رویداد۲۴ ظهور جمعیت آفریقایی - آلمانی در آلمان در دوره کوتاه مدت امپراطوری این کشور اتفاق افتاد؛ وقتی ملوانها، خدمتکارها، دانشجویان و هنرمندان اهل کامرون، توگو، تانزانیا، رواندا، بوروندی و نامبیای امروزی به آلمان رفتند.
این دختر در میان همکلاسیهای سفیدپوستش که همگی به دوربین خیره شده اند، به شکلی رازآلود به سویی دیگر چشم دوخته است.
آما آسانته، کارگردان بریتانیایی به طور تصادفی عکسی از دوره آلمان نازی پیدا کرد که در آن تصویر یک سیاهپوست دیده میشد. این دختر در میان همکلاسیهای سفیدپوستش که همگی به دوربین خیره شده اند، به شکلی رازآلود به سویی دیگر چشم دوخته است.
کنجکاوی آسانته در مورد این عکس - این که این دختر کیست و در آلمان چه میکرده- به ساخت جدیدترین اثر این کارگردان منجر شد؛ "جایی که دستها به هم میرسند" با بازی آماندا استنبرگ و جورج مک کی. این فیلم داستان رابطه عاشقانه پنهان میان یک دختر نوجوان با نژاد مختلط و پسر عضو گروه جوانان هیتلری را روایت میکند، داستانی که از واقعیت الهام گرفته شده است.
در دوران آلمان نازی، بین سالهای ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵، هزاران آفریقایی- آلمانی در این کشور زندگی میکردند. این یک تجربه همگانی نبود، اما با گذشت زمان برقراری رابطه با سفیدپوستان، تحصیل و فعالیت در برخی مشاغل برای آنها قدغن شد، عدهای از آنها را عقیم کردند و برخی دیگر را به اردوگاههای کار اجباری فرستادند.
داستان زندگی این گروه، اما تا حد زیادی ناگفته باقی مانده و به همین دلیل ۱۲ سال طول کشید تا آما آسانته بتواند روایت خود از آن دوره را روی پرده سینما ببرد.
آسانته گفت: وقتی در مورد تحقیق برای فیلمش حرف میزده، با چه واکنشهای روبرو شده است: "بیشتر اوقات با شکلی از بیاعتمادی و شک روبرو میشدم، زندگی سخت این گروه از مردم برای برخی حتی ارزش توجه هم نداشت. "
ظهور جمعیت آفریقایی - آلمانی در آلمان در دوره کوتاه مدت امپراطوری این کشور اتفاق افتاد؛ وقتی ملوانها، خدمتکارها، دانشجویان و هنرمندان اهل کامرون، توگو، تانزانیا، رواندا، بوروندی و نامبیای امروزی به آلمان رفتند.
به گفته دکتر رابی آیتکن، تاریخشناس، با شروع جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴، آفریقاییهایی که به طور موقت به آلمان رفته بودند، در این کشور ماندنی شدند. برخی سربازان آفریقایی که برای آلمان جنگیدند هم برای زندگی به این کشور مهاجرت کردند.
اما یگ گروه دوم از مهاجران آفریقایی هم وجود داشت که بعدها باعث ترس و واهمه نازیها از اختلاط نژادی شد. بر اساس معاهدهای که بعد از شکست آلمان در جنگ جهانی اول امضاء شد، ناحیه رینلاند در غرب آلمان به اشغال نیروهای فرانسوی در آمد.
فرانسه دست کم ۲۰هزار سرباز از مستعمرات خود در آفریقا را به این منطقه فرستاد. سربازانی که بیشتر از شمال و غرب آفریقا می آمدند.
آدولف هیتلر در قسمتی از کتاب "نبرد من"، یهودیان و سیاهپوستان را به هم مرتبط دانسته بود. هیتلر در این کتاب که حاوی اندیشههای سیاسی اوست و برای اولین بار در سال ۱۹۲۵چاپ شد، نوشت: "این یهودیها بودند و هستند که سیاهان را به رینلاند آوردند. اندیشه پنهان و هدف آشکار آنها برای این کار هم همیشه نابود کردن نژاد سفید از طریق آلوده کردن آن بوده است. "
دکتر آیتکن که در مورد زندگی سیاهپوستهای آلمان تحقیق میکند، میگوید آنها هم هدف نازیها بودهاند، البته نه به شکلی سازمانیافته. به گفته این تاریخشناس آنها هم گرفتار "افراطگرایی فزاینده سیاستهای نژادی" نازیها شدند. او میگوید سیاستهای نازیها در قبال نژادهای بیگانه از هدف آنها برای از میان برداشتن این نژادها حکایت داشت.
"حس میکنم تنها نیمی از من انسان است "
در سال ۱۹۳۵، قوانین نورنبرگ (قوانین ضدیهودی) که ممنوعیت ازدواج یهودیان با سایر آلمانیها را هم شامل میشد، به تصویب رسید. کمی بعد سیاهپوستها و کولیهای اروپا هم در این قانون در کنار یهودیان قرار گرفتند.
با این حال ترس از اختلاط نژادی همچنان ادامه داشت و در سال ۱۹۳۷ نازیها عقیم کردن کودکان رینلاندی که نژاد مختلط داشتند را آغاز کردند.
در سال ۱۹۴۲ هاینریش هیملر، فرمانده اس اس خواستار سرشماری سیاهپوستانی شد که در آلمان زندگی میکردند
هانس هاوک یکی از دست کم ۳۶۵ نفری بود که تحت این عمل جراحی قرار گرفتند. آقای هاوک که پدرش یک سرباز الجزایری و مادرش سفید پوست آلمانی بود در مستندی به نام " قربانیان فراموش شده هیتلر" که سال ۱۹۹۷ ساخته شد، حضور یافت.
هانس هاوک در این مستند گفته که چطور او را مخفیانه برای وازکتومی بردند. بعد از عمل به او گواهینامه عقیمسازی دادند تا اجازه کار داشته باشد. او علاوه بر این باید با امضاء یک توافقنامه تعهد میداد که هرگز با "زنانی از خون آلمانی" ازدواج نخواهد کرد: " خیلی ناراحت کننده و آزاردهنده بود. حس میکردم فقط نیمی از من انسان است. "
توماس هولتزهاوزر یک قربانی دیگر است. او در این مستند میگوید: " گاهی اوقات از این که نتوانستم بچهدار شوم خوشحالم. دست کم آنها شرمی که من با آن زندگی کردم را تجربه نکردند. "
تنها عده بسیار کمی از این افراد در دوران حیات خود در مورد تجربیاتشان حرف زدند. دکتر آیتکن به عنوان یکی از معدود تاریخ شناسانی است که روی این موضوع کار میکند، میگوید: "سرنوشت بیشتر این افراد مشخص نیست و هیچ تلاشی برای یافتن این که در نهایت چه بلایی سرشان آمد، صورت نگرفته است.
بد نیست به یاد بیاوریم که نازیها عمدا بیشتر مدارک متعلق به کمپهای اجباری و عقیم سازی را از بین بردند تا بازسازی سرنوشت گروهها و افراد را سخت کنند. "
خانم آسانته میگوید بسیاری از این افراد درگیر بحران هویت بودند. یکی از والدین آنها آلمانی بود و به همین دلیل خودشان را آلمانی میدانستند با این حال در انزوا قرار گرفته بودند و جامعه به طور کامل آنها را نمیپذیرفت: " این بچه ها به طور همزمان در دو مکان مختلف زندگی میکردند. آنها هم خودی به حساب میآمدند و هم بیگانه. "
با وجود تجربیات متفاوت، همه سیاهپوستان آلمان طبق قوانین نازی در معرض آزار و شکنجه قرار داشتند. دوران استعمار آلمان، به ویژه تلاش برای نسل کشی ساکنان هررو و ناما در نامیبیا، دیدی منفی نسبت به آفریقاییها بوجود آورده بود.
با روی کار آمدن هیتلر، آنها در ملا عام مورد آزار و اذیت و تحقیر قرار میگرفتند، تحصیل و همینطور فعالیت در برخی مشاغل برایشان قدغن شد و ذاتا فاقد ملیت شناخته میشدند.
البته عدهای جلوی این برخوردها ایستادند. برای مثال هیلاریوس گیلگز که نژاد مختلط داشت، یکی از آشوبگران کمونیست و ضد نازی بود. او سال ۱۹۳۳ ربوده شد و به قتل رسید.
با شروع جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۳۹، اوضاع برای این افراد خطرناکتر هم شد و آنهایی که با سفیدپوستان رابطه داشتند ممکن بود هدف عقیمسازی قرار بگیرند، زندانی شوند و یا به قتل برسند.
تلاش برای نامریی شدن
تئودور وونیا مایکل که سال ۱۹۲۵ از پدری کامرونی و مادری آلمانی به دنیا آمد، با چنین ترسهایی بزرگ شد. او سال ۲۰۱۷ در مستند تلویزیون دویچه وله به نام "آلمان سیاه" (Afro- Germany) درباره حضورش در نمایشگاههایی حرف زد که به "باغ وحش انسانی" معروف بودند و در آن سیاهپوستان آفریقایی را به نمایش میگذاشتند.
گفته میشود فرد سمت راست در این تصویر ژان ووست است که در کنگوی بلژیک به دنیا آمد، تنها زندانی سیاهپوست در ارودوگاه کار اجباری داخائو
تئودور گفت: " دامن پرچین به تن و طبل به دست، آواز میخواندیم و میرقصیدیم، ایده اصلی این بود که انسانهای به نمایش گذاشته شده خارجی و بیگانه هستند و به تماشاچیان نشان میدهند سرزمین مادریشان چه شکلی است. این در واقع یک نمایش بزرگ بود. "
با به قدرت رسیدن نازیها، او میدانست باید تا جایی که امکان دارد از دیدها پنهان شود، به خصوص وقتی به دوران نوجوانی پا گذاشت: " البته که با چهرهای که داشتم نمیتوانستم کاملا ناپدید شوم، اما تلاشم را کردم. از هر تماسی با زنان سفیدپوست پرهیز کردم. این کار میتوانست عواقب وحشتناکی داشته باشد. ممکن بود من را عقیم کنند و علاوه بر این به آلوده کردن نژاد سفید متهم شوم. "
در سال ۱۹۴۲، هاینریش هیملر، یکی از معماران هولوکاست خواستار سرشماری سیاهپوستان ساکن آلمان شد. این میتوانست نشانهای برای شروع طراحی یک کشتار جمعی باشد، هر چند چنین طرحی هرگز به اجرا در نیامد.
در عوض مدارکی وجود دارد که ثابت میکنند دست کم ۲۴ نفر از سیاهپوستان آلمان از اردوگاههای کار اجباری در این کشور سر درآوردند.
الیزابت مورتن که والدینش یک گروه سرگرمی آفریقایی را اداره میکردند در مستند قربانیان فراموش شده هیتلر میگوید: "آدمها به سادگی ناپدید میشدند و معلوم نمیشد چه بلایی سرشان آمده. "
آما آسانته از طریق ساخت "جایی که دستها به هم میرسند" سعی کرده ابعاد تازهای از داستان زندگی این افراد را روشن کند. او به عنوان یک بریتانیایی- غنایی، معتقد است نقش و تأثیر مردم آفریقا در تاریخ اروپا اغلب نادیده گرفته میشود.
او میگوید فیلمش انکار رنجهایی که سیاهان در دوره نازی تحمل کردند را سخت میکند: " به نظر من بیاطلاعی نسبت به این موضوع بسیار زیاد است و در حال حاضر خیلیها برای آنچه به سر این افراد آمده، اهمیت چندانی قائل نیستند.