رویداد۲۴ این جملۀ کارل مارکس را بارها خوانده یا شنیده ایم که «تاریخ، دوبار تکرار میشود. بار اول به صورت تراژدی، بار دوم به صورت کمدی».
برخی البته گوینده را نه مارکس که دیگری دانسته اند، ولی باز سخنی قابل تأمل است.
میخواهم دربارۀ فیلم «دیدن این فیلم جرم است» به کارگردانی «رضا زهتابچیان» بنویسم. یک کپی نابرابر با اصل از فیلم مشهور و بارها دیده شده «آژانس شیشه ای».
توضیح یا توجیه کارگردان یا تهیه کننده این است که اولا دربارۀ فیلم «آژانس شیشه ای» هم میگفتند از فیلم دیگری (بعد از ظهر سگی) کپی برداری شده است ثانیا مضامین محدود است و ممکن است در آینده هم بگویند از روی این فیلم کپی برداری کرده اند.
گروگان گیری با ادعای کار ارزشی و نقض قوانین کشور بر اساس برداشت شخصی، اما یادآور فیلم «آژانس شیشه ای» است و حتی لاتاری هم در بخشهایی تقلیدی ارزیابی شد چه رسد به «دیدن این فیلم.».
کارگردان اصرار دارد فیلمی را که با بودجه حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی ساخته شده یک فیلم اعتراضی معرفی کند، اما به قول دکتر شریعتی برای این که بدانی هر که چگونه فکر میکند ببین از کجا میخورد.
اگر اجازه میدادند «آشغالهای دوست داشتنی» محسن امیر یوسفی پخش شود و دیگران هم فیلمهای سیاسی و اعتراضی بسازند آنگاه میتوانستیم باور کنیم این فیلم واقعا سیاسی و اعتراضی است. اما دست کم به نویسندۀ این سطور این احساس دست داد که انگار میخواهند اعتراض را هم مصادره کنند.
در آژانس شیشهای رفتار حاج کاظم را با توجه به سابقه و توقعاتش میتوان توجیه کرد. در اینجا، اما «امیر» که مثلا قهرمان داستان است به صرف این که سلاح در دست دارد میخواهد قانون مورد نظر خودش را اعمال کند و بدون سلاح هیچ است!
کارگردان میداند تماشاگر به خاطر بازداشت فردی به جرم مستی هم ذات پنداری نمیکند بنابراین آزار و اذیت یک زن باردار را دست مایه میکند و بعد در مییابیم که مرد مست دو تابعیتی هم هست.
مشخص نمیشود که اگر پای همسر خودش هم در میان نبود همین کارها را میکرد یا نه؟
تمام ذوق کارگردان و تهیه کننده در این است که در صحنههایی که غیرت ایرانی به نمایش گذاشته میشود تماشاگران در سالن کف میزنند. مثلا وقتی میگوید در عربستان سعودی به دو نوجوان ایرانی تعرض شد. حال آن که به تعبیر عارف قزوینی احساسات جماعت به پُفی برانگیخته و به تُفی خاموش میشود!
فیلم میخواهد دیگران را بی غیرت معرفی کند و انگار همه بی غیرت شده اند و فقط قهرمان فیلم که کاریکاتور حاج کاظم آژانس شیشهای است غیرت دارد.
در تمام طول فیلم این پرسش در ذهن انسان چرخ میزند که اگر سیستم این قدر فاسد شده که نمیتوانی به خاطر تعرض یا آزار زن خودت و از دست رفتن جنین، به جایی شکایت کنی و انگار کاپیتولاسیون بازگشته و، چون طرف دو تابعیتی است سفارت بریتانیا پی گیر ماجراست چرا این جوان زندگی خود را در خدمت همین سیستم قرار داده است؟
این تضاد و تناقض را فیلم به هیچ رو نمیتواند پاسخ دهد جز این که بگوید همه در فساد دست و پا میزنند الا یک نهاد خاص.
مقامات امنیتی در ردههای مختلف، فرزند یک روحانی مورد احترام و نیروهای انتظامی و دیگران همه بسیج شده اند تا متهم را از دست انقلابیون برهانند!
با این وصف میتوان پرسید چرا منتها آرزوی امیر این است که یک سیلی بزنند و عموجان در نهایت دست او را میشکند؟
تمام مشکل امیر و دوستان با آدم بدۀ فیلم است، اما اگر او را درپایگاه قطعه قطعه کنند عدالت حاکم میشود؟!
این فیلم البته از یک نظر موفق است و آن همانا دمیدن روح محمود احمدی نژاد و تفکر بهاری است و یادآور آتش زدن حکم اسفندیار رحیم مشایی در مقابل سفارت انگلستان در تهران.
آژانس شیشهای را بازی درخشان پرویز پرستویی به یاد میآوریم و میشناسیم و «دیدن این فیلم ...» بازیهای خوبی هم ندارد. شاید محمود پاک نیت بدترین بازی عمر خود را در آن به نمایش گذاشته باشد و حسین پاکدل انگار بازی نمیکند و وسط فیلم آمده است.
تمام حرف فیلم این است که کشور، دیگر انقلابی نیست و همه عافیت طلب شده اند. اصلا بی غیرت شده اند و به خاطر همین نهادهای انقلابی و امنیتی روی هم سلاح میکشند.
اگر چنین است امیر خان چرا سراغ اصل کاریها نمیرود؟ چرا تمام گیر او به گروگان بی دفاع است نه حامیان و سفارش کنندگان؟ او که بلد است اسلحه بکشد، او که دوست دارد سیلی بزند. خوب اگر خیلی دلاور است به حامیان بزند! این که تمام غیظ خود را متوجه فردی کند که در گروگان اوست چه شجاعت ویژهای میطلبد؟
حرف دل او، اما شاید از زبان دیگری بیان شود که وقتی میپرسند در زمین کی هستی، جواب میدهد زمین مال آنهاست. ما سیم خاردار دور زمین هستیم.
براین اساس میتوان پرسید مگر قهرمان داستان نمیبیند همه بی غیرت شده اند و در سطوح مختلف برای آزادی متهم سفارش میکنند. چرا همه زور و خشم خود را متوجه آدمی بی سلاح میکند و عرضه و زورش را به صاحبان قدرت که بعضا با چهرههای مخوف تصویر شده اند نشان نمیدهد؟
بگذارید تکرار کنم. با لحن اعتراضی فیلم مشکل ندارم. با مصادره فیلمهای اعتراضی مشکل دارم و این که به دیگران اجازه ندهیم و خودمان ادای معترضان را درآوریم.
اگر همه این مجال را داشته باشند آقای زهتابچیان را بیشتر میتوان باور کرد و آن پرسش را تکرار میکنم که چرا امیر به این نتیجه نمیرسد که به جای آزار گروگان سراغ حامیان برود و اصرار دارد هم در خدمت باشد و هم شورش کند؟
مهمترین تفاوت حاج کاظم آژانس شیشهای با امیر این فیلم این است که هویت حاج کاظم به سلاح او نبود. بدون سلاح هم مقبول بود، اما این فرمانده بدون سلاح عملا قادر به ایفای نقشی نیست.