رویداد۲۴ این دختر گفته است: آن روز وقتی نامزدم در جریان رابطه من با یکی از بستگانش قرار گرفت مرا طلاق داد در حالی که من برای میانجی گری و جلوگیری از متلاشی شدن زندگی یک زوج جوان با آنها ارتباط برقرار کردم که متاسفانه به خاطر ناآگاهی و کمبود عاطفه در دام هوسرانیهای شوهر آن زن جوان افتادم و زندگی خودم از هم پاشید.
روزی که مُهر طلاق بر شناسنامهام جا خوش کرد، همسرم با نگاه عاشقانهای از من خواست با وجود صدور حکم طلاق توافقی، رابطه مخفیانهای با یکدیگر داشته باشیم. این حرف او چند روز افکارم را به هم ریخته بود و از طرفی نمیتوانستم دوری «رحمت» را تحمل کنم. در واقع هنوز باورم نمیشد زندگی من با او خاتمه یافته است.
اگرچه ارتباط مخفیانه با نامزد سابقم کاری احمقانه و دور از عقل بود، اما من پا روی عقلم گذاشتم و باز هم به دنبال احساساتم رفتم. در این میان تنها موضوعی که به ذهنم رسید این بود که با وکیل پرونده طلاقم مشورت کردم و اشتباه دیگری را مرتکب شدم. چرا که او هیچ تخصصی درباره مشاورههای اجتماعی و خانوادگی نداشت.
وکیلم گفت: اگر همسرت به رابطه مخفیانه اصرار میکند تو هم به این رابطه ادامه بده تا شاید زندگی از دست رفته ات را به دست آوری! با این حرفهای وکیل پرونده ام اطمینان خاطر یافتم و در شرایطی که هیچ اختیاری از خودم نداشتم تصمیم جدی به ادامه این رابطه احمقانه گرفتم. خانواده ام وقتی فهمیدند که همسرم را دوست دارم و با این جدایی احتمال دارد بلایی سر خودم بیاورم در برابر این رابطه مخفیانه سکوت کردند تا شاید با نگاهی خوش بینانه زندگی گسسته ما دوباره پیوند بخورد.
این گونه بود که زندگی پنهانی من و رحمت شکل گرفت. او خیلی مراقبم بود و مدام با تماسها و پیامک هایش به من عشق میورزید. باورم شده بود که او هنوز مرا دوست دارد و پس از ماجرای ارتباطم با یکی از بستگانش، از علاقه او به من کاسته نشده است. ا رحمت بیرون میرفتیم، شام میخوردیم و تا پاسی از شب به گردش میپرداختیم. این رابطه مخفیانه به جایی رسید که دو روز پنج شنبه و جمعه را پنهانی و به آرامی به منزل مجردی نامزد سابقم میرفتم که در طبقه بالای منزل مادرشوهرم قرار داشت. آن جا غذا میپختم، لباس میشستم و گردگیری میکردم بدون آن که شکایتی از این شرایط داشته باشم. در واقع خیلی هم خوشحال بودم، ولی فکر نمیکردم که از این رابطه مخفیانه چیزی نصیبم نمیشود.
در حالی که سه ماه از این ماجرا گذشته بود و خانواده رحمت به دنبال دختری برای خواستگاری میگشتند من متوجه بارداریام شدم. این موضوع رحمت را بسیار خوشحال کرد تا حدی که اگر چند دقیقه تلفن اش را دیر پاسخ میدادم دلواپسم میشد. با این رفتارهای او امیدم برای آغاز یک زندگی دیگر در کنار رحمت هر روز بیشتر میشد.
در همین حال نه تنها من ماجرای بارداری ام را از خانواده ام پنهان کردم بلکه رحمت نیز از این موضوع هیچ گاه سخن نمیگفت: چرا که از هیاهو و درگیری خانواده اش میترسید. در نهایت کار به جایی رسید که رحمت از من خواست جنینم را سقط کنم، من هم که از آبروریزی وحشت داشتم به خواسته اش تن دادم و با داروهایی که برایم آورده بود تصمیم به سقط جنین گرفتم، ولی ناگهان حالم چنان وخیم شد که تا سر حد مرگ رفتم و کارم به بیمارستان کشید.
در این شرایط بود که خانواده هایمان از ماجرا باخبر شدند و به جان هم افتادند تا جایی که هر کدام از آنها از فرزند خودشان دفاع میکردند و دیگری را بی بند و بار میدانستند، تازه آن جا بود که فهمیدم رحمت هیچ ارزشی برای من قایل نیست و تلاش میکند این رابطه را انکار کند.
منبع: روزنامه خراسان
الان اکثر زنان شوهردار مخصوصا زنان زییای شوهردار دوست پسر دارن..
داداش های گلم ازدواج نکنید اصلا نمیشه به هیچ دختر یا زنی اعتماد و اطمینان کرد