عاشق شده بودم و صبر و قرار نداشتم. از خانواده ام خواستم به خواستگاری بروند و بالاخره بعد از کلی، اما و اگر حرفم را به کرسی نشاندم. ازدواج نقطه شروع خوبی بود تا خودم را پیدا کنم و به فکر آینده بیفتم. تصمیم داشتم خوب باشم و اشتباههای گذشته را تکرار نکنم.
رویداد۲۴ شانس یارم بود، چون مینا همسرم به قول مادرم، حرف نداشت و واقعا به خاطر وقار و خوبی هایش باید به او احترام میگذاشتم، اما من ....
قطرههای اشک از چشمهای جوان سرازیر شده بود. لبخند تلخی برچهره داشت که در واقع از گریه غم انگیزتر بود.
نفس عمیقی کشید و افزود: تنبلی و تن پروری برایم دردسر ساز شد.
مدتی با ماشین قراضه ام کار جسته گریخته کار میکردم. در آمدم بد نبود، اما من اهل کار نبودم.
همسرم خودخوری میکرد و سعی داشت با صبرو متانت مشکل را حل کند. کاسه صبر او هم بالاخره لبریز شد و صدایش در آمد.
متاسفانه مادرم آتش بیار معرکه شد
مشاجرات من و همسرم روز به روز بیشتر شد و مادرم هم با دخالتهای خودش آن قدر اوضاع را متشنج کرد که کارمان به طلاق انجامید.
همسرم راهش را از من جدا کرد و دنبال سرنوشت خودش رفت. از آ. ن. به بعد من ماندم و دوستان لاابالی و شب نشینیهای پوچ و شوم.
تا به خودم آمدم دیدم به مواد مخدر آلوده شده ام.
اعتیادی که پشت پرده آن یک احساس شکست خرد کننده بود مرا خیلی زود ضایع کرد و تا جایی پیش رفتم که برای تامین مواد مخدر رو به خرده فروشی آوردم.
یک روز هم دستگیر شدم و به زندان افتادم. تازه فهمیدم بدجور باید تاوان ندانم کاری هایم را بدهم. حبس عذاب آ. ور سرم را محکم به سنگ زمانه کوبید.
از زندان آزاد شدم و به خانه برگشتم.
با این که خانواده ام برخورد خوبی داشتند و فرصت میدادند خودم را پیدا کنم وقتی فهمیدم همسر قبلی ام بادوستم ازدواج کرده به هم ریختم و داغون شدم.
مادرم نگرانم بود و با راهنمایی یکی از آشنایان به مشاور خانواده معرفی شدم. میخواهم خودم را پیدا کنم. من باید خوب زندگی کنم و هنوز فرصتهای زیادی برای ساختن آینده ام دارم.
حرف آخرم این است که فکر میکنم محبتهای بی حدو اندازه خانواده ام باعث شد زیاده خواه و تن پرور بار بیایم و نتوانم با واقعیتهای زندگی روبرو شوم.