رویداد۲۴ علیرضا نجفی: «صمد بهرنگی چهره حیرت انگیز تعهد بود؛ تعهدی که به حق میباید با مضاف غول و هیولا توصیف شود: غول تعهد! هیولای تعهد! چرا که هیچ چیز در هیچ دور و زمانهای همچون تعهد روشنفکران و هنرمندان جامعه خوف انگیز و آسایش بر هم زن و خانه خراب کژیها و کاستیها نیست؛ چرا که تعهد اژدهایی است که گران بهاترین گنج عالم را پاس میدارد؛ گنجی که نامش آزادی و حق حیات ملت هاست؛ واین اژدهای پاس دار میباید از دسترس مرگ دور بماند تا آن گنج عظیم را از دسترس تاراجیان دور بدارد؛ باید اژدهایی باشد بی مرگ و آشتی؛ و بدین سبب میباید هزار سر داشته باشد و یک سودا؛ اما اگرش یک سر باشد و هزار سودا؛ چون مرگ بر او بتازد گنج بی پاسدار میماند؛ صمد سری از این هیولا بود و کاش... کاش این هیولا از آن گونه سر؛ هزار میداشت؛ هزاران میداشت.» احمد شاملو
صمد بهرنگی نویسنده و منتقد اجتماعی بود که شهرت او به خاطر نوشتن کتابهایی است که تاثیر بسیار زیادی در فضای سیاسی دهه چهل و پنجاه داشت. صمد معلم آموزش و پرورش بود که برای نخستین بار سیستم آموزشی ایران را بررسی کرد و با نگاهی منتقدانه آسیبهای سیستم آموزشی ایران را تحلیل کرد. مجموعه این دیدگاهها در کتاب «کند و کاو در مسائل تربیتی ایران» منتشر شد. صمد معتقد بود فضاسازی کتابهای آموزشی هیچ ارتباطی با واقعیت زندگی دانشآموزان ندارد و سیستم آموزشی کشور در اقدامی عامدانه میخواهد فرصت تفکر واقعی را از دانش آموزان بگیرد. مطالبی که در این کتاب مطرح شد، در برخی موارد جدیتر از دیدگاههای ماکارنگو در مسائل آموزشی بود.
صمد بهرنگی دوم تیر ماه سال ۱۳۱۸ در محله چرنداب تبریز به دنیا آمد. پدرش کارگر بود و خانوادهای تهیدست و پر جمعیت داشت. در همان اوایل زندگی صمد جنگ جهانی دوم آغاز شد و حکومت رضا شاه پهلوی در آستانه فروپاشی قرار گرفت.
پدر صمد که کارگر کارخانه زهتابی بود و شغلش در گرو صادرات روده به اروپا قرار داشت از وضعیت پیش آمده نگران و ناراضی بود و زندگی خود و خانوادهاش را در آستانه فروپاشی میدید. مادرش نیز بانوی سنتی مهربانی بود که فرزندانش را بسیار دوست داشت.
پدر صمد شغلهای بسیاری را امتحان کرد و در اغلب آنها شکست خورد و چند بار هم که دید توان تامین هزینه خانواده خود را ندارد برای یافتن کار به شهرهای دیگر سفر کرد. صمد در شرایط سختی دوران مدرسه را سپری کرد. برادرش در بیوگرافی صمد بهرنگی مینویسد فاصله خانه و مدرسه زیاد بود و او از ترس اینکه دیر به مدرسه برسد کفشهای پارهاش را به دست میگرفت و پا برهنه تا مدرسه میدوید.
صمد بهرنگی چهارده سال بیشتر نداشت که کودتای ۲۸ مرداد در دوره محمد رضا شاه پهلوی را دید و همراه با برادرش اسد برای حمایت از دکتر محمد مصدق در تبریز راهپیمایی کردند. دو سال پس از آن صمد به دانشسرای مقدماتی پسران تبریز رفت و در سال ۱۳۳۶ از آنجا فارغ التحصیل شد و در حالی که هجده سال بیشتر نداشت به شغل معلمی رسید و به مدت یازده سال تا پایان عمرش در روستاهای آذرشهر، ممقان، قاضیجهان، گوگان، و آخیجهان [این مناطق آن زمان روستا بودند] در استان آذربایجان شرقی این کار را ادامه داد.
در دوران تحصیل در دانشسرا به برادرش اسد نوشت: «واقعا چه فایده دارد ذهنم را انباشته از چیزهایی کنم که هیچ به دردم نخواهد خورد؟ من که نیامدهام اینجا شاگرد اول شوم، فقط قبولی برایم کافی ست تا بار خودمان و پدر را سبک کنم.» در آنجا با دوستانش یک روزنامه دیواری به نام خنده منتشر میکردند که کارش به سخره گرفتن قوانین آموزشی بود.
صمد یک سال پس از اتمام دانشسرا به دانشگاه تبریز رفت و مشغول تحصیل در رشته زبان انگلیسی شد. صمد در آن دوران که درس میداد و کار میکرد و همزمان درس میخواند به کتاب قصههایی که کودکان برایش میآوردند علاقه نشان میداد و بیشتر اوقاتش را با کارگران کارخانه و شاگردانش میگذراند. همزمان مقالاتی مینوشت و در نشریات تهران چاپ میکرد و از همه مهمتر مشغول جمع آوری و نگارش قصههای فولکلور آذربایجان از زبان روستاییان شده بود.
صمد بهرنگی نهم شهریور ماه سال ۱۳۴۷ از دنیا رفت. واکنش نشریات و جامعه روشنفکری به مرگ نابهنگام صمد بسیار نمادین بود؛ «صمد بهرنگی با موجهای ارس به دریا پیوست.» مشهورترین کتاب او، ماهی سیاه کوچولو، شباهت عجیبی به زندگی و مرگش داشت و پایان بندی کتاب مانند پایان زندگی خود نویسنده بود.
در یکی از مشهورترین عبارات کتاب از زبان ماهی سیاه کوچولو میشنویم که میگوید: «مرگ خیلی آسان میتواند الان به سراغ من بیاید، من، اما تا میتوانم زندگی میکنم. نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک وقتی با مرگ روبرو شدم که حتما میشوم مهم نیست. مهم این است که زندگی و مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد.» مخالفان صمد بهرنگی کتاب «ماهی سیاه کوچو» یا تی «اولدوز و کلاغها» را ترویج خشونت برای کودکان میدانند. آنها معتقدند صمد بهرنگی با دفاع از یک ایدئولوژِی، ذهن کودکان را شسشتو داده است. موافقان او اما معتقدند آنچه صمد در کتابهایش آورده، نه ترویج خشونت، که واقعیت زندگی بوده است اما طبقهای که منافع خود را در خطر میبیند، علاقهای به مطرح شدن صمد بهرنگی ندارد.
فارغ از دیدگاه مخالفان و حامیان صمد بهرنگی، این نکته غیرقابل کتمان است که زندگی و مرگ صمد بهرنگی اثر شگرفی بر زندگی دیگران داشت. او معلم چند نسل از مبارزان و عدالتخواهان ایران بود و در آثارش نوعی فلسفه حیات، مبتنی بر عصیان و مبارزه علیه انقیاد را پرورش داده بود و با تعداد نسبتا محدودی از آثار داستانی و مقالاتی درباب مسائل تربیتی و آثار فولکلور آذربایجان، تبدیل به یک روشنفکر آزاده و معلم متعهد عدالتخواهان شده بود.
زیست صمد در بین تودهها و محرومان جامعه و مشاهده فقر و ستم طبقاتی، تاثیر ژرفی بر تفکرات و نوشتههای او داشت. صمد همواره این جمله را تکرار میکرد: «باید سرما را خوب حس کرد، تا آنجا که استخوانهایت بسوزد و آن وقت داد از سرما بزنی...»
به گزارش رویداد۲۴ شاگردانش او را «صمد عمی» به معنای عمو صمد صدا میکردند و او برایشان بیش از یک معلم ساده بود. در همین دوران تدریس بود که صمد سلسه مقالات «کند و کاو در مسائل تربیتی ایران» را منتشر کرد که به زودی تبدیل به یک کتاب شد؛ کتابی که از زمانه خود بسیار پیشتر بود و بر مسالهای حیاتی و نادیده انگشت میگذاشت. کتاب با نقل و قولی از برشت آغاز میشود: «آنکه حقیقت را نمیداند بیشعور است، اما آنکه حقیقت را میداند و آن را دروغ مینامد، تبهکار است.» و پس از آن شیوه کهنه و تقلیدی آموزش و پرورش در ایران را به باد انتقاد میگیرد.
صمد استدلال میکند که آموزش و پرورش برای تاثیرگذاری و کارایی باید متناسب با محیط واقعی و انضمامی کودکان باشد چیزی که در ایران وجود ندارد. او مینویسد: «آیا عاقلانه است که کتابی را که نتیجه تجربیات یک مربی آمریکایی در مدرسهای مثلا واقع در نیویورک و پای آسمانخراشهای غولپیکر است ترجمه کنیم و کتاب راهنمای معلم دهاتی دور افتاده کنیم که شیشه پنجره کلاسش از نایلون شیر خشک اهدایی ساخته است؟»
بهروز روحانی درباره صمد مینویسد در کتابهایی که با دیدگاه خارجی برای کودکان ایرانی تالیف میشود، هرگز گفته نمیشود اگر برف سنگین آذربایجان ارتباط روستا را با خارج قطع کرد و نفت سفید در ده پیدا نشد و خودت مریض و بیدارو و درمان و تنها بودی چکار باید بکنی؟ صمد با چنین برنامهای، کودکان را به یادگیری، علاقهمند میکرد و والدین را ترغیب میکرد که به جای بکارگیری بچهها در کشتزار و گلهداری، آنها را به مدرسه بفرستند.
صمد تقلید شیوههای آموزشی اروپا و آمریکا را بدون در نظر گرفتن بایستههای انضمامی در ایران به نقد میکشد و پس از آن به سراغ نقد کتابهای درسی میرود. صمد از بنیانگذران تعلیم و تربیت انتقادی در ایران است که هدف آن به تعبیر «پائولو فریره» ارتقای آگاهی دانش آموزان است تا به فاعلان جهان تبدیل شوند و نه فعل پذیران که تحقق این هدف در گرو پرسشگری مدام، آزاد اندیشی و معنی سازی است.
صمد بهرنگی نیز ماننده فریره و پیشگامان تعلیم و تربیت انتقادی شالوده تعلیم و تربیت را شامل دیدگاهی تربیتی-اجتماعی درباره درباره عدالت، آزادی و برابری میدانست. هر نوع تعلیم و تربیتی ذاتا سیاسی است و تعلیم و تربیت انتقادی از آموزش رهایی بخش و تربیت عقلانی دفاع میکند.
به گزارش رویداد۲۴ صمد بهرنگی را میتوان بنیانگذار ادبیات کودکان در ایران دانست. داستانهایی که او برای کودکان مینوشت علاوه بر گیرایی و سادگی داستانی، ادبیات کودک را مسالهمند میکردند و دردهای اجتماعی و نابرابری برجسته میکردند.
در مقدمه کتاب «کچل کفتر باز» میخوانیم: «کتابهایی که فقط ما را سرگرم میکنند و فریب میدهند به درد پاره کردن میخورند. قصههای با ارزش میتوانند شما بچهها را با مردم و اجتماع و زندگی آشنا کنند و علتها را شرح دهند. کتاب خواندن فقط برای سرگرمی نیست. بدین جهت من هم میل ندارم بچههای فهمیده قصههای مرا فقط برای سرگرمی بخوانند.» این کاری بود که صمد بهرنگی با قصههای فولکلور آذربایجان انجام داد و با بازخوانی قصههای فولکلور مانند «قصه کوراوغلو» عنصر مقاومت و عصیان علیه ظلم و ستم را در آنها برجسته میکرد.
غلامحسین ساعدی درباره صمد و کارش چنین مینویسد: «اگر عکسی از او در قهوه خانههای وسط راه میبینید، یا روی داشبورد تاکسی در فلان شهر پرت، هیچ تعجب نمیکنید. در کتابخانه کوچک هر محصل و آدم ساده کتابخوانی مجموعه کارهای او را پیدا میکنید و چنین است نفوذ او بین مردم... او خواندن و نوشتن را به صورت دیگری در آورد. کتاب دیگر زینتی نبود روی طاقچه. موجودی بود زنده که یاد میداد، سوال میکرد و به فکر وامی داشت.»
آشکارسازی مفهوم فقر و بی عدالتی، تشویق آگاهی جویی و مقابله با وضع موجود، عمل متحد و جمع محور و همچنین تاکید بر نافرمانی و نقد پیروی ناموجه تمهای اصلی قصههای صمد هستند.
صمد زبان مادری خود را بسیار دوست میداشت. او به کتابهای بسیاری که به زبان ترکی نوشته شده بودند نقد نوشت و ترکی استانبولی آموخت و همچنین چند کتاب از زبان ترکی به فارسی ترجمه کرد. نخستین داستانش به فارسی «الدوز و کلاغها» بود و آخرینش «۲۴ ساعت در خواب و بیداری» و مشهورترین کتاب او، «ماهی سیاه کوچولو» چند روز پس از مرگش منتشر شد.
صمد بهرنگی فعالیتهای اجتماعی و صنفی زیادی انجام میداد. اسد بهرنگی برادر صمد میگوید که صمد زمانی که در آذرشهر معلم بود همراه با دوستانش رابطهای گسترده با معلمان تبریز برقرار کردند و توانستند معلمان آذرشهر را نیز به اعتصاب سراسری معلمان ایران پیوند بزنند. او نوشتههای کوتاهی شبیه اعلامیه مینوشت و بین معلمان پخش میکرد و حتی تا جایی که وسعش اجازه میداد بوسیله پس آنها را به شهرستانهای دیگر میفرستاد.
سال ۱۳۴۱ او را از دبیرستان اخراج کردند و به دبستان فرستادند و دو سال پس از آن به خاطر چاپ کتاب پاره پاره که به زبان ترکی نوشته شده بود و این مساله در آن زمان حساسیت ساواک را در پی داشت به دادگاه رفت و شش ماه از کارش معلق شد. در این مدت دوستانش اجازه ندادند به لحاظ مالی احساس تنگدستی کند و در طی مدت تعلیق اش به روستاهای بسیاری سفر کرد و تجربه اندوخت. پس از شش ماه به کار معلمی بازگشت و پس از آن بود که آرام آرام شروع به نوشتن کتابهای داستانی کرد.
کتاب «الفبای آذر» او به «سازمان پیکار با بیسوادی» ارائه شد و نامهای از طرف وزارت فرهنگ مبنی بر دعوت به همکاری در مقابل حق الزحمه چشمگیر دادند که نهایتا به دلیل وابستگی آن به حکومت نپذیرفت. برادرش میگوید زمانی که از صمد علت ترک این منصب را پرسیدم در پاسخ گفت: «نمیتوانم صفحات اول کتابم را به شاه و شهبانو اختصاص بدهم.»
صمد در کنار فعالیتهای صنفی، فعالیتهای سیاسی مخفیانهای داشت. دیدارهایی میان صمد بهرنگی و امیر پرویز پویان انجام شده است؛ دیدارهایی که برخی از آنها در خانه فروغ فرخزاد صورت میگرفته است. فروغ فرخزاد در بخشی از شعر مشهور «فتح باغ» به همین دیدار اشاره کرده است: «و در آن کوه غریب فاتح/ از عقابان جوان پرسیدیم/ که چه باید کرد»
به گزارش رویداد۲۴ در شهریور ماه سال ۱۳۴۷ صمد در رود ارس غرق شد. مرگ صمد با توجه به نقش انقلابیاش و مخالفتش با رژیم وقت بسیار جنجالی شد. پیش از انقلاب مرگ غلامرضا تختی نیز بسیار پرحاشیه شده بود و مخالفان آن را کار ساواک میدانستند. با این حال نقش ساواک نه در مرگ صمد و نه تختی هیچکدام اثبات نشد.
برادرش اسد میگوید زمانی که به او غرق شدن صمد را اطلاع دادهاند به همراه کاظم سعادتی برای یافتن جسدش رفتهاند و نهایتا پیکر او را در دوازدهم شهریور و در نزدیکی پاسگاه شتربان پیدا کردهاند.
اسد بهرنگی مینویسد: «بعضیها میگفتند با افسری او را دیدهاند، ولی هیچ کس اطلاع دقیقی نداشت که جریان چه بوده. دهاتیهای آنجا خیلی با محبت بودند جسد او را بیرون آورده و شستند. فقط دو سه تا جای زخم طرف ران و ساق پایش بود؛ چیزی شبیه فرورفتگی.» بجز سربازهای حاضر در محل که کسی نمیداند چه کسانی بودند.
حمزه فراهتی، دوست صمد که افسر دامپزشکی بود، تنها شاهد ماجراست. فراهتی میگوید صمد پیش از غرق شدن سه بار او را صدا کرده و او با تمام قوا برای نجات صمد تلاش کرده، اما جریان تند آب مانع از هر گونه کمک شده است. ارتشی بودن فراهتی این گمان که او صمد را کشته است بین برخی روشنفکران آن زمان تقویت کرده بود.
علی کبیری زندگی و مرگ صمد را چنین خلاصه میکند: «اگر چه بی چیز مُرد، اما میراثی بر جای نهاد که در هر گام نشانه راه است. دریافتههای صمد دست کم مقدمهای اساسی بود برای شناخت دیگر وادیها در کوشش هر انسان شرافتمندی بخاطر بنیاد نهادن دنیایی قابل زیست.»
اسد بهرنگی برادر صمد در کتاب «برادرم صمد» مینویسد: «پس از مرگ صمد مادرم میگفت کاش نام او را صمد نمیگذاشتیم. هربار که نماز میخوانم یادش تداعی میشودو دلم میلرزد و نمیدانم نماز را چطور تمام کنم.» صمد با خانوادهاش رابطه خوبی داشت و او را در خانه «قره بالا» صدا میکردند.
منابع:
برادرم صمد/ اسد بهرنگی/ نشر بهرنگی
کند و کاو در مسائل تربیتی ایران/ صمد بهرنگی/ سازمان انتشارات بامداد
زندگی و مرگ صمد بهرنگی/ اسمائیل جمشیدی/ موسسه مطبوعاتی عطایی
صمد بهرنگی با موجهایارس به دریا پیوست/ احمد شاملو و دیگران/ انتشارات آبان
نامههای صمد/ گردآورنده اسد بهرنگی/ نشر امیر کبیر
مجله آرش شماره ۱۸/ درباره صمد بهرنگی
مجموعه مقالات صمد بهرنگی/ انتشارات شمس
محموعه آثار صمد بهرنگی/ نشر جامه دران