رویداد۲۴ در یکی از روزهای دی ماه راهی جماران شدیم تا دو سال بعد از فوت آیت الله هاشمی در خانهای که هاشمیِ انقلاب بعد از ترور به آنجا کوچ کرده بود و تا روزهای آخر حیاتش آنجا زندگی میکرد مهمان فاطمه و یاسر هاشمی شویم، خانهای که حالا خانه موزه شده، اما ردپای آیت الله در گوشه و کنار آن احساس میشود، همان خانه که فاطمه میگوید مادرش آنجا را دست نخورده ترک کرده و گاه و بیگاه دلتنگ وسایلش میشود.
گپ و گفتمان با فرزند ارشد آیت الله آغاز شد و در لحظات پایانی فرزند کوچک خانواده هاشمی هم به جمع مان اضافه شد. فاطمه برایمان از پدری روایت کرد که خلوت سیاسی پنهانی نداشت و بدون روتوش در خانه و بیرون موضع گیری سیاسی میکرد، او از تفکر اعتدالی پدر گفت و اینکه هیچ ابایی ندارد آقازاده آیت الله هاشمی نامیده شود. صریح میگوید حسن روحانی اشبه الناس به پدرش نیست.
یاسر هم برایمان از تفکر اعتدالی پدرش گفت و اینکه بارسنگین حفظ مرام فکری و سیاسی پدر بر دوش آنهاست. او که بعد از فوت آیت الله بیشتر وارد فضای موضع گیریهای سیاسی شده است تاکید میکند فضا باید به سمتی برود که چتر اعتدالی همه جریانات سیاسی را شامل شود.
در ادامه مشروح این گفتگو که به بهانه ساخت مستندی درباره زندگی آیت الله هاشمی رفسنجانی صورت گرفته است را بخوانید؛
****
*خانم هاشمی! در خاطرات آیت الله هاشمی بارها به دورهمیهای روز جمعه اشاراتی شده است، در گپ و گفتی که قبل از مصاحبه با شما داشتم برای اینکه بتوانیم همه اعضای خانواده را اینجا جمع کنیم گفتید «دیگر همه ما را نمیتوانید باهم جمع کنید»، این یعنی دورهمیهای روز جمعه خانواده آیت الله کلا تعطیل شده است؟
البته برای ناهار همه دور هم جمع میشویم، منظورم این بود که برای کار نمیتوانیم دور هم جمع شویم. (خنده) پدرم گاهی با ما شوخی میکرد و میگفت: شما فکر میکنید اینجا هتل است. همه سر ظهر میآیید، میخورید و میروید، سر به سرمان میگذاشت. بعد از ایشان روزهای جمعه را به آن صورت نداریم، گاهی خانه مادرم و گاهی هم خانه من یا برادرم دور هم جمع میشویم، ولی به آن شکل قبلی این دیدارها مرتب برگزار نمیشود. دلیل هم دارد، آن موقع محور پدر و مادرم بودند که معمولا جمعهها هیچ جا نمیرفتند و خیلی کم شاید اگر مراسم، کار یا سفری بود جمعهها خانه نبودند. به خاطر همین هم هرکس اگر جایی دعوت، سفر یا برنامهای نداشت، جمعهها منزل پدرم میآمد. بعد از اتفاقی که برای ایشان افتاد، مادرم گاهی مهمانی میروند و جمعهها خانه نیستند. روزهایی هم که باشند باز هم در منزل ایشان یا برادرم یا من جمع میشویم.
*پس باید به شکل ویژه دلتنگ آن جمعهای پدرانه باشید؟
بله، (بغض) اتفاقا جمعهها خیلی برای من دردناک است.
*تصورم این است شما هنوز هم همان دختر احساسی که آیت الله هاشمی در خاطراتشان از آن روایت میکردند هستید و شاید بیشتر از قبل. در بعضی خاطرات آیت الله خواندم که دردو دلهای پدرانه با شما خیلی بیشتر از فرزندان دیگر بوده است و...
البته من خودم بیشتر میآمدم و با ایشان صحبت میکردم. یعنی ارتباط را خودم برقرار میکردم. پدرم به خانواده و بچهها علاقه مندی داشتند، ولی هیچوقت به ما فشار وارد نمیآوردند که چرا اینجا نمیآیید. البته همه سعی میکردند که هفتهای یکی دوبار حتما ایشان را ببینیم، ولی من بیشتر میآمدم. پنجشنبهها و جمعهها اکثرا با ایشان بودم و ظهرها برای ناهار میآمدم یا اگر جایی بودند، میرفتم. در هفته حداقل چهار شب را میآمدم، سری میزدم و میرفتم. در طول روز هم که در مجمع بودند، چون من دفتری در مجمع داشتم، معمولا برای دیدن ایشان میرفتم.
فرزندانی که رابط بین پدر و جامعه بودند
پدرم خیلی آدم راحت و بازی بود، خیلی راحت میتوانستیم با ایشان صحبت کنیم. خیلی راحتتر از مادرم. مادرم آنطوری نبودند و در مواجهه با بعضی مسائل زود عصبانی میشدند. درواقع آنطور که من با پدرم رابطه داشتم با مادرم نداشتم. چون زندگی ما سیاسی بود مسائل سیاسی زیاد مطرح میشد.
یک مسئله که خیلی برای پدرم مهم بود این بود که، چون ما بیشتر در جامعه بودیم و راحت رفت و آمد میکردیم و با مردم ارتباط داشتیم، راحت هم خبرها را به ایشان منعکس میکردیم. ایشان هم علاقه داشتند که بدانند در جامعه بدون ارتباطاتی که از طریق دفتر و افراد گفته چه میگذرد. از آنجا که شاید برخی هم معذوراتی داشتند و مسائل را کامل و درست به ایشان منتقل نمیکردند، ما راحت مسائل را به ایشان میگفتیم، اینکار را دوست داشتند، حتی درباره این مسائل خیلی حرف میزدیم.
* آیت الله هاشمی جزو معدود چهرههای سیاسی بودند که خانواده شان همپای خودشان در بعد سیاسی خیلی در جامعه مطرح بودند، حتی یک جاهایی هویت سیاسی خانواده از پدر تفکیک میشد یعنی خیلی هم کنار همدیگر حرکت نمیکردید. این پدر سیاسی در چارچوب خانواده شبیه همان آیت الله سیاستمدار بیرون بود؟ چقدر در هویت بخشی سیاسی به خانواده نقش داشتند و چقدر از هویت سیاسی پدرتان الگوبرداری کردهاید؟
اگر به رفتار اجتماعی ایشان نسبت به کارمندان شان، دوستان، وزرا و دیگر کسانی که ارتباط داشتند، نگاه کنید میگویند اصلا رفتار سیاسی ایشان خاص بود. یعنی در ضمن اینکه یک فرد سیاسی بودند یک ارتباط عاطفی و روحی را با هر فردی که با ایشان ارتباط برقرار میکرد داشتند. بارها شاهد بودم افرادی که پدرم را ندیده بودند و تنها چیزهایی از درباره ایشان شنیده بودند و خواستار یک وقت ملاقات بودند، پدرم خیلی سریع وقت میدادند و در این طور مسائل سختگیر نبودند، برعکس آن افرادی هم بودند که میشنیدم بعد از ملاقات میگفتند احساس میکنند انگار۱۰ سال است با ایشان آشنا هستند.
این را درهمان ملاقات اول میگفتند، چون پدرم اینطور رابطه دوستی و عاطفی برقرار میکردند. بچهها هم همینطور بودند درواقع ایشان خودشان فرد عاطفی بودند. خصوصا به بچهها، کودکان و زنان اهمیت میدادند. در مواجهه با مهمانهای غریبه و خانمهایی که بعضا مهمان مادرم بودند، محال بود که بدون سلام به اتاق خودشان بروند. در ابتدا سلام میکردند، چند دقیقه مینشستند و بعد میرفتند به کار خودشان میرسیدند.
پدرم همیشه میگفتند که اصلا نباید وارد بازی تندروها و جواب دادنها شوید. چون اینها خودشان میدانند این حرفها دروغ است و کسی هم که دروغ بگوید تا آخر دروغ میگوید. شما هر جوابی به اینها بدهید دروغ دیگری به آن اضافه میکنند و دوست دارند ما را با کارهای خودشان بازی دهند. ما را به سکوت دعوت میکردند.
با بچهها هم در ضمن اینکه مسائل سیاسی، اجتماعی را مطرح میکردند روحیه پدر و فرزندی را هم داشتند. به یاد دارم اولین باری که در مورد پدر و فرزندی با پدرم صحبت کردم سال ۵۴ بود. ما با ایشان یک سفر خارج از کشور به مدت یک ماه رفته بودیم.
ایشان خودشان رانندگی میکردند، ماشین شوهر خالهام را خریده بودند و شهر به شهر و کشور به کشور میرفتند. به ما خیلی خوش گذشت و مدت زمان زیادی با ایشان در آن سفر بودیم. البته قبل از آن هم ما را خیلی به مسافرت میبردند که البته مسافرتهای کوتاهی در ایران بود. ولی آن سفر یک ماهه و طولانی بود. به یاد دارم آن سال مجاهدین خلق را گرفته بودند و آنها همه را لو داده بودند. در طول سفر بحث بر سر این بود که اگر پدرم به ایران بازگردد حتما به زندان خواهد رفت. به پدرم گفتم کاش شما انقدر زندان نروید، ما خسته شدهایم. به من گفت: بابا! من فقط پدر شما نیستم من پدر همه بچههای ایران هستم و شما باید تابحال که به این سن و سال رسیده اید، این را فهمیده باشید.
من وظایفی در مقابل شما دارم که آن را انجام میدهم. یک وظایفی هم در مقابل ملتم و بچههای کشورم دارم و شما باید حتما به این مسئله توجه داشته باشید. همانطور که میدانید پدر ما از کودکی ما یا زندانی بودند یا فراری. آن زمان من حدود ۱۴، ۱۵ ساله بودم، ایشان در طول سفر برای ما خیلی حرف میزدند و من احساس میکردم که ما خیلی چیزها را در نبود ایشان از دست داده ایم.
*آیت الله هاشمی یک خانواده ژنتیک داشتند که همسر، فرزندان، نوهها و ... را شامل میشد، اما یک خانواده سیاسی هم داشتند، در واقع ایشان یک مرام سیاسی را پایه گذاری کردند که به نوعی خانواده سیاسی آیت الله محسوب میشدند که شاید گاهی احساس مسئولیت بیشتری نسبت به این خانواده داشتند تا خانواده ژنتیکی شان. سوالم مشخصا این است که از نگاه شما، مردم کدام آیت الله هاشمی را بیشتر درک کردند؟ پدر سیاستمداری که شما میشناختید یا پدر آن خانواده سیاسی؟
سوالتان را کمی واضحتر برایم بیان کنید.
*خانوادههای سیاسی زیادی در ایران داریم، مثلا لاریجانیها، ولی کمتر کسی را پیدا میکنید که بگوید من به لحاظ تفکر سیاسی به خانواده لاریجانیها نزدیک هستم، اما آیت الله هاشمی یک مرام سیاسی را پایه گذاشته که از روحانی و ناطق نوری که برند اصولگرایی دارند جز این خانواده هستند و در مقطعی برخی چهره ها، چون سیدمحمد خاتمی به این تفکر نزدیک میشوند و ...
ببینید آقای هاشمی مرام فکری مستقلی هم در خانواده و هم در جامعه ایجاد کرده بود. مسائل زیادی هست، اما من به دو مورد آن اشاره میکنم. یکی بحث آزادی عمل بود که در تفکر ایشان همه آزاد بودند. در خانواده هم به ما تحمیل نمیکردند. مثلا من در حزب اعتدال هستم و خواهر و برادرهایم در حزب کارگزاران.
در ایام انتخابات و زمان رای گیری هرچه از ایشان سوال میکردیم به چه کسی میخواهید رای دهید، میگفتند که شما ندانید بهتر است. شما خودتان انتخاب کنید. ما میگفتیم که از شما مشورت میخواهیم، ولی ایشان میگفتند که فردی را معرفی نمیکنند و تنها تفکر را اعلام میکنند و براساس این تفکر هرکس را که خودمان میخواهیم، انتخاب کنیم. در سطح جامعه هم همین است یعنی افراد زیادی از طیفهای مختلف سیاسی اصولگرا، اصلاحطلب و اعتدالی به این تفکر آقای هاشمی پیوستهاند و از آن حمایت میکنند.
خانمی از گرانی گلایه میکرد و به پدر میگفت که مردم به خاطر گرانیها به شما بد و بیراهه میگویند و خوب نیست که مردم نسبت به شما اعتراض داشته باشند. پدرم گفت که من آینده کشور را میبینم. عیبی ندارد امروز مردم هرچه میخواهند به من بگویند. همین مردم ۵ تا ۱۰ سال دیگر میفهمند که من چه خدمتی به آنها کردم، من نمیخواهم زود جوابم را بگیرم و آینده ایران برایم مهم است
ایشان یک تفکر اعتدالی داشت. با تندروی در هر زمانی مخالف بود. حتی زمان مبارزه وقتی گروههای سیاسی در بعضی از مراحل تندروی میکردند خودشان را از آن گروههای سیاسی جدا میکردند. به یاد دارم یکبار از ایشان پرسیدم از چه زمانی به شما هجمههای اشرافیگری و پولداری وارد کردند؟ گفت: این کار را مجاهدین خلق از قبل انقلاب شروع کردند، دلیلش هم این بود که من در مبارزات به خیلی از گروههای سیاسی کمک مالی و فکری میکردم.
پاسخ کوبندهای که آیت الله هاشمی به مجاهدین داد
مجاهدین خلق در میان خودشان کودتا کردند و از آن زمان هم اسم منافقین روی آنها گذاشته شد نه بعد از انقلاب. البته گروه اولشان که اصلا شهید شدند و نبودند. پدرم تعریف میکرد که جلسهای با یکی از آقایان داشتیم که خیلی بی ادبانه پای خود را دراز کرده و نشسته بود. با تحکم هم با من صحبت میکرد که شما چرا به ما کمک نمیکنید؟ مگر ما نمیخواهیم مبارزه کنیم و شاه را سرنگوش کنیم، ما که مشترکیم. پدرم به او میگوید ما برای برداشتن شاه مشترک هستیم، ولی در اینکه چه کسی را جای شاه بگذاریم، تفکر متفاوتی داریم.
هیچ کس جرات نداشت جنگ را تمام کند
معتقدم پدرم این تفکر اعتدالی را در همه زمینهها حفظ میکردند. بعد از انقلاب هم اگر نگاه کنید، آن موقع که بحث رادیکال، اصولگرا و اصلاحطلب نبود. رادیکالها، میانهروها و محافظهکارها بودند که باز هم ایشان را به عنوان یک فرد میانه رو همه جا معرفی میکردند. دلخوری تندروهای راست و چپ هم از ایشان به خاطر میانه روی شان است که تندرویهای آنها را قبول نداشت. در ماجرا جنگ میبینیم که هیچکس جرات نداشت جنگ را تمام کند.
تنها فردی که به امام مشورت داد و صحبت کرد با اینکه همه در خفا میگفتند که دیگر نمیتوانند جنگ را ادامه دهند، ولی حاضر نبودند بیایند و این مسئله را به امام بگویند. ولی ایشان رفت و این صحبت را کرد. یا در بحث تسخیر لانه جاسوسی که ۴۴۴ روز گروگان گیری به طول انجامید اگر با خود آن آدمها الان صحبت کنید، خواهند گفت که اصلا قرار نبوده این مدت بمانند بلکه میخواستند دو، سه روز بمانند و تمام شود و بروند. باز ایشان نزد امام رفتند و گفتند که گروگانها را به من واگذار کنید. من در مجلس قضیه آنها را حل خواهم کرد.
سیاست اعتدالی ایشان باعث شده بود که تندروهای هر دو جناح مخالف ایشان باشند که هنوز هم هستند. از آن طرف آدمهای اعتدالی هر دو جناح به سمت ایشان در برهههای مختلف نزدیک شدند.
*خانم هاشمی من پاسخ روشنی برای سوالم نگرفتم، آیت الله هاشمی واقعی و بدون روتوش، چه شکلی بود؟ بین هاشمی سیاستمدار بیرون و داخل منزل تفکیک میکنید؟ در خلوت سیاستمدار متفاوتی را تجربه کرده بودید؟
نه اصلا تفکیکی نبود. همان پدر هاشمی داخل منزل همان آیت الله هاشمی بیرون منزل بود و هیچ فرقی نمیکرد. به یاد دارم یکبار از ایشان پرسیدم از چه زمانی به شما هجمههای اشرافیگری و پولداری وارد کردند؟ گفت: این کار را مجاهدین خلق از قبل انقلاب شروع کردند.
*به یاد دارید که مثلا پدرتان موضعی به عنوان رئیس جمهور یا رئیس مجلس گرفته باشند یا خطبهای را خوانده باشند که در خلوت یا در خاطراتشان با دلخوری و ناراحتی آن را بیان کرده باشند، از این جنبه که مثلا آن موضع بخاطر مسئولیت سیاسی شان بوده باشد نه اعتقاد شخصی. یعنی اجبار مسئول و سیاستمدار بودن ایشان را به سمت آن موضع کشانده باشد؟
نه، اولا که سعی میکردند این جور مسائل را به منزل نکشانند. ولی چون مصاحبهها و سخنرانیهای ایشان را دنبال میکردیم، یک موقع مخالفتها زیاد میشد. به یاد دارم در رابطه با تعدیل اقتصادی میگفتند که ما دیگر نمیتوانیم قیمتها را مثل اول انقلاب ثابت نگه داریم. قاعدتا باید هر سال به قیمتها اضافه شود و موارد خاصی را از جهت اقتصادی عنوان میکردند.
به یاد دارم که اعتراضات زیادی میشد و حتی به خانه ما میآمدند و از گرانی شکایت داشتند و برای ما هم جای سوال بود. مثلا خانمی از گرانی گلایه میکرد و به پدرم میگفت که مردم به خاطر گرانیها به شما بد و بیراهه میگویند و خوب نیست که مردم نسبت به شما اعتراض داشته باشند. پدرم گفت که من آینده کشور را میبینم. عیبی ندارد امروز مردم هرچه میخواهند به من بگویند. همین مردم ۵ تا ۱۰ سال دیگر میفهمند که من چه خدمتی به آنها کردم، من نمیخواهم زود جوابم را بگیرم و آینده ایران برایم مهم است که در نظر میگیرم و نه آینده و نگاه مردم نسبت به خودم.
پدرم گفت: باید از تصمیم امام درباره آیت الله منتظری تمکین کنیم
حتی اگر درباره این مسائل سوال و جوابی در میگرفت برای ما به خوبی توضیح میدادند و ما هم جواب قانع کنندهای دریافت میکردیم. به یاد دارم به خاطر آنچه بر سر آیت الله منتظری آمده بود، در خانه ناراحت بودیم. ایشان از همه بیشتر ناراحت بود. یعنی من اشک پدرم را دیدم که برای آیت الله منتظری گریه کردند. ولی گفتند این تصمیمی بوده که امام گرفته و ما هم باید به این تصمیم امام تمکین کنیم با اینکه خودشان از ما بیشتر در این زمینه ناراحت بودند. توضیح دادند که چه زندگیای با آقای منتظری داشتند.
مسئله دیگری را بازگو میکنم که شاید عنوان کردنش بد نباشد البته اسم نمیبرم، ولی میخواهم رفتار اجتماعی و آنچه بدان اعتقاد داشت را بیان کنم. زمانی که بحث نخست وزیری دولت آیت الله خامنهای مطرح بود و اینکه چه کسی به عنوان نخست وزیر معرفی شود، همانطور که میدانید ایشان با نخست وزیری آقای میرحسین موسوی مخالف بودند، ولی امام تاکید داشتند که آقای موسوی برای بار دوم هم نخست وزیر باشند.
در همان روزها که فرد دیگری هم برای نخست وزیری مطرح بود، خاطرم هست دو، سه نفر از دفتر امام که به نظرم از وزارت اطلاعات بودند به اینجا آمدند (شاید حاج احمدآقا هم با آنها بود، ولی دقیق بخاطر ندارم). این چند نفر به کتابخانه پدرم آمدند، من هم معمولا اگر مهمانی داشتند زیاد میرفتم، کنارشان مینشستم و حرفها را گوش میدادم، آن روز هم در جمع شان نشستم که ببینم چه میگویند. دیدم عکس فردی را درآوردند و گفتند که این فرد درحال دستبوسی شاه است و برای نخست وزیری مناسب نیست. یکی از آقایان گفت: ایشان عکس دیگری هم دارند زمانی که مراسم عقدشان بود عکس شاه هم بالای سرشان بوده یعنی در خانه شان هم داشتهاند. پدرم قبول کرد که آن فرد مناسب نخست وزیر نیست، ولی در عین حال گفت که لزومی ندارد این عکس را جایی پخش کنید. حتی به آنها گفتند نه این عکس را جایی بفرستید و نه در مورد آن در ملاعام صحبت کنید.
شاید در شرایط خاصی این کار را کرده باشد. البته این شخص بعدا وزیر شد و سالها وزیر بود؛ بنابراین میخواهم بگویم انقدر آبروداری میکردند. مثلا بعضی خبرها در مورد برخی اشخاص میرسید که سماجت میکردم چرا اینطوری شد و چرا دارند برکنارش میکنند؟ به من میگفت که لزومی ندارد این چیزها را بدانی. آدم نباید وارد زندگی شخصی افراد شود. یک مسئله شخصی داشته و دلیلی ندارد که این مسائل شخصی که آبروی هر خانوادهای هست، پخش شود.
متاسفانه امروز دیگر کسی به این تفکر توجه نمیکند و بخاطر ماندن در قدرت با راست و دروغ آبروی همدیگر را میبرند. ولی ایشان روی این تاکید داشتند. درواقع همان رفتار اجتماعی که در خانه داشت را در بیرون هم تاکید میکرد که باید دقت شود. میگفتند اگر فرزندتان در خانه کار بدی بکند، دوست دارید پخش شود؟ به نظر ایشان اگر از مسئولین یا حتی افراد عادی جامعه خطایی سر میزد لزومی نداشت که پخش شود.
*پس میگویید آیت الله رفتار سیاسی شان بدون روتوش و رنگ و لعابی داشتند؟
اصلا روتوش نمیکردند. در حرف زدن، نشستن و غذا خوردنشان هرطور که در خانه رفتار میکردند در محیط سیاسی هم همانگونه بودند. مثلا ایشان اخلاقی داشت که اگر دو، سه جور غذا روی میز بود همان یک غذایی که جلوی رویش بود را میخورد. در مسافرتها و کشورهای مختلف پذیرایی خیلی زیادی میکردند که بعضا یا روی میز میچیدند یا میچرخاندند. ایشان همان اندازه که سیر میشد و برمی داشت برایش کافی بود و از بقیه چیزی نمیخورد.
گاهی شوخی میکردیم و میگفتیم که همه اینها را نخورید، غذاهای جدید میآورند. میگفت نه، همین کافی است. عین همین رفتاری که در خانه داشتند را در بیرون هم داشتند. درواقع همان که در وجودشان بود را انجام میدادند نه اینکه تظاهر و ریا کنند. خانه ایشان همیشه همین بود.
چه کارگر از رفسنجان میآمد یا مقامات عالی از سایر کشورها از همه همین جا پذیرایی میشد. برایشان فرقی نمیکرد، ولی خیلی از روحانیون هستند که اندرونی و بیرونی دارند. مثلا از یکسری مهمانها بیرون ساختمان پذیرایی میکنند و از یکسری در اندرون. حتی امکاناتی که در بیرون هست با امکاناتی که در اندرون هست، فرق میکند.
*اشاره کردید که آیت الله اصرار داشت که وارد حریم خصوصی دیگران نشویم، جالب است که اتفاقا سرک کشیدن به زندگی شخصی خانواده شما چپ و راست نمیشناسد و هر جریانی به مناسبتی وارد این حریم خصوصی شده و البته بیشتر هم رنگ و بوی انتقادی داشته است
کاش ورود داشتند و بعد هم حقیقت را میگفتند. گاهی ورودی نداشتند و دروغ میگفتند. مشکل آنها این بود. اتفاقا اگر ورود میکردند و به آنچه میرسیدند، بازگو میکردند، خیلی خوب بود. دروغ میگفتند، خلاف میگفتند. بارها وقتی برخی را به اینجا میآوردیم به خود ما میگفتند که باور نمیکنند اینجا خانه آقای هاشمی است و حتما جای دیگری خانه دارد. مگر میشود این خانه هاشمی باشد؟!
*به عنوان دختر آیت الله هاشمی پیش آمده بود که به این جمله که «کاش پدرم سیاستمدار نبود» یا «کاش پدرم آیت الله هاشمی نبود» رسیده باشید؟ منظورم از بابت فشارهایی که گاه و بیگاه بخاطر آیت الله به خانواده وارد میشد؟
شخصا هیچوقت به این حس نرسیدم. چون وقتی آدم خودش میداند کاری نکرده هرچه این حرفها را بشنود، آزار نمیبیند. جمعهها که دور هم جمع میشدیم فقط از اخبار میگفتیم، یا حتی هجمهها و انتقادات را تعریف میکردیم و میخندیدیم. به یاد دارم یک روز روزنامههای دوم خردادی را بسته بودند.
روزنامههایی که خیلی علیه پدرم مطلب مینوشتند. مهدی به یکی از مسئولان این روزنامهها زنگ زده بود و گفته بود خبر دروغی که برای ما مینوشتید را لااقل برای خودمان فاکس کنید، چون ما بیکار شدیم. دیگر چیزی نیست در موردش صحبت کنیم. پدرم همیشه میگفتند که اصلا نباید وارد این بازیها و جواب دادنها شوید. چون اینها خودشان میدانند این حرفها دروغ است و کسی هم که دروغ بگوید تا آخر دروغ میگوید. شما هر جوابی به اینها بدهید دروغ دیگری به آن اضافه میکنند و دوست دارند ما را با کارهای خودشان بازی دهند. ما را به سکوت دعوت میکردند. اتفاقا همیشه به تاریخ اعتقاد داشتند و میگفتند که تاریخ یک روز حقایق را بازگو خواهد کرد. ولی مادرم، چون خیلی سختی کشیده بود، اینگونه نبود. چون یکسری از اقدامات را از جانب دوستانی میدید که واقعیت را میدانستند، ولی خلاف واقع حرف میزدند. این موضوع مادرم را خیلی آزار میداد.
*البته مادرتان هم اهل سکوت کردن نبودند و واکنشهایی نشان میدادند!
نه، مادرم اهل سکوت نیستند.
*فرزندان آیت الله هاشمی شاید جزو اولینها بودند که برچسب آقازاده کنار نام شان قرار گرفت؟ آقازاده بودن اعتبار بود برایتان یا دردسر؟
البته من آقازاده بودن را خوب میدانم. ائمه ما همه آقازاده بودند. حالا اینها دارند از کلمه آقازاده برداشت بد میکنند. ولی آقازادگی که بد نیست. یعنی داشتن اصالت خانوادگی و ریشه دار بودن. اتفاقا یک مدت نسبت به کسانی که آقازاده خطاب میشدند معترض بودم که بیخودی به آنها آقازاده میگویید، ما آقازاده هستیم (خنده). کلمه آقازادگی آزرمان نمیداد، چون حرفهای دروغی بود که درمورد ما میزدند و خودمان میدانستیم که این چیزها وجود ندارد و دلیلی برای ناراحت شدن وجود نداشت.
* پس زیر سایه آقازاده بودن، محدودیت ایجاد نمیشد؟
زیر سایه آقازاده بودن نه، ولی ما محدودیتهایی داشتیم. اولا که پدرمان روحانی بود. با اینکه پدر من خیلی پدر روشنفکر، آزاد و راحتی بود، ولی خواه ناخواه محدودیتها ایجاد میشود. به یاد دارم ما همیشه چادر سر میکردیم. ولی سفر که میرفتیم با مانتو، روسری بودیم. یا وقتی در خانه با پسرهای فامیل همبازی میشدیم، مانتو روسری سر میکردیم.
بعد از انقلاب که میخواستم به دانشگاه بروم از پدرم پرسید که من بالاخره باید با مانتو روسری بروم یا با چادر. گفت که نه، حتما با مانتو روسری برو که بفهمند مانتو روسری هم حجاب است. فقط چادر، حجاب نیست. من هم یک مدت با مانتو روسری به دانشگاه میرفتم و وقتی وارد دانشگاه میشدم، چادرم را برمی داشتم. بالاخره در خانواده روحانیت به خاطر شأن روحانی بودن یکسری محدودیتها هم هست. قبل از انقلاب هرجا که میخواستیم برویم، پدرم ما را میبرد. یعنی با اینکه روحانی بود به پارک میآمد، روی صندلی مینشست، مطالعه میکرد و به ما میگفت هرچقدر دوست داریم بازی کنیم. تنها جایی که قبل از انقلاب با پدرم نمیرفتیم، سینما بود.
رفت و آمد خانواده هاشمی به رستورانهای متعلق به نهضت آزادی
آن موقع روحانیون سینما نمیرفتند و ما همراه دایی هایمان به سینما برای دیدن فیلم البته نه هر فیلمی میرفتیم. فیلمهای انقلابی سیاسی مثل گوزنها یا لورنس عربستان را از آنجا که به تنهایی نمیگذاشتند به سینما برویم با داییها یا خاله مان میرفتیم. درواقع سینما رفتن قبل از انقلاب برای روحانیون یک محدودیت بود که نمیتوانستند بروند. ولی در سفر به شمال لب دریا میرفتیم، سفرهای مختلف میرفتیم یا برای صرف غذا به رستوران میرفتیم. البته محدودیتها به خاطر اسلامی بودنمان بود.
مثلا قبل از انقلاب گوشت یخ زده وارد میشد که یخ زدهاش حرام بود. البته نه به خاطر یخ زدگی که به خاطر اینکه ذبح اسلامی نبود. ما خیلی به رستوران رفتن علاقه داشتیم. به یاد دارم که پدرم دو رستوران ما را میبرد.
رستوران یکتا که متعلق به خانواده مهندس بازرگان و نهضت آزادی بود و مطمئن بود که گوشت آنجا اسلامی است. خیلی از جمعهها برای خوردن چلوکباب به رستوران البرز سر خیابان دولت میرفتیم. این رستوران هم مال نهضت آزادی بود و پدرم مطمئن بود. درواقع ما خیلی احساس محدودیت نمیکردیم، چون هر کاری دلمان میخواست، انجام میدادیم.
همیشه گفته ام آنچه به انقلاب اسلامی آسیب میزند، ریا و نفاق است که از ابتدای انقلاب این نفاق و ریا وارد دل خانواده مسئولین و جامعه ما شد. چون بعضا شعارهایی میدادند که همه آنها قابلیت اجرا شدن نداشت. شعارهایی که درست نبود و بعضا پوپولیستی بود و از آنجا که مجبور بودند نسبت به آن شعارها تمکین کنند، ظاهر و باطن خانوادهها فرق میکرد. اینجاست که آقای هاشمی مورد تهمتها قرار میگیرد.
ماجرای انشایی که نوه دختری آیت الله هاشمی نوشت
ما واقعا ریاکار نبودیم و همان که بودیم را در جامعه نشان میدادیم. دوستانمان را به همان خانهای که داشتیم، میآوردیم. حرفهایی که زده میشد را براحتی بیان میکردیم. میدانم آدمهایی بودند که همه کار میکردند، ولی در عیان یک مشت دروغ میگفتند و نسبت به آنها معترض میشدم که چرا انقدر دروغ میگویید؟ لااقل به مردم دیگر دروغ نگویید؛ بنابراین از این نظر که یک فرد سیاسی بودیم، محدودیتهایی هم وجود داشت. ولی چون از ابتدا آزاد زندگی کرده بودیم، محدودیت اصلا ما را اذیت نمیکرد.
دخترم میخواست به کلاس موسیقی برود و اجازه ندادم. دلیلش را جویا شد و گفتم که برای خانواده ما کلاس موسیقی رفتن، مناسب نیست. این خاطره به حدود ۲۰ سال پیش برمیگردد. گفت: مگر موسیقی گناه دارد؟ این همه در تلویزیون موسیقی پخش میکنند. گفتم نه گناه ندارد، ولی برای خانواده روحانی ما که پدرمان هاشمی رفسنجانی است خوب نیست که تو به کلاس موسیقی بروی و کار درستی نیست.
سال بعد یک موضوع انشا به او داده بودند که «میخواهید چکاره شوید»، نوشته بود متاسفانه من در خانوادهای بدنیا آمدم که استعدادهای مرا کور میکنند و من نمیتوانم به آن چیزهایی که میخواهم، برسم. (خنده) درمورد این موضوع و کلاس موسیقی در آن انشا توضیح داده بود. من به عنوان مادرش میتوانستم تحمل کنم، ولی در ذهن او نمیگنجید که موسیقی که در همه جای کشور آزاد است در مورد او نباشد.
* آخر هم اجازه ندادید که برود؟ (خنده)
اجازه ندادم، ولی وقتی بزرگ شد و عروس شد، خودش برای یادگیری پیانو اقدام کرد. (خنده) مثلا فرض کنید در ایام عید که همه جا تعطیل است و همه به سفر میروند پدرم تاکید داشت که روی سفرهایتان حساب شده عمل کنید، چون همه نگاهها به شماست که ببینند عید کجا میروید؟ البته ما اکثرا ایام عید با پدرم به مسافرت میرفتیم. تنها یک سال عید که با ایام حج واجب متقارن شده بود و میخواستم بچههایم را به حج واجب ببرم، آن سال به سفر حج واجب رفتیم. ولی دیگر تمام عیدها با پدرم بودم و هرجا مسافرت میرفتند، با ایشان بودم.
اصلا. این چیزها خیلی برای ما در خانه ساده و حل شده بود بود. یک چیز پیش پاافتاده و ساده و حساسیتی وجود نداشت و بحث چندانی نمیشد. این الفاظ باعث خنده، شوخی و تمسخر ما میشد. با رونق فضای مجازی مطالبی که راجع به پدرم مینوشتند را به ایشان نشان میدادم. میخندیدند و میگفتند بیا من بدتر از این را در یوتیوب به تو نشان دهم که در مورد من مینویسند. فقط یک نگرانی داشت و آنهم نه برای خودش بلکه برای جامعه اسلامی که چرا دارد به این سمت پیش میرود. این نگرانی را همیشه داشتند که برای جامعه اسلامی ما فضایی ایجاد شده که تهمت و دروغ و هتک هرمت گسترش یافته است. درواقع نگرانی شان از این که از ناحیه خود مذهبیون این اتفاق میافتد، بیشتر بود.
در این قسمت مصاحبه یاسر هاشمی فرزند کوچک آیت الله به جمع ما اضافه شد، ورود او به مصاحبه با مزاحها و شوخیهای خواهر و برادری همراه شد و فاطمه هاشمی برایمان از علاقه ویژه پدرش به یاسر روایت کرد «پدرم توجه ویژهای به یاسر داشت آنهم به خاطر کارهای عجیب و غریبی که میکرد. مثلا قبل از انقلاب به شمال رفته بودیم و مهدی در جنگلهای شمال دو تا تمشک خورده بود بعد که به یاسر گفت: او هم اصرار میکرد که من تمشک میخواهم، ولی هرچه گشتیم تمشک پیدا نکردیم. خاطرم هست تا تهران گریه میکرد و تمشک تمشک تمشک میگفت. جالب بود که پدرم یکبار هم دعوایش نکرد. ما دیگر خسته شده بودیم و کتکش میزدیم که اینقدر گریه نکن، ولی پدرم یکبار هم دعوایش نکرد. صبر و تحمل پدرم خیلی زیاد بود.»
*آقای هاشمی! پدر شما یک خانواده ژنتیکی داشت که فرزندان، همسر و نوه هایش و ... را شامل میشد و یک خانواده سیاسی هم دارند که چهرههای مختلف در مقاطع مختلف سعی میکردند خودشان را به آن خانواده سیاسی نزدیک کنند. این خانواده فکری و مرام سیاسی بعد از آیت الله هاشمی قرار است چگونه حفظ شود؟ این را مشخصا از شما میپرسم، چون بعد از فوت پدرش خیلی پررنگتر وارد فضای سیاسی شده اید و ورود بیشتری به مباحث سیاسی دارید. خودتان به عنوان فرزند آیت الله چقدر این احساس مسئولیت را کرده اید که آن مرام فکری پدر، ممکن است از هر طرف چه چپ چه راست دچار انحراف شود. خود خانواده چقدر وارد شده که این مرام فکری را حفظ کند و چقدر قرار است که برند آن مرام فکری در فضای سیاسی باشد؟
یاسر هاشمی: سوال سختی است، ببینید آنچه از پدرم به ما ارث رسید، محبت و نگاه مردم است. واقعا چه چیزی بیشتر از نیکنامی میتواند به عنوان یک ارث برای یک خانواده باشد؟ بالاخره این بار سنگینی است که بتوانیم آنچه ایشان تا امروز کاشته و درو کرده را بعد از فوت ایشان به همان میزان نگه داریم. حداقل اینکه نگذاریم این محبوبیت و نگاه به آیت الله تغییر کند.
الان مخصوصا اینکه فضای دشمنی نسبت به آقای هاشمی چه از قبل انقلاب و چه جریان انقلاب و متاسفانه بعد از فوت ایشان به شدت مشهود است. اتاق فکرها و جریاناتی که میخواهند تفکر ایشان که هنوز در جامعه زنده است را به نحوی صدمه بزنند یا از بین ببرند. این وظیفه سنگینی برای ما و طرفداران و علاقهمندان ایشان و هم برای علاقهمندان به تفکر ایشان است. چون تصمیماتی که بدون حضور ایشان و با تحلیل از نگاه و تجربه ایشان باید بگیریم و بدان عمل کنیم.
با رونق فضای مجازی مطالبی که راجع به پدرم مینوشتند را به ایشان نشان میدادم. میخندیدند و میگفتند بیا من بدتر از این را در یوتیوب به تو نشان دهم که در مورد من مینویسند.
*هنوز هم شاهد برخی تخریبها از سوی تندروها علیه آیت الله هاشمی هستیم، با توجه به اینکه ایشان در قید حیات نیستند و مسئولیت پاسخگویی بر عهده اعضای خانواده است، موضع گیریها به چه شکل انجام میشود؟ تصمیم گیری هایتان شخصی است یا مثلا اتاق فکر دارید که به فلان موضوع چه واکنشی را نشان دهید؟
فاطمه هاشمی: یک موقعهایی خودمان و وقتهایی هم با هم صحبت میکنیم. اتاق فکر نداریم. یک موقع خودمان بلافاصله موضع گیری میکنیم و یک موقع هم با هم صحبت میکنیم که چکار کنیم.
یاسر هاشمی: درواقع یک مقدار کار سختتر شده، اما خب، ما هم پختهتر شدیم.
*فکر میکنید تفکر سیاسی آیت الله هاشمی تاریخ انقضا دارد یا اینکه فارغ از زمان و مکان میتواند ادامه حیات دهد؟
فاطمه هاشمی: ببینید اعتدال هیچوقت تاریخ انقضا ندارد، چون همه جا و در هرگوشه و کنار دنیا مردم به دنبال اعتدال هستند. اعتدال یک تفکر ماندنی است و، چون تفکر ایشان هم بر پایه اعتدال و میانه روی بوده، هیچوقت تمام نخواهد شد.
* گفته میشد که آقای روحانی اشبه الناس به آقای هاشمی است و...
فاطمه هاشمی: چه کسی گفته روحانی اشبه الناس به پدرم است؟ ما که نگفتیم. اتفاقا با من مصاحبه کردند و گفتم هیچ شباهتی با هم ندارند. آنها که میخواستند کارهای تبلیغاتی انجام دهند این مسئله را مطرح میکردند.
*میراث دار فکری پدرتان در حوزه سیاسی را چه کسی میدانید؟ یا شبیهترین فرد به تفکر سیاسی ایشان؟
فاطمه هاشمی: هیچکس نیست، واقعا نیست. به آن اندازه که ایشان اعتدالی بودند فردی را سراغ ندارم که به آن اندازه اعتدالی باشند، ولی نزدیک به آن هستند، ولی متاسفانه جو جامعه هم طوری است که کسی جرات نمیکند یا شهامت این را ندارد که دیدگاههای خود را مطرح کند. ایشان این شهامت و جرات را داشت و صحبتهایش را میزد. اگر حرف هم نمیزد، ولی عمل میکرد و راه را جلو میبرد. امروز نه کسی نفوذ ایشان را دارد نه به آن اندازه که بتواند غیرمستقیم تفکر را پیش ببرد حتی اگر آن تفکر را هم داشته باشد جرات و شهامت ایشان را ندارد. اگر فضای جامعه باز شود افرادی که تفکر اعتدالی دارند و نزدیک به ایشان هستند، حتما وارد خواهند شد.
*آیت الله هاشمی رئیس جمهور، رئیس مجلس، رئیس مجلس خبرگان و... همیشه در یک نقطه میایستاد که میتوان گفت: نقطه مصلحت بود. حتی سال ۸۸ مقطعی بود که بیشترین فاصله ایشان با کلیت نظام و حاکمیت ایجاد شد، ولی در نهایت بازهم رهبری ایشان را شایسته صندلی ریاست مجمع تشخیص که یک نهاد مصحلت گرا است دانستند. در افواه سیاسی هم ایشان را شخصیتی مصلحت گرا و مصلحت سنج معرفی میکنند، شما به عنوان فرزندان، این شخصیت مصلحت سنج آقای هاشمی را چگونه توصیف میکنید؟ فکر میکنید ناشی از قدرت کاریزماتیک و نفوذی بود که در بین چهرههای سیاسی داشتند؟ اصلا نقطه مصلحت را بر چه اساسی تعریف میکردند؟ البته مخالفانشان عکس این را میگویند و ایشان را فردی خودرای و دیکتاتور میدانند؟
یاسر هاشمی: تعریفی که خود من برای آقای هاشمی میکنم عبارت است از یک انسان آرمانگرا، واقع بین و عملگرا. سه خصوصیت برای ایشان میدانم که این سه خصوصیت جواب جمع و جور شماست. در این شکی نیست که آقای هاشمی آدم آرمانخواهی بود. یعنی تفکرات خیلی بلندی داشت، از همان مقطع جوانی تا همین سن پیری که از یک آدم مسن توقع آرمانخواهی داشته باشید. اما ایشان آرمانخواهی اش را با واقعیت جامعه لمس میکرد و اجرا میکرد.
عملگرایی ایشان در آرمانی بود که واقعیت جامعه بود؛ لذا مصلحت اندیشی و مصلحت گری که نسبت بدان توجه میشود، در دیدگاه واقع بینانهای که نسبت به جامعه داشت، خلاصه میشود. یا مثلا شما میگویید جمهوری اسلامی. درحقیقت کلمه اسلامیِ انقلاب یک آرمانی است که ما میخواهیم. دلمان میخواهد کشورمان یک کشور اسلامی باشد. اما جمهوریت اسلامی آن قسمت واقع گرایی اش است. همان چیزی که مردم باید بدان رای دهند.
معتقدم آقای هاشمی در زمان ریاست جمهوری نسبت به اداره کشور تفکر اصلاحی داشت. هیچوقت اصلاح طلب شناخته نشد، اما قطعا تفکر اصلاح طلبی داشت و همین کار را هم در زمان ریاست جمهوری اش کرد. چه در حوزه اقتصاد، چه در حوزه سیاسی. اما سرعتی که ایشان به اصلاحات داد، آن سرعتی نبود که اصلاح طلبان دادند؛ و دیدیم وقتی آن سرعت شکل گرفت نتیجه اصلاحات همانی شد که بعد از آن آقای احمدی نژاد آمد.
آیت الله هاشمی هیچوقت اصلاح طلب شناخته نشد، اما تفکر اصلاح طلبی داشت
حتی خود تشخیص مصلحت نظام که ایشان چندین سال مشغله کاری داشتند در همین وادی است. یعنی شورای نگهبانی که در مقابل یک مصوبه مجلس ابراز نظر میکند و شش فقیه آن را خلاف شرع و قانون اساسی میدادند آن موقع تشخیص میدهند که در جایی واقعیتهای جامعه سنجیده شود و یکسری کسانی که در درون جامعه هستند شرایط نظام و مردم را میبینند، قانونی روی دست آن قانون که احتمالا خلاف شرع است، انجام شود؛ لذا فکر میکنم به دلیل اینکه آقای هاشمی قدرت تشخیص واقعیتهای جامعه را داشت همان چیزی که نیازمند هوش و ذکاوت و تجربه یا پشتوانه خاص است که یک سیاستمدار واقعیتهای جامعه را در نظر بگیرد و براساس آن نگاه آرمانی یا سیاستی که وجود دارد، تصمیم بگیرد. حالا همین ممکن است یک برنامه را کُند یا تند کند و به یک تصمیم سرعت ببخشد یا برعکس.
معتقدم آقای هاشمی در زمان ریاست جمهوری نسبت به اداره کشور تفکر اصلاحی داشت. هیچوقت اصلاح طلب شناخته نشد، اما قطعا تفکر اصلاحطلبی داشت و همین کار را هم در زمان ریاست جمهوریاش کرد. چه در حوزه اقتصاد، چه در حوزه سیاسی. اما سرعتی که ایشان به اصلاحات داد، آن سرعتی نبود که اصلاح طلبان دادند؛ و دیدیم وقتی آن سرعت شکل گرفت نتیجه اصلاحات همانی شد که بعد از آن آقای احمدینژاد آمد. فکر میکنم اگر مسیر و سرعت اصلاحات از زمان شروع دولت هاشمی حرکت میکرد، با اینکه دولت اصلاحطلب نبود، اما تفکر اصلاحی در سیستم دولت سازندگی آقای هاشمی بود.
ایشان هم اقتصاد را سر و سامان داد و هم به حوزه سیاست سروسامامان بخشید. روزنامهها به آن سرعت پیش نرفتند، اما روزنامههای خصوصی آمدند. درواقع این به تفکرات افراطی و تندی برمیگردد که میخواهد واقعیات جامعه را نسنجد و تصمیمات ناپخته بگیرد.
فاطمه هاشمی: البته یاسر توضیحات کاملی ارائه داد، اما شما در صحبتهایتان گفتید نقطهای که مصلحت به زعم برخی دیکتاتوری است! اصلا مصحلت اندیشی با دیکتاتوری در تضاد است. ایشان مصلحت اندیشیاش بر دو دیدگاه استوار بود؛ یکی منافع ملی که شامل منافع مردم بود که این مصلحت را باید حتما در نظر بگیرد و دیگری دیدگاهش که نشات گرفته از قرآن و مکارم اسلامی بود. بالاخره ما میبینیم که در زمانی که پیغمبر مبعوث میشوند میگویند من نیامدم جز برای اینکه مکارم اخلاق را در بین مردم رواج و توسعه دهم. درواقع دو مسئله را مورد توجه قرار میدهند؛ اخلاق و مردم. ایشان براساس آن دیدگاه میگفت: اگر اینها را در نظر بگیریم، همه مصلحتهای جامعه را در نظر گرفته ایم. همانطور که یاسر گفت: مصلحت در جایی به وجود میآید که باید واقع بینانه زمان و مکان و اتفاقات جامعه را دید و تصمیم درستی اتخاذ کرد تا بتوانیم به آنچه مردم میخواهند، برسیم.
* فکر میکنید فقدان و جای خالی چهرههایی مثل آیت الله هاشمی چقدر فضا را به سمت برخی رفتارهای سیاسی تند خواهد برد؟
فاطمه هاشمی: این نگرانیها را فقط ما حس نمیکنیم که مردم هم دارند احساس میکنند. بالاخره بحثی که از اول انقلاب مطرح بوده اینکه ما با رژیمی مبارزه کردیم که دیدگاه این رژیم مردمی و اسلامی نبوده و یک حکومت استبدادی که برای منافع ملت کاری نمیکرده. الان در شرایط جامعه داریم میبینیم که چگونه روی یک حکومت یا دولت نظر میدهند؟ اولین چیز، رضایت مردم است. مردم از چه میخواهند راضی باشند؟ میخواهند یک رفاه نسبی، آزادی، امنیت و استقلال داشته باشند. همان شعاری که در اول انقلاب سر میدادیم؛ استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی. اما آیا در قالب این شعار قرار گرفته ایم و به آن چیزی که میخواستیم، رسیده ایم یا نه؟ هر انسانی که کشورش را دوست داشته باشد و هر مسئولی که کشور و مردمش را دوست داشته باشد قطعا میفهمد که داریم به انحراف میرویم و باید هرچه زودتر جلوی این انحرافات گرفته شود و در غیر اینصورت زاویه این انحراف روز به روز بزرگتر خواهد شد و بعد رفع آن دچار آسیب جدی خواهد بود.
یاسر هاشمی: فکر میکنم اگر تاریخ ایران را مرور کنید، در یک تاریخ ۱۵۰، ۲۰۰ ساله ایران ما در اولین نوبتی است که در این تاریخ به یک مفهوم اعتدالی میرسیم. شاید همان چیزی که آقای هاشمی در یک فرآیند ۳۰، ۴۰ ساله که وارد فضای سیاسی کشور شد، دنبال این موضوع میگشت. ایشان از این موضوع هم خوشحال بود که بالاخره مردم تفکر اعتدالی را قبول کردند و بستر آن را هم آگاهی مردم میدانست. آقای هاشمی میگفت: امروز شرایط طوری شده که بجز آنچه که در فضای مجازی وجود دارد و تقریبا دیگر اطلاعات به سرعت به دست مردم میرسد، نکته دیگر این است که آگاهی مردم هم بالا رفته است.
تفکر اعتدالی باید چتر همه تفکرات سیاسی شود
در حوزه دانشگاه آزاد که نگاه میکنید، تقریبا هفت و نیم میلیون دانشجو وارد آموزش عالی شد. امروز کشور ما معادل همین مقدار در دانشگاه آزاد در سطح ملی دانشجو دارد. سطح سواد مردم هم بالا رفته است؛ لذا تقریبا ایشان مطمئن بود که دیگر شرایط کشور آن شرایط گذشتهای نیست که بتوان مردم را نسبت به برنامهها یا اهداف یا سیاستهای غلط گول زد. مردم دیگر خیلی آگاه ترند و به درستی تصمیماتشان را میگیرند. از همین بابت احساسم این است و امیدوارم که دیگر این تفکر اعتدالی که شامل حزب اعتدال و توسعه آقای روحانی نیست، شامل اصولگراها و اصلاح طلبها نیست. بلکه یک تفکر اعتدالی است که قرار است چتر همه تفکرات باشد. یعنی درحقیقت باید امیدوار باشیم که بستر اعتدالی یک بستری باشد که اصولگراها و اصلاح طلبها هم در همان روند خودشان را سازماندهی کنند.
به نظر میرسد تندروی دیگر در دنیای امروز که مردم سطح آگاهی جدی ایجاد کرده اند و فضای اطلاع رسانی هم به نحوی شده که کمتر میتوان به مردم دروغ گفت، لذا میتوانیم امید داشته باشیم که اگر امروز جامعه به سطحی رسیده که میتواند خودش تشخیص دهد، تشخیص درست دهد و ما ان شاءالله همیشه یک روند مطلوبی داشته باشیم؛ لذا من آینده خوش بینی متصور هستم.
*خانم هاشمی گفتند که اصلا انکار نمیکنم آقازاده هستم و اصلا حس بدی هم ندارم. حس شما از آقازاده بودن چه بوده است؟
یاسر هاشمی: از این جهت که آقازاده آقای هاشمی هستم افتخار میکنم که بتوانم فردی باشم که یک ارتباط صحیح بین خودم و اجتماع خودم داشته باشم نه به عنوان اینکه بخواهم از جامعه بکنم بلکه به عنوان آقازادهای که بتوانم به جامعه بیفزایم. اگر این باشد که چه اشکالی دارد؟ وقتی توانمندیهایی در ما هست که به سبب همین نوع ارتباط و عنوانی که گفته میشود اگر آن را در جهت منافع مردم قرار دهیم، خیلی خوب است، ولی اگر آن را در مسیر دیگری قرار دهیم که خیلی هم بد است.
باید امیدوار باشیم که بستر اعتدالی یک بستری باشد که اصولگراها و اصلاح طلبها هم در همان روند خودشان را سازماندهی کنند.
*مثلا اگر آیت الله هاشمی در قید حیات بودند و با کمپین فرزندت کجاست مواجه میشدند با افتخار از فرزندانشان یاد میکردند؟
یاسر هاشمی: این را ایشان باید میگفتند، ولی امیدوارم که این باشد.
فاطمه هاشمی: افتخار نه، ولی خوششان میآمد.
یاسر هاشمی: حاج آقا دوست داشت که ما پسرها حداقل روحانی باشیم و این را من میدانم. یعنی علاقهمند بود که یکی از ما سه تا، درس طلبگی بخوانیم، ولی هیچکدام نرفتیم، ولی ایشان هم هیچوقت اجبار نمیکرد که آن جهت را انتخاب کنیم.
فاطمه هاشمی: حتی یکبار هم نگفت که بروید. حسمان این بود.