها به صندلی هم عشق به خدمت به مردم است لابد!
به والله خسته شدیم از بس شما بیکفایتی به خرج دادید و ما خطاب به مردم نوشتیم که امیدوار بمانیم که روزهای خوب از راه میرسد. ما شیفته شما نیستیم، دلنگران این کشوریم که عزیزترین فرزندان این کشور جان شان را فدایش کرده اند. جان شان، نه صندلی و میز و منصب و حقوق و اضافه کاریشان!
درون مان زنگ زد و تهی شد از این همه رفتارهای ویرانگر و امیدکُش. رفتار و گفتار و کردارتان نشان میدهد بین مردم نیستید، حرف مردم را نمیشنوید و در جزیره خودتان سرگرم خودستایی و تقدیر و تشکر از تلاشهای شبانهروزیتان هستید وگرنه امکان نداشت چنین حرف بزنید!
در این فقره انگار تفاوتهای سیاسی هم تفاوت ایجاد نمیکند. دلم میخواهد فکر کنم آنها چیزهایی میدانند که ما فکر میکنیم " بانِم شِگِل بانِم شِ" است، اما در اصل یک معنای فلسفی پیچیده به سود منافع ملی دارد! دلم درست است که سواد ندارد، اما ابله نیست!