رویداد۲۴ دکتر علی طباطبایی، روزنامهنگار و استاد دانشگاه در یادداشتی به مناسبت روز خبرنگار نوشت:
اپیزود اول:
من یک محکومم، در دادگاه تاریخ محکوم شده ام. به خاطر نوشتههایم و نانوشتههایم، کردههایم و ناکردههایم، دیده هایم و نادیده هایم، گفته هایم و ناگفته هایم و آخر سر به خاطر فهمیدن هایم و نفهمیدن هایم. قلمم مرد از بس دفاعیه نوشت و دیگر جوهری نداشت و زبانم الکن شد از بس که گفت و خفت برای همیشه و دیگر زبانی نماند مرا، و خجلم از این همه بی زبانی و منطقم رنگ باخت از بس که بی منطق مینمود و مسموع نشد وآخر سر قاضی دادگاه تاریخ با آن چهرهای که به نظر ترکیبی از حق و باطل و معجونی از صدق و کذب بود مرا محکوم کرد، در حالی که دیگر زبان سوال مرا نبود. به نظرم قاضی چهرهای جذاب، ولی دلی کذاب داشت و به نظر بیشتر شبیه گندم نمای جو فروش میرسید. او مرا محکوم کرد که به گذشته بازگردم و با دیدن دوباره گذشته و تجربه دوباره دیدن و دوباره فهمیدن، به نقد درون بپردازم و با دیدن گذشته و درس گرفتن از آن، آینده را بهتر بسازم یا شاید ببافم. البته اگر دوباره فرصتی باشد مرا. اما بازگشت به گذشته، چگونه؟ قاضی به من گفت: که باید با قرار گرفتن بر روی ماشین زمان وارد تونل زمان شوی و به گذشته ات بازگردی و ببینی درست آن چه را که ندیدهای یا بد دیدهای و بفهمی آنچه را که نفهمیدهای و یا بد فهمیدهای و سپس گفت: امیدوارم بعداً بتوانی به حال بازگردی تا آینده را درستتر فهم کنی و بسازی. به آن شکلی که بایسته باشد و شایسته.
اپیزود دوم:
و امروز روز ۱۷ مرداد «روز خبرنگار»، روز اجرای حکم محکومیت من است و من باید براساس «رأی قاضی دادگاه تاریخ» که در جائی ثبت نشده، ولی حتماً مستند است به گذشته کاری ام بازگردم. بر روی ماشین زمان قرار میگیرم، در حالیکه هندسه دستانم و پاهایم حسابی به جبر ماشین زمان بسته، و بر دهانم منطق مهر خاموشی زده میشود. چشمانم باز است و من باید دوباره از درون چشمخانه چشمم ببینم، فرصت بی بدیل دیدن دوباره دیدنیها و شاید نادیدنی ها. شاید بهتر و شاید عمیقتر و این بار رنگی یا رنگیتر و نه سیاه و نه سفید. شاید در دیدن اول بار تاریخ، من مجذوب جزئیات و سطح شده بودم، اما در دیدن دوم بار تاریخ، این بار، مجذوب کلیات و عمق شوم. اینک سفر اجباری من با اختیار آغاز میشود و ماشین زمان حرکت آغاز میکند و ورود من به تونل زمان آغاز میشود. تکانهها و نوع کار ماشین زمان، مرا محدود، محصور و محبوس میکند و من درحالتی خاص و خلسه گونه غوطه ور میشوم. حالتی مانند هروله رفتن یا ماندن و حالتی مانند اعراض یا اعتراض، حالتی مانند قرار در بی قراری، حالتی مانند حضور در غیاب و شروع در پایان، در حرکت، ولی ایستا، و حالتی مانند تمنای یک کریم، ارباب، ولی حاجتمند. اما چه بهتر که «سخن کوتاه کنم و پای در ره نمایم که دراز است ره و من در ابتدای سفرم».
اپیزود سوم:
خدای من، من در حال فشرده شدنم. فکرم در جسمم و جسمم در فکرم درهم تنیده میشود و در هم فرو میرود. خدای من، من دیگر من نیستم و من چیزی میان هستنم و نیستنم. دست و پا میزنم و به شکل ثابتی مداوم تغییر میکنم تا بتوانم در ماشین زمان وارد شوم یا نشوم. لذت فکری سفر به گذشته با رنج جسمی این سفر، ابراهیم در آتش را ناآگاه به ذهنم متبادر میکند. من تبدیل به حجمی بی حجم، جسمی بی جسم، گردان، ولی ثابت و غلتان، ولی راکد شده ام. آزادم، ولی زندانی ام، آرامم، ولی عصیانی ام، اخترم، ولی در تاریکیم، ولی فی الحال درگرداب تونل زمان قرار گرفته ام. میچرخم، ولی نمیگردم. چندی میگذرد به تنهایی، که نمیدانم چقدر، شاید یک دقیقه و شاید صد سال تنهائی و سپس، اندک اندک وارد تونل زمان میشوم.
اپیزود چهارم:
حسی که ملغمهای از رضایت و کراهت است مرا در ورود به تونل زمان همراهی میکند و من به درون تونل زمان با اجباری رضایتمندانه فرو میغلتم و در درون تونل زمان قرار میگیرم. ترکیب حس مطبوع گرمای تونل زمان با حس منفور سرمای ترس از ناشناخته ها، تودههای نافرم وجود مرا بد فرم میکند. تاریکی مطلق تونل زمان، مرا یاد تونل وحشت میاندازد و جز رنگ سبز چشمانم، رنگی دیگری را در خاطر نمییابم ونمی بینم.
انگار آنچه که قاضی گفته بود هم اینک آغاز شده است. دیدن دوباره همه چیز. بی پرده و عریان، بی غرض و بی مرض، اینجا من با چشمانم، چشمانم را میبینم یعنی اینکه از درون چشمم، چشمم را میبینم و زان چشم همی نگه کنم به هر سو. بدون آئینه، بدون واسطه، بدون مدیومی دیگر. زلال، آبگونه، بی غل، بی غش و بدون چیزی که بر ساخته شده باشد تا دیدن مرا بسازد؛ و بدون آنکه چیزی خلق شده باشد تا خالق نگاه من باشد و بدون آنکه عینکی مصنوع شده باشد تا صانع نگاه دو عین (چشم) من باشد. خدای من، من یک خبرنگارم یعنی علاوه بر چشمان خودم باید چشمان مردمم هم باشم. در این لحظه، موج بلند غرور تمامی سلولهای جسمم را در مینوردد و من سلولی بدون حس غرور در تن ندارم و چه سلولهای مغروری. دوباره حس حضور در تونل زمان مرا از قالب تهی میکند. سفر در تونل زمان در حال آغاز است و من قرار است همه تن چشم شوم خیره به دنبال دیدن بگردم و ببینیم بهتر نادیدنیها را و بفهمم عمیقتر، فهمیدنیها را برای مردم، آنانی که ما فقط وامدار آنانیم و نه کس یا کسان دیگر.
اپیزود پنجم:
و سفر به گذشته شروع میشود، سفری از ۱۷ خرداد ۱۳۹۷ به ۱۵ آبان ۱۳۷۱. از امروز روز خبرنگار، به روزی که خبرنگار شدم.