رویداد۲۴ مازیار وکیلی: سید محمود طالقانی در دورانی پُرآشوب به دنیا آمد. تولد او در شناسنامه ۱۲۸۲ ذکر شده، اما با توجه به اینکه پدرش به ثبت احوال مراجعه نکرد تا برای سید محمود شناسنامه بگیرد سال تولد او را باید همان سال ۱۲۸۹ دانست که پدر در پشت قرآن ذکر کرده است. در سال ۱۲۸۸ مشروطیت دوران پُرآشوبی را پشت سر میگذاشت. هراس از بازگشت محمدعلی شاه، فتنه سالارالدوله، التیماتوم ۱۹۱۱ روسیه به ایران در باب اخراج بی قید و شرط مورگان شوستر و انحلال مجلس دوم یک دوره استبداد سه ساله از ناصرالملک را به ارمغان آورد.
سیدابوالحسن طالقانی پدر سیدمحمود در این دوران برای اقامتی کوتاه مدت به گِلیَرد روستای مادری خود در طالقان مراجعه میکند. از آنجایی که سیدابوالحسن اولاد ذکوری نداشته به اصرار خانواده ازدواج مجدد میکند که حاصل این ازدواج پسری است بنام سید محمود. اصل و نسب آیتالله طالقانی با چند واسطه به امام باقر (ع) برمیگردد.
پدربزرگش از علمای سرشناس زمانه خودش بوده و پدرش علاوه بر تحصیل به کار ساعت سازی مشغول بوده که در زمان خودش به این علت که ساعت وسیله لوکس و تجملی به حساب میآمده شغل پردرآمدی به حساب میآمده است. سید محمود دوران کودکی خود را در پناه آرامش روستای گِلیَرد گذراند. در پنج سالگی به مکتب رفت و دو سال به فراگیری قرآن و تعلیم خط و نگارش پرداخت.
سال نخست زیر نظر ملا سید تقی اورازانی به تعلیم قرآن آموخت و سال دوم زیر نظر شیخ علی ورکشی به خواندن و نوشت و مطالعه موش و گربه عبید زاکانی (که از دروس متداول آن زمان مکتبخانهها بود) پرداخت. در هفت سالگی به اصرار همسر اول پدرش به تهران آمد و مورد محبت همسر اول پدرش قرار گرفت.
سید محمود تحصیلات ابتدایی را در مدرسه ملارضا واقع در خیابان امینالسلطان تهران پی گرفت و تا ده سالگی صرف و نحو را آموخت. پس از چندی به مدرسه فیضیه رفت و از آنجایی که رئیس و بنیانگذار حوزه علمیه قم آیتالله حائری از دوستان پدرش بود حجره تک نفرهای در اختیارش قرار گرفت تا به جدیت به تحصیل علوم دینی اهتمام بورزد. حائری پیش از این به آیت الله منتظری نیز کمک کرده بود تا بتواند تحصیلاتش را ادامه دهد.
به گزارش رویداد۲۴ سید محمود تحصیلات دینی را در دوران استبداد رضا شاه که فضای سهمگینی بر حوزهها حاکم بود آغاز کرد. در آن دوران طلاب مجبور بودند برای صعود به مراتب بالاتر حوزوی مجبور بودند به قوانین وزارت معارف تن دهند. تنها کسانی در آن دوران موفق به پوشیدن لباس روحانیت میشدند که امتحانات وزارت معارف را با موفقیت طی میکردند و تصدیق طلبگی اخذ میکردند در غیر این صورت مجبور میشدند به لباس متحدالشکل درآیند.
قانون متحدالشکل ساختن البسه در سال ۱۳۰۷ در مجلس تصویب و در سال ۱۳۰۸ به اجرا گذاشته شد. طبق این قانون تمامی مردان کشور به استثنای طلابی که مجوز رسمی داشتند یا از جانب چند مجتهد جامعالشرایط به رسمیت شناخته یا امتحانات وزارت معارف را با موفقیت پشت سر گذاشتند مجبور میکرد کت و شلوار اروپایی بپوشند و کلاه لبهدار پهلوی بر سر بگذارند. آیت الله حائری ابتدا با این قانون مخالفت کرد، اما بعدها مجبور شد آن را بپذیرد و فقط توانست دولت را مجاب کند که امتحانات به جای تهران در همان حوزه علمیه انجام شود. اکثر این مجوزها مقطعی بود و همین باعث میشد روحانیون و طلاب برای تجدید مجوز خود مدام به وزارت معارف مراجعه و توهینهای زیادی را تحمل کند و هراز چندگاهی در آزمونهای آن وزارتخانه شرکت کنند.
علما برای جلوگیری از این اقدامات تعداد انبوهی مجوز صادر کردند که خیلی زود با دخالت دولت وقت همراه شد و از ادامه آن جلوگیری به عمل آمد. طالقانی در این سالها تمام سختیها را به جان خرید و به تحصیلات خود ادامه داد. او به جز کلاسهای آیتالله حائری لمعه را نزد آیتالله شهابالدین مرعشی، مطول را نزد ادیب تهرانی و آیتالله سید محمد حجت به پایان برد. در کنار آن با شیخ محمدتقی اشراقی و میرزا خلیل کمرهای که به علت ارائه دروس فلسفه و حکمت از علمای روشنفکر به حساب میآمدند رفت و آمد پیدا کرد و منظومه سبزواری را نزد میرزا خلیل آموخت. همچنین همراه با محمدتقی اشراقی هر پنجشنبه در حجره خود جلسه مباحثه و تفسیر برپا میکرد. در سالهای تحصیل طالقانی به شغل پدر نیز مشغول بود و پس از مرگ پدر پیشنهاد امام جماعتی مسجد قنات آباد را رد کرد تا بیش از پیش به تحصیل بپردازد.
رضا شاه پهلوی که از نفوذ مذهب میان مردم آگاه بود، سعی کرد چهرهای مذهبی از خود به جای بگذارد. او مراسم و مناسک مذهبی را به شکل پُرشوری برگزار میکرد و با وضعی خاص در این مراسم حاضر میشد. در تمام قزاقخانهها برگزاری این مراسم متداول بود و رضا شاه توانست در ابتدای حضورش چهره مذهبی از خود نشان دهد و با نشان دادن همین تصویر بود که توانست از همین وجهه مذهبی برای جبران شکستهای سیاسیاش مثل غائله جمهوریخواهی استفاده کند و در فروردین ۱۳۰۳ با حضور نزد علمایی همچون نائینی، حائری و اصفهانی مجوز الغا کامل جمهوری خواهی را بگیرد.
اولین برخورد روحانیت در این سالها با رضا شاه توسط محمدتقی بافقی انجام پذیرفت. او که به خانواده سلطنتی به خاطر عدم رعایت حجاب مناسب در زیارت حرم حضرت معصومه (س) تذکر داده بود مورد خشم رضاشاه قرار گرفت و رضاشاه با زرهپوش وارد قم شد و این روحانی را با مشت و لگد دستگیر کرد. بعد از این ماجرا رضاشاه با راهنمایی و نظارت مخبرالسلطنه تلاش کرد تا با ایجاد یک تشکل اداری برای روحانیت به دخالت دولت در امور این نهاد به منظور کاهش نفوذ آن ادامه دهد. پس از مدتی اجرای مراسم و مناسک دینی توسط حکومت ممنوع و تنها کسانی اجازه سخنرانی داشتند که در مدرسه سپهسالار ثبت نام و مجوز کسب کرده باشند.
علاوه بر این روحانیون امنیت شغلی و اجتماعی چندانی هم نداشتند و حکومت با کوچکترین بهانهای به حوزهها هجوم میبرد و علما را دستگیر میکرد. طالقانی در این مدت تمام و با وجود مشکلات، تحصیلات خود ادامه داد و توانست مدارج عالی حوزوی را طی کند.
طالقانی از عملکرد آیتالله حائری در این دوران دفاع میکند و حفظ نهاد روحانیت با دوری از سیاست را توسط این فقیه بزرگ و رئیس حوزه علمیه قم عملی هوشمندانه میداند که باعث حفظ نهاد روحانیت شد.
اولین درگیری طالقانی با حکومت رضاشاه پهلوی در سال ۱۳۱۸ اتفاق افتاد؛ طالقانی که مجبور بود برای شرکت در کلاسهای آیتالله کمرهای مسیر میدان راهآهن تا خیابان عینالدوله را پیاده طی کند. روزی که از مشاهده سرقت از یک خیاطی عصبانی بود توسط یک آژان نظامی متوقف میشود و از او مجوز تردد با لباس روحانیت را طلب میکنند طالقانی میگوید مجوزها در خانه است. اما مامور قبول نمیکند و طالقانی را همراه خودش به کلانتری میبرد.
یکی از ماموران آنجا میگوید: «این سیدها همه کلاشاند» و گفته شده او پاسخ میدهد که «کلاش سرکردگان شما هستند. لباس شما لباس کلاشی است.» همین مشاجره لفظی باعث میشود طالقانی به مدت پنج روز به حبس برود و بعد از پنج روز به قید ضمانت آزاد شود. اما این پنج روز برای پایان ماجرا نبود و دو هفته بعد طالقانی تعقیب و دستگیر میشود و بعد از مدتی بیخبری به سه ماه حبس محکوم میشود که مقداری از آن را میخرد و باقی را هم تحمل میکند تا اینکه آزاد میشود.
بعد از پایان حکومت و تبعید رضاشاه در شهریور ۱۳۲۰ فضای ایران بسیار باز شد. علما و روشنفکران که تا آن زمان تحت ستم رضا شاه قرار داشتند در فضایی باز و آزاد به فعالیت پرداختند. به گزارش رویداد۲۴ احزاب مارکسیستی بیشترین جذب نیرو را داشتند و با زبان علم مدرن با مخاطبان خود سخن میگفتند و اگر مسلمانان غفلت میکردند، زمین بازی را به نیروهای غیردینی میباختند و مخاطبان خود را از دست میدانند؛ بنابراین به روشنفکران مسلمانی احتیاج بود که علاوه بر شناخت از مسائل دینی به علم روز هم مجهز باشند تا بتوانند درباره این ایدئولوژیهای تازه قد علم کنند و از اسلام دفاع کنند.
چنین انتظاری از حوزه علمیه آن زمان که در آن فقط فقه و اصول تدریس میشد و طبق گفته آیتالله طباطبایی خبری از تدریس علوم جدید و فلسفه نبود انتظار نمیرفت در برابر این ایدئولوژیهای تازه به وجود آمده پاسخ دهند؛ بنابراین اصلاح فکر دینی به مهمترین دغدغه نواندیشان دینی آن زمان بدل شد و آنها برخلاف سنتگرایان که توجه خود را به مباحث زودگذری معطوف کرده بودند، به نقد ماتریالیسم برخاستند و سعی کردند از این زاویه به نیازهای روز پاسخ دهند.
نواندیشان دینی آن زمان در دو جبهه میجنگیدند؛ از یک طرف با صاحبان ایدئولوژیهای جدید و از طرف دیگر با سنتگرایان دینی برای زدودن خرافات از چهره دین. پیشقراولان این تفکر در فضای فکری آن زمان سیدمحمود طالقانی، مهدی بازرگان و یدالله سحابی بودند.
روحانیون سنتی هم در این فضا به تلاشهای خود ادامه دادند؛ آیتالله قمی که در سال ۱۳۱۴ در پی اعتراض به کشف حجاب تبعید شده بود، به کشور بازگشت و در سال ۱۳۲۲ درخواستهای پنجگانهای را از دولت وقت طلب کرد: آزادی انتخاب حجاب توسط زنان، جمع کردن کلاسهای درس مختلط، برگزاری مراسم نماز و منظور کردن دروس دینی در مدارس، کم کردن فشار اقتصادی از روی دوش مردم و آزادی حوزه علمیه. اما دولت علی سهیلی نخست وزیر محمدرضا شاه پهلوی توجهی به این درخواستها نکرد تا اینکه سرانجام با تلگرام تهدیدآمیز آیتالله بروجردی این خواستهها برآورده شد. همین مسئله موانع حقوقی را از پیش پای نواندیشان دینی برداشت تا آنها با خیال آسودهتری به برپایی مجالس مباحثه با مخالفان بپردازند.
دستاورد این کشمکشها برای مسلمین آشنایی آنها با مفاهیم جدیدی سیاسی بود که تا پیش از این آنها را نمیشناختند. در واقع این نوگرایان دینی مثل سیدمحمودطالقانی و مهدی بازرگان بودند که به مسلمانان کمک کردند تا وجهه و هواداران خود در قبال تفکرات مدرن را از دست ندهند.
طالقانی بعد از شهریور ۱۳۲۰ که فضا نسبت به دوران اختناق رضاخانی بازتر شده بود به همراه دیگر نوگرایان دینی مثل مهدی بازرگان و یدالله سحابی به سخنرانی در عرصه عمومی پرداخت و بیش از گذشته با جوانان، دانشجویان و بانوانی که هم دل در گرو اسلام داشتند و هم میکوشیدند میان دین و دنیای جدید پیوند برقرار کنند ارتباط برقرار کرد.
سالهای پس از شهریور ۱۳۲۰ برای نوگرایان دینی سالهای پُرمشقتی بود. آنها از سوی سه جبهه تحت فشار قرار داشتند و تلاش خود را معطوف به مبارزه با سه جبهه میکردند. یکی حکومت پهلوی دوم که با وجود ضعف نسبی کمکم داشت قدرت میگرفت و تلاش میکرد از هرگونه حرکت جدید که خلاف منویات محمدرضا شاه پهلوی بود، جلوگیری کند.
جبهه دوم روحانیون سنتی بودند که هرگونه نواندیشی و نوجویی در دین مساوی بدعت میدانستند و سوم هوادران اندیشههای مدرن که یکسر اسلام را رد میکردند و میکوشیدند وضعیت ایران را برمبنای تئوریهای ماتریالیستی خود تحلیل کنند. مهمترین پایگاه نواندیشان دینی تشکلهای کوچکی مثل کانون اسلام، انجمن اسلامی دانشجویان و اتحادیه مسلمین بود که در ابتدا هواداران اندکی داشت، اما پس از گذشت چند سال توانست حرکات بزرگی را سازماندهی کند که یکی از آن حرکات میتینگ چند ده هزار نفری اتحادیه مسلمین در حمایت از مردم فلسطین در سال ۱۳۲۷ بود. طالقانی در کنار دیگر نواندیشان دینی توانست جنبش اسلامی را از نابودی نجات داده و آن را در برابر اندیشههای مادی و روحانیت سنتی حفظ کند.
به گزارش رویداد۲۴ در میانه دهه ۱۳۲۰ فرقه دموکرات به رهبری سید جعفر پیشه وری توانست از نارضایتی مردم آذربایجان استفاده و با تکیه بر حمایت شوروی تا زنجان پیشروی و حکومت نسبتاً مستقلی را پایهگذاری کند. این حرکت آن زمان حامیانی زیادی در آن منطقه پیدا کرده بود و از البته از سوی دیگر به شکل همزمان نگرانی جکومت و روحانیت شیعه را به دنبال داشت و باعث شد این دو گروه در حرکتی هماهنگ ماجرای دموکراتها را محکوم کنند و با بهرهگیری از سیاستمداران کارکشتهای مثل احمد قوام السلطنه این غائله را بخوابانند.
طالقانی در سال ۱۳۲۵ همراه سیدرضا زنجانی به نمایندگی از جامعه روحانیت و اتحادیه مسلمین به آذربایجان سفر میکند. طالقانی که ابتدا تحت تاثیر تبلیغات سوء علیه فرقه دموکرات قرار داشت به ملاقات ارتشیان رفت و ضمن دلجویی و سخنرانی، آنها را شخصاً از زیر قرآن رد کرد. اما به مرور و با سرکشی به مناطق مختلف آذربایجان متوجه شد اکثر این تبلیغات اشتباه بوده و این ارتش بود که به غارت و چپاول علیه مردم منطقه میپرداخت. با مشاهده چنین وضعیتی است که جرقه اندیشههای آزادیخواهانه در ذهن طالقانی زده میشود و او میکوشد زبانی برای بیان پیوند میان عدالت و اسلام بشود.
در بهمن ۱۳۲۵ آیت الله طالقانی به دعوت از مسئولان وقت رادیو به رادیو میرود تا مجموعه برنامه با عنوان «حقیقت تربیت و تربیت از نگاه قرآن» را اجرا کند. این برنامه از دو جهت برای طالقانی ایجاد مشکل میکند؛ یکی اعتراض روحانیون و علمای سنتی که رادیو را دستگاهی برای لهو و لعب میدانستند و دوم گرفتاریهای شخصی و حساسیتهای رژیم نسبت به طالقانی. طالقانی، اما در نهایت این برنامهها را تا سال ۱۳۲۶ ادامه میدهد و در کنار فعالیت در رادیو در مجلات اسلامی هم به فعالیت میپردازد. او در این سالها با مجله آیین اسلام هم همکاری میکرد و مقالاتی درباره فطری بودن دین و دعوت انبیا در آن نوشت و در کنار آن به ترجمه مقدمه نهجالبلاغه نوشته محمد عبده و برخی از خطبههای آن پرداخت که بعدها در کتاب مستقلی گردآوری شد.
آغاز مبارزات برای ملی شدن صنعت نفت و نخست وزیری دکتر محمد مصدق را میتوان اولین حضور جدی طالقانی در عرصه سیاسی دانست. او که از همان ابتدا هوادار این جنبش و از حامیان رهبران جنبش دکتر مصدق و آیتالله کاشانی بود برای مجلس هفدهم از منطقه چالوس، نوشهر و شهسوار کاندیدا شد. این انتخابات در نهایت با دخالت دربار و نیروهای هوادار سلطنت ابطال شد، اما فرصت خوبی را برای طالقانی فراهم آورد تا با سخنرانیهای پُرشور ایدههای سیاسی خود را به گوش مردم آن نواحی برساند.
با آغاز اختلافات میان سران اصلی ملی کردن صنعت نفت، طالقانی کوشید با سخنرانی و نوشتن مقاله و حتی میانجیگری از شکست این جنبش جلوگیری کند. اما نه او و نه هیچکس دیگر نتوانست از شکست این جنبش ملی جلوگیری کند. اما طالقانی همواره یکی از هواداران جدی این جنبش و شخص دکتر مصدق باقی ماند و در سالهای پس از کودتا بیست و هشت مرداد همراه مهدی بازرگان و یدالله سحابی به دیدار با علما میرفت و آنها را از مواضع دکتر مصدق آگاه میکرد. معروفترین سخنرانی طالقانی در حمایت از مصدق سخنرانی ۱۴ اسفند ۱۳۵۷ در حضور نزدیک به یک میلیون مردم مشتاق است. او در آن سخنرانی راه مصدق را والاترین راه برای استقلال ایران دانست و مصدق را یکی از بزرگترین چهرههای مبارزه برای استقلال ایران نامید.
پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ فضای سیاسی کشور بسیار بسته شد. شاه قدرت مطلقه پیدا کرد و بر همه امور از جمله انتخاب نخست وزیر نظارت مستقیم میکرد. شاه فضای سیاسی کشور را محدود به حزب رستاخیز کرد و کوشید با امنیتی کردن فضای جامعه از جمله تاسیس ساواک قدرت مطلقه خود را به اجرا بگذارد. در چنین فضایی طالقانی در کنار سایر حامیان مصدق نهضت مقاومت ملی را پایهگذاری کردند و خیلی زود توانستند تحرکات سیاسی جدیدی را سازماندهی کنند. از جمله این تحرکات و اقدامات میتوان به تعطیلی بازار، تظاهرات ۱۶ مهر و ۲ آبان ۱۳۳۲ (در اعتراض به محاکمه دکتر مصدق)، راهپیمایی ۱۶ آذر ۱۳۳۲ در اعتراض به تجدید رابطه با انگلستان و ورود نیکسون به ایران، حضور فعال و اعتراضآمیز در انتخابات مجلس هجدهم، نامه به اعضای کنسرسیوم نفتی اشاره کرد. این اقدامات اجازه نداد فضای سیاسی سالهای پس از کودتا رو به سردی برود.
نهضت مقاومت ملی، اما سرنوشت خوبی پیدا نکرد و با اختلاف میان رهبران و ضربات مهلک رژیم شاه این حرکت روبه افول نهاد. طالقانی در این سالها به واسطه شرکت در این نهضت بیش از گذشته تحت فشار قرار گرفت. رفت و آمدهایش به مسجد هدایت و طالقان کنترل میشد و بارها مورد بازجویی رژیم شاه و ساواک قرار گرفت. حاکمیت او را محکوم کرد که نباید از حوزه قضایی تهران خارج شود و اگر خارج شد ظرف چهل و هشت ساعت خودش را معرفی کند؛ در غیر این صورت باید یکصد هزار ریال به صندوق دولت به عنوان جریمه میپرداخت.
به گزارش رویداد۲۴ رابطه طالقانی و جمعیت فداییان اسلام بیشتر از آنکه یک رابطه فکری منسجم باشد یک رابطه قلبی، عاطفی و عقیدتی بود. طالقانی همواره یکی از رهبران جبهه ملی (و بعدها نهضت آزادی) و یاران وفادار دکتر مصدق باقی ماند. اما برخلاف بسیاری از اعضای جبهه ملی با اینکه به لحاظ فکری و عقیدتی سازگاری با آنها نداشت پیوندش را با آنها نگسست. اولین حرکت جدی فداییان اسلام در عرصه عمومی کشور ترور کسروی بود. پیش از ترور کسروی (که آشکارا عقاید دینی را به باد تمسخر میگرفت) توسط فداییان اسلام، طالقانی به آنها توصیه کرد به مناظره و گفتگو با کسروی بنشینند. نواب هم در وهله اول به توصیه طالقانی گوش داد، اما بعد از مدتی تصمیم به ترور کسروی گرفت.
طالقانی همواره تلاش کرد شکاف موجود بین مصدق و هوادارانش با فداییان اسلام را پُر کند. برای همین همیشه در مجالس فداییان اسلام حضور پیدا میکرد و حتی دو شب پیاپی در مجلس عزاداری این گروه در ایام عاشورا پس از کودتا به سخنرانی پرداخت و حتی به استقبال نواب صفوی در فرودگاه پس از بازگشت او از مصر در سال ۱۳۳۳ رفت. طالقانی حتی در زمانی که فداییان تحت تعقیب رژیم پهلوی بودند به مدت پنج شب آنها را در خانه خود پناه داد و از این گروه پذیرایی شایانی به عمل آورد و تلاش کرد با ارتباطاتش با سران جبهه ملی برای آنها فرصت بیشتری بخرد تا بیشتر مخفی بمانند. اما این اقدام طالقانی مورد پسند برخی از سران جبهه ملی قرار نگرفت تا جایی که عزتالله سحابی پس از ملاقات با فداییان در منزل طالقانی وحشتزده گفت: «ما جا برای مخفی کردن فداییان نداریم.»
با وجود این اختلافنظرها طالقانی فداییان را در خانه خود پناه داد و حتی حاضر نشد پس از تهاجم نیروهای امنیتی به منزلش صورت جلسه را امضا کند و با آنها به کشمکش پرداخت تا جایی که به خاطر این درگیریها یک بار دیگر زندانی شد. طالقانی هیچگاه به لحاظ فکری به فداییان احساس نزدیکی نمیکرد، اما وسعت مشرب و آزاداندیشی او باعث شد تا در یکی از سختترین دوران حیات فداییان پشت و پناه آنها باشد.
طالقانی یکی از چهرههای اصلی جبهه ملی دوم و از بنیانگذاران اصلی این جبهه در اوایل و میانه دهه ۳۰ بود. پس از اختلافاتی که بین سران نهضت مقاومت ملی پیش آمد و برخی از احزاب حاضر در آن نهضت مثل حزب زحمتکشان و حزب ایران از آن جدا شدند با توجه به روی کار آمدن دموکراتها و آزادی نسبی پس از مجلس نوزدهم حامیان دکتر مصدق و نهضت ملی شدن صنعت نفت تصمیم گرفتند حضور فعالتری در سپهر سیاسی ایران داشته باشند.
کمیته اجرایی ۱۲۰ نفر از واجدان شرایط را برای نمایندگی انتخاب کرد و در منزل آیتالله فیروزآبادی نخستین جلسه عمومی و مردمی جبهه را تشکیل داد. هسته اولیه این جبهه بعدها اعضای اصلی نهضت آزادی شدند. طالقانی در کنار بازرگان، داریوش فروهر، صدرحاج سید جوادی، سیدرضا زنجانی، باقر کاظمی، غلامحسین صدیقی، اللهیار صالح و... جلسات متعددی برگزار شد و مقرر شد جبهه جدیدی متشکل از تمام نیروهای ملی ایجاد شود.
روز ۲۳ تیرماه ۱۳۳۹ به دعوت غلامحسین صدیقی، هفده تن از چهرههای ملی و مذهبی در منزل او اجماع کرده و روز بعد جبهه ملی دوم آغاز به کار کرد و به طور رسمی در ۳۰ تیر اعلامیه تشکیل جبهه ملی دوم در سطح وسیعی انتشار یافت. جبهه ملی دوم در انتخاب خط مشی خود دچار اشتباهاتی شد و با تاکید بیش از حد روی شعار انتخابات آزاد که شاه وعده آن را داده بود وارد کارزار انتخاباتی شد که نتیجه آن از پیش معلوم بود. مذاکره با سران رژیم (خصوصاً نخست وزیر وقت شریف امامی) هم نتیجهای در بر نداشت و جبهه در وضعیت سختی گرفتار آمد. از یک طرف نمیتوانست انتخابات را تحریم کند و از طرف دیگر هم نمیشد در انتخاباتی شرکت کند که نتیجه آن از پیش معلوم بود. اما تخلفات آنقدر در انتخابات مجلس بیستم گسترده بود که دولت منوچهر اقبال خودش مجبور شد انتخابات را ابطال کند.
جبهه ملی در همین راستا تقاضای میتینگی به تاریخ ۱۳ شهریور ۱۳۳۹ در میدان جلالیه را داد که دولت وقت با آن مخالفت کرد و همین موجب تظاهرات خیابانی و زد و خورد شد و باعث شد جبهه مجبور شود محل فعالیت خود را به خانهای حوالی دروازه شمیران منتقل کند. با آغاز سال سال تحصیلی جدید در دانشگاهها فعالیت سیاسی رونق گرفت و بستر برای اعتراضات جدید مهیا شد.
در ۱۳ بهمن ۱۳۳۹ که اقبال جای خودش را به شریف امامی داده بود، تظاهرات گستردهای به نفع جبهه ملی انجام گرفت و بازار تعطیل شد. برخی سران جبهه ملی در مجلس سنا تحصن کرده و خواستار تضمین سلامت انتخابات شدند. تظاهرات گستردهای در دانشگاه تهران به نفع جبهه ملی شکل گرفت و بسیاری بازداشت شدند. انتخابات در جو شدید امنیتی برگزار شد و از جبهه ملی فقط الهیار صالح توانست به مجلس راه پیدا کند و اکثر کرسیها تحت حمایت نیروهای امنیتی و ارتش باقی ماند. دانشگاه تا ۱۴ فروردین ۱۳۴۰ تعطیل شد. در پی این اعتراضات، اعتراض معلمان شکل گرفت که طی آن یک نفر کشته شد. تمام این اتفاقات باعث شد دولت شریف امامی سقوط کند و دولت علی امینی روی کار بیاید.
امینی تکنوکرات در اولین روزهای نخست وزیری از دخالت ساواک انتقاد و از آزادی مطبوعات دفاع کرد. در برخورد با امینی جبهه ملی دچار دو دستگی شد. گروهی که طالقانی و بازرگان هم عضو آن بودند معتقد بودند باید از وضعیت پیش آمده استفاده کرده و با تقویت جایگاه امینی، شاه را تضعیف کرد. اما عده دیگری از سران جبهه ملی که دست بالا را داشتند معتقد به انتقاد از امینی و عدم انتقاد از شاه بودند. به همین دلیل جبهه ملی منطق امثال طالقانی و بازرگان را در حمایت از دولت امینی نپذیرفت و بعد از مخالفت دولت امینی در برگزاری میتینگ به مناسبت سالگرد شهدای ۳۰ تیر در سال ۱۳۴۰ جبهه ملی میتینگ را برگزار کرد که در نهایت به دستگیری ۶۰ تن از اعضای جبهه ملی انجامید. این کشمکشها و درگیریها تا بهمن ۱۳۴۰ ادامه پیدا کرد و در نهایت باعث سرنگونی دولت امینی شد تا بار دیگر با تندروی برخی سران جبهه ملی شاه و رژیم پهلوی سودش را ببرند و قدرت را در دست بگیرند.
جبهه ملی در سال ۱۳۴۱ تلاش کرد خودش را مجدداً بازیابی کند و جلسه کنگره جبهه ملی را تشکیل دهد. این کنگره در نهایت تشکیل شد و بازرگان و طالقانی به عنوان اعضای شورای مرکزی در آن رای آوردند. اما خیلی زود و یکبار دیگر اختلافات بین سران اصلی جبهه ملی ایجاد شد تا این جبهه در سراشیبی سقوط قرار گرفته و بستر برای تشکیل نهضت آزادی به عنوان یک حزب مستقل مهیا شود.
تشکیل نهضت آزادی ایران را باید بیش از هر چیز به اختلاف میان قشر مذهبی جبهه ملی با قشر غیرمذهبی آن دانست. چهرههای مذهبی جبهه ملی دوم مثل بازرگان، طالقان و سحابی به حضور پُررنگ دین در سیاست اعتقاد داشتند. در حالی که سایر اعضای جبهه ملی حضور دین در عرصه سیاست را امری خطرناک میدانستند و با آن مخالف بودند. این اختلاف نظر اساسی سرانجام باعث شد بازرگان و هم فکرانش تصمیم به ایجاد تشکل جدیدی بگیرند. تشکلی که در بهار ۱۳۴۰ آغاز به کار کرد و نام نهضت آزادی به خود گرفت. این گروه اسلامگرا که خودش را بیش از پیش در جبهه ملی دوم غریب احساس میکرد. به همین خاطر تصمیم گرفت با جدایی از جبهه ملی دوم حزب مستقلی تاسیس کنند حزبی که بعدها نهضت آزادی نام گرفت.
نهضت آزادی چهار اصل اصلی داشت. الف) مسلمانیم ب) ایرانی هستیم ج) تابع قانون اساسی هستیم د) مصدقی هستیم. در نهضت آزادی به طور کل دو جناح وجود داشت: جناحی شریعتمدار بدون تمایلات سوسیالیستی که بر پایداری برابر رژیم اصرار میورزیدند. بازرگان، طالقانی و سحابی از این دسته بودند. دسته دیگر سوسیالیستهایی بودند که تمایلات دین دارانه کمتری داشتند. مثل رحیم عطایی، عباس سمیعی و عباس رادنیا. گروه دوم که هیچگاه عضو جبهه ملی دوم نبود شروع به انتقاد از جبهه ملی و خط مشی سردرگم آن کرد. این انتقادها باعث دلخوری جبهه ملی شد و آنها شرط حضور نهضت آزادی در این جبهه را خروج این گروه منتقد دانست. این اختلافات و مواضع نزدیک به روحانیت نهضت آزادی پس از ماجرای ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ باعث جدایی این حزب از جبهه ملی شد.
در پی تحرکات خرداد ۱۳۴۲ ساواک طی توطئهای مقداری مواد منفجره در منزل آیتالله طالقانی پنهان و سپس به بهانه کشف آنها قصد دستگیری طالقانی را میکند که طالقانی پیش از این اقدام متوجه دسیسه ساواک میشود و به لواسان میگریزد، اما چند روز بعد در اوایل تیرماه ۱۳۴۲ ماموران ساواک محل اختفا او را شناسایی و دستگیر و به زندان عشرت آباد منتقل میکنند. دلیل اصلی دستگیری طالقانی صدور خطبهای بنام «خطبه سیدالشهداء علیه السلام» است؛ که در این خطبه از تمام مردم خصوصاً نیروهای نظامی و انتظامی خواسته میشود که علیه سلطان جائر قیام کنند.
طالقانی در این ایام مورد سختترین بازجوییهای ممکن قرار گرفت. دستگیری او و دیگر سران نهضت آزادی و دادگاه آنها بدل به یکی از تاریخیترین دادگاههای ایران شد. در این دادگاه که در پاییز ۱۳۴۲ برگزار شد. جلسه اول دادگاه در سالنی بزرگ با حدود ۱۶۰ نفر گنجایش برگزار شد. اما دفاعیات متهمان به شکلی بود که جلسه بعدی را به پادگانی با ۳۰ نفر گنجایش منتقل کردند و برای حضور حضار شرایط سختی را ایجاد کردند.
طالقانی از همان ابتدا دادگاه را فرمایشی میدانست به همین خاطر به همراه سایر سران نهضت آزادی دادگاه را فاقد مشروعیت دانسته و با صدور نامهای مراتب اعتراض خود را بیان داشته که البته دادگاه به آن توجهی نکرد و به میل خود اقدام به صدور حکم مبنی بر این اتهام که نهضت آزادی بر خلاف مشی خودش که حرکت در چهارچوب قانون است بارها به سلطنت مشرطه جسارت کرده و آن را فاقد اعتبار دانسته صادر کرد. بازرگان و طالقانی در این دادگاه به ده سال زندان محکوم شدند. حالات طالقانی در این زندانها جالب بود. او از امضاء متن کیفرخواست سرباز زد و در دادگاه یا سکوت میکرد یا بیاعتنا بود و در عوض به هنگام نماز با صدایی بلند حضار را به اقامه نماز دعوت میکرد. در دادگاه تجدیدنظر هم رفتار طالقانی به همین منوال ادامه داشت تا جایی که وکیل وی مجبور شد از او دفاع کند. حکم دادگاه تجدید نظر هم درباره طالقانی همان ده سال بود که بدون تغییر تایید شد.
در سال ۱۳۵۰ که حکومت شاه برای برپایی جشنهای ۲۵۰۰ ساله آماده میشد، چریکهای فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق دست به انجام یک سری عملیات چریکی زدند و حکومت را در وضعیت پیچیدهای قرار دادند. طالقانی از معدود روحانیونی که از انجام این شکل از مبارزه سیاسی در زمانهای که تمامی اشکال مبارزات مسلحانه به بنبست رسیده بود، دفاع کرد.
رژیم که به خاطر برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ ساله به شدت ترسیده بود به سراغ یکایک چهرههای سیاسی رفت و طالقانی را در زمانی که برای خطبههای حساس مسجد هدایت آماده میشد توسط نیروهای ساواک دستگیر شد. طالقانی خبر این دستگیری را از طریق فرزندانش به جمعیت حاضر در مسجد هدایت منتقل کرده بود و مردم به طرف خانه او حرکت کرده و تلاش کردند او را برای برگزاری مراسم و قرائت خطبه به مسجد ببرند که با ممانعت ماموران درگیری آغاز شد.
طالقانی از مردم خواست به این درگیریها پایان داده و به منازل خود برگردند. بعد از این وضعیت طالقانی به مدت یک ماه در حبس خانگی به سر برد و رژیم در نهایت تصمیم گرفت او را به زاهدان تبعید کند. ماموران طالقانی را از زاهدان به زابل منتقل کردند و دستور دادند رفت و آمدها و حرکات او به شدت کنترل شود. در همین ایام (سال ۱۳۵۱) بود که خبر اعدام بنیانگذاران اولیه مجاهدین خلق (حنیف نژاد، بدیع زادگان و سعید محسن) او را سخت افسرده و دل آزرده کرد.
طالقانی همیشه بر مشی خود مبنی بر مبارزات مسالمت آمیز و در چهارچوب قانون پایبند بود. اما یکی از معدود روحانیونی بود که شرایط و زمانه و لزوم تغییر مشی مبارزاتی را هم درک کرد؛ بنابراین برخلاف بسیاری از روحانیون که با انجام حرکات چریکی و مبارزات مسلحانه مخالف بودند او با توجه به شرایط نسبت به آنها موضع همدلی اتخاذ و اقدامات آنها را درک کرد. هسته اولیه سازمان مجاهدین خلق ایران همگی از شاگردان طالقانی و هواداران نهضت آزادی بودند. طالقانی تا پیش از تغییر مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین همواره حامی و هوادار آنان بود. تا جایی که برای یاری مجاهدین از بازار کمک جمع میکرد.
با تغییر ایدئولوژی سازمان و رهبری تقی شهرام و ماجراهای پس از آن همچون ترور مجید شریف واقفی، طالقانی دچار یک افسردگی روحی شد. از یک طرف بر مشی بنیانگذاران اولیه این سازمان باور داشت و از طرف دیگر تغییر ایدئولوژیک سازمان را اقدام درستی نمیدانست. مجتبی طالقانی فرزند او نیز به مجاهدین مارکسیست شده پیوسته بود. در همین سالها طالقانی مجدداً به زندان افتاد و در زندان به علت اختلافات بچههای مجاهدین بسیار تحت فشار قرار گرفت. در همین ایام بیانیهای توسط جمعی از روحانیون صادر شد که طی آن اختلاط و ارتباط با مارکسیستها را حرام دانسته شد. به گفته مجتبی طالقانی، پدرش یکی از معدود روحانیونی بود که هیچگاه آن بیانیه را امضاء نکرد و به آن صورت رسمی نبخشید.
طالقانی در اوایل آبان ۱۳۵۷ از زندان آزاد شد و با وجود ضعف جسمانی از مبارزه دست بر نداشت و منزلش بدل به پایگاه اصلی مردم مشتاق و انقلابی شد. او منزلش را به یکی از پایگاههای حرکت انقلابی اختصاص داد و پسرش حسین را مسئول رسیدگی به امور این دفتر کرد. یکی از مهمترین تحرکات آیتالله طالقانی در این ایام ساماندهی تظاهرات تاسوعا و عاشورا بود. با اینکه غلامرضا ازهاری نخست وزیر وقت اعلام کرده بود مردم در روزهای عاشورا و تاسوعا مراقب اقدامات خود باشند، با دعوت روحانیونی مثل طالقانی مردم به پشت بامها رفتند و شعار الله اکبر سر دادند.
سه روز اول محرم به درگیریهای خونین میان مردم و رژیم شاه انجامید. اما طالقانی و دیگران از پای ننشستند و در روز تاسوعا که مصادف با روز اعلامیه جهانی حقوق بشر بود بیانیهای صادر و مردم را به حضور در خیابان تشویق کردند که به یکی از منظمترین و بزرگترین تظاهرات ایام انقلاب تبدیل شد و پایههای رژیم را بیش از پیش به لرزه درآورد. طالقانی در تحصن دانشگاه تهران و پس از کشتار ۱۳ آبان ۱۳۵۷ حضور فعالی داشت و به علت محبوبیتی که میان دانشگاهیان داشت توانست این تحصن را به نقطه عطفی در مبارزات تبدیل کند.
به گزارش رویداد۲۴ طالقانی از همان روزهای نخستین پیروزی انقلاب اسلامی کنار آیتالله خمینی حضور یافت. البته در مراسم استقبال از آیتالله خمینی تنها چهار کارت به دفتر طالقانی ارسال شد که موجب رنجش او شد. گفتهاند او در این باره سخنی نگفته بود، مبادا اختلافی میان صفوف انقلابیون به وجود بیاید. خیلی زود روحانیون دیگر که بعدها همگی به حزب جمهوری پیوستند زمام امور را در دست گرفته و آیتالله خمینی را به مدرسه رفاه بردند. در این ایان طالقانی فعالیت خاصی نمیکرده است. با این حال او در جلسه تعیین نخست وزیری شرکت و از انتخاب مهدی بازرگان حمایت کرد.
طالقانی از همان ابتدا به سبب تشتتی که ممکن بود حزب میان مبارزان ایجاد کند، با تشکیل حزب جمهوری اسلامی مخالف بود. او همواره تلاش کرد اختلافات میان دولت موقت و رهبری انقلاب را کاهش دهد. هیچگاه پست و مقام اجرایی اختیار نکرد و تلاش کرد با کنارهگیری از قدرت به تقویت بنیه فکری انقلاب بپردازد. طالقانی از برگزاری رفراندوم در قالب جمهوری اسلامی دفاع و به عضویت خبرگان قانون اساسی درآمد.
او اولین کسی بود که پیشنهاد برپایی نماز جمعه را داد و با انتصاب بنیانگذار انقلاب اولین امام جمعه آن شد. یکی از اولین کسانی بود که به کردستان رفت و تلاش کرد ناآرامیهای آن منطقه را با گفتگو حل و فصل کند که البته موفق نشد. درباره رای و نظر او در مجلس خبرگان در باب گنجاندن اصل ولایت فقیه نظرات مختلفی وجود دارد عدهای او را مخالف این اصل و گروهی موافق آن میدانند. اما واقعیت این است که نمیتوان به طور مشخص رای به صحت یکی از نظریهها داد چه آنکه این اصول در روزهای کسالت او که حضور پراکندهای در مجلس خبرگان داشت تصویب شد.
طالقانی در سالهای پس از انقلاب به سبب برخی از اعمال تندروانه دست به قهر و هجرت زد. ماجرا از این قرار بود که هانی الحسن مسئول دفتر آزادی بخش فلسطین به دفتر طالقانی پیام میدهد که برای ایشان پیغامی دارد. طالقانی دو تن از فرزندانش ابوالحسن و مجتبی را برای گرفتن پیام میفرستد. ظاهراً مجتبی که اکنون عضو پیکار (شاخه منشعب شده و مارکسیستی سازمان مجاهدین) بود به این دلیل انتخاب شد که با اعضای سازمان آزادیبخش حشر و نشر داشت. این دو تن در میانه راه توسط جمعی از نیروهای نظامی با محوریت اصغر صباغیان و سید محمد غرضی دستگیر میشوند که موجبات خشم طالقانی را فراهم میآورد.
طالقانی با عصبانیت غرضی را احضار و شخصاً با او گفتوگو میکند، اما غرضی از انجام کار سربازمیزند و اعلام میکند در دستگیری فرزندان طالقانی نقشی نداشته است. طالقانی هم که عصبانی شده بود به فرمانده دژبان مرکز دستور میدهد که غرضی را بازداشت کند. در همین ایام فرزندان آیتالله طالقانی خصوصاً مجتبی مورد بازجویی قرار میگیرند و در نهایت پیشنهاد استرداد فرزندان و محمد غرضی مطرح میشود که با مخالفت سخت طالقانی روبهرو میشود. این برخوردها و تعطیلی دفتر سازمان آزادیبخش موجب رنجش طالقانی و مهاجرت و تعطیلی دفاتر او شد. این اقدام باعث نگرانی مردم و انجام تظاهرات شد. آیتالله خمینی، سید احمد خمینی را نزد طالقانی فرستاد و مسئله با حمایت ضمنی آیتالله خمینی از ایشان و محکومیت مجاهدین خلق که به حمایت از او تظاهرات کرده بود به پایان رسید و طالقانی به قم بازگشت.
طالقانی در سالهای بعد از انقلاب هم با تمام گروههای سیاسی از جمله مجاهدین خلق رفتاری پدرانه داشت و تلاش کرد آنان را در چهارچوب نظام موجود حفظ کند. تلاش کرد بحرانهای کردستان و ترکمن صحرا را با گفتگو فیصله دهد. او تا واپسین دم حیاتش به مدارا، تسامح و تساهل به عنوان باور داشت و برای انجام آن کوشید.
طالقانی با علوم جدید تا حدی آشنایی داشت و سعی میکرد از شیوه مدارا و تسامح و تساهل استفاده کند. با همه گروهها پدرانه برخورد کرد. مزایای دنیای مدرن را فهمید و روی مزایای علوم جدید تاکید کرد. تلاش کرد همه گروهها را زیر چتر واحدی جمع کند؛ تلاشهایی که شاید جواب نداد، اما نشانگر مشی و منش مردی بود که در تمام طول زندگیاش آشتی را به جای قهر دوستی را به جای دشمنی و صلح را به جای جنگ قرار داد و برای بیشتر گروههای سیاسی نقش مرشد را داشت.
منابع:
از سیدضیاء تا بختیار/ مسعود بهنود/ انتشارات علم
زندگینامه سیاسی آیت الله طالقانی/ علیرضا ملائی توانی/ نشر نی
خاطرات مستند سیدهادی خسروشاهی درباره آیت الله طالقانی/ انتشارات کلبه شروق