رویای حدادعادل، این روزهای سیاست دیگر نه بازگشت به کرسی ریاست مجلس است و نه شاید فتح صندلی ریاست جمهوری. او تلاش دارد خود را در قامت یک ریش سفید و چهرهای کاریزماتیک در بین اصولگرایان معرفی کند تلاشی که او را به طیف تندرو اصولگرا نزدیکتر کرده است.
رویداد۲۴ فیلسوف دیروز و سیاست مرد امروز باز هم جنجالآفرین شده است؛ این بار نه به سبب ناکامی در عرصه رقابتهای سیاسی همچون باخت به لاریجانی برای تصدی ریاست مجلس یا کنارهگیری اجباری از انتخابات ریاست جمهوری، بلکه غلامعلی حداد عادل این بار در ذیل تکاپوها و اظهاراتش برای ایفای نقش لیدری و ریش سفیدی اصولگرایان حاشیه ساز شده است، خاصه آنجا که از فرصت طلبی انتخاباتی و تفکیک نیروهای سیاسی به اسلام گرا و غیراسلام گرا سخن به میان آورده است.
حداد فیلسوف پای درس نصر
غلامعلی حدادعادل سالهاست که رخت استادی فلسفه را آویخته و ردای سیاست ورزی بر تن کرده است، شاید از همین روست که «سیاستمدارِ فیلسوف» را باید در دو بافت متفاوت بررسی کرد؛ حداد متقدم و حداد متأخر.
هر اندازه که حداد سالهای اخیر در نیل به دستاوردهای سیاسی ناکام مانده و هربار به بن بست رسیده است، اما زمانی که پای حداد متقدم به میان آید، گویی با فردی از جهانی دیگر مواجه میشویم. حداد عادل که در دهه ۴۰ از دانشجویان ممتاز رشته فیزیک بود بهمانند بسیاری دیگر که در آن سالها مدهوش علوم انسانی میشدند تصمیم گرفت تا بدین وادی گام بگذارد. آنطور که خودش میگوید: «در مهرماه ۱۳۴۹ دانشجوی فوقلیسانس فلسفه دانشکده ادبیات دانشگاه تهران شدم و درسهای دور دکتری را در پایان سال تحصیلی ۵۳-۵۴ به پایان رساندم. در این سالها، دکتر نصر یکی از استادان ما در دور فوقلیسانس و دکتری فلسفه بود و من یکی از دانشجویان او.».
اما رابطه استاد-شاگردی حداد و سید حسین نصر فراتر نیز رفت. حسین نصر در آن روزها چهرهای پرجاذبه برای علاقهمندان به فلسفه اسلامی و سیاسی بود. حداد نیز به همین سبب بود که دل درگرو نصر گذاشت. دانشجوی جوان فلسفه روابطش با نصر را اینگونه توصیف میکند: «پسازآنکه نصر به ریاست دانشگاه شریف نائل آمد، ایشان بنده و نصرالله پورجوادی را بهعنوان مسئولین مرکز تعلیمات عمومی دانشگاه انتخاب کرد.»، اما نصر همزمان نیز به تأسیس انجمن فلسفه ایران مبادرت ورزید که به محفلی برای تبادلنظر و مباحثه بین نحلههای فکری پیرو سنت و مدرنیته بدل شد و اغلب چهرههای آن انجمن نیز خود را وامدار فلسفه ملاصدرا میدانستند. حداد، اما اصرار میورزد که در آن زمان با این محفل که «انجمن سلطنتی فلسفه» نام داشت همکاری نمیکرده و حتی رساله و مقاله و این قسم از نوشتهها را نیز در آن منتشر نکرد.
نماینده در سایه مجلس ششم
چشماندازی که آن روزها پیش روی حداد قرار داشت تماماً علمی بود، جوانی که غرق در اندیشههای فلسفی بود و خود را متأثر از فلسفه امانوئل کانت، فیلسوف بزرگ آلمانی میدانست. پس از انقلاب اسلامی نیز او حرفه خود را در محیط علمی و دانشگاهی ادامه داد. محبوبیتی هم در بین طیفهای سیاسی چپ و راست داشت و او را چهره شاخص حوزه ادبیات، فلسفه و فرهنگ به شمار میآوردند.
اما گویی حداد به دنبال مجالی فراختر از گذشته بود تا بتواند در عرصه سیاست نیز ظهور و بروز یابد. درنهایت نیز تصمیم گرفت تا در سال ۷۸ با نامزدی برای کرسی نمایندگی مجلس، رخت سیاست ورزی بر تن کند. اما آغاز پیشه سیاسی حداد چندان خوش، جلوه نکرد چراکه مجلس ششم به حیاط خلوت حزب مشارکت بدل شده بود، بهنحویکه ۸۵ درصد از کرسیهای بهارستان در اختیار «دوم خردادیها» قرار گرفت. از سوی دیگر حداد تنها زمانی توانست وارد مجلس شود که شورای نگهبان آرای علیرضا رجایی را به دلیل تخلفات باطل و او را روانه بهارستان کرد. حداد که البته آن زمان اصولگرای معتدلی بود در عمل هیچ مجالی برای ظهور و بروز سیاسی پیدا نکرد و شاید بتوان حداد را «نماینده سایه» در این دوره لقب داد.
روزی که باهنر، حداد را بر کرسی ریاست مجلس نشاند
انگار که حداد در تمامی آن سالها در برابر جولانها و قدرت نمایی مشارکتیها سکوت کرد تا بتواند با عزمی جزم برای دوره آتی مجلس آماده شود. خیل عظیم نمایندگان اصلاحطلبی که از فیلتر نظارتی شورای نگهبان رد نشدند، موجب شد تا مجلسی در دور هفتم تشکیل شود که شخصی نظیر حداد دیگر در آن منزوی نبود. چندی بعد نیز مجلس یک دست اصولگرا ردای ریاست را بر تن او پوشاند؛ ردایی که البته با توجه به رویکرد منفعلانه حداد در دوران تصدی ریاست، برای او کمی گشاد به نظر میرسید.
در آن روزها تقریبا هیچ تنشی بین مجلس و دولت احمدینژاد ایجاد نشد، این آرامش البته نه از جنس همکاری سازنده و تعامل بلکه به دلیل سکوت محض حداد در برابر کژرویها و قانون گریزیهای دولت احمدی نژاد بود. اما پرسش اصلی آن است که چرا حداد رئیس آن مجلس شد؟ آنهم در دورهای که چهرههای شاخصتر اردوگاه اصولگرایان در مجلس حضور داشتند، افرادی نظیر محمدرضا باهنر، ابوترابی فرد، احمد توکلی، محمد خوشچهره، عماد افروغ و ...
سوالی که پس از سالها، باهنر به آن پاسخ داد. او در گفتگویی خود را رئیس بر حق مجلس هفتم دانسته که بنابر اقتضای شرایط سیاسی آن روزهای کشور تصمیم گرفته تا برخلاف موافقت ۲۰۰ نماینده با ریاست او، به سود حداد کنار برود؛ اقدامی که خود باهنر آن را برخلاف چارچوبهای متداول سیاسی توصیف میکند. باهنر که پیشینه نمایندگی او به هفت دوره مجلس میرسد تأکید میورزد که حداد پس از ریاست بر مجلس در اغلب تصمیمات ابتدا با او مشورت میکرده است و حتی مدیریت جلسههای مجلس نیز بدون باهنر امری بس دشوار برای حداد بود.
در مجالس هشتم و نهم نیز حداد که گویی هرچه پیش میرفت عطشش برای تثبیت جایگاه سیاسی خود افزون میشد بازهم خود را در معرض آرا نمایندگان اصولگرا برای احیای ریاست خود گذاشت، اما هر بار رقیب سرسختی در برابر او حضور داشت؛ علی لاریجانی. آنطور که باهنر میگوید با آمدن لاریجانی دیگر میلی به تداوم ریاست حداد نبود. از دید باهنر، ریاست حداد به سان شنا در خلاف جهت رودخانه بود. باهنر همچنین به گلایهها حداد از وی به دلیل حمایت از لاریجانی اشاره میکند.
چرخش به سوی تندروها
اما چند سالی که او چشم حسرت به کرسی علی لاریجانی دوخته بود گویی کم کم از سیاستمداری آرام و محافظه کار به سمت سیاستمداری همراه با طیف تندرو اصولگرا نزدیکتر شد. او نه فقط نواصولگرایانی، چون ایثارگران، رهپویان و پایداریهای مجلس نهم را در زمره رفقای سیاسی اش قرار داده بود که حتی وقتی صندلی پاستور را نشانه رفت و در قالب ائتلاف سه گانه با قالیباف و ولایتی وارد کارزار رقابتهای ۹۲ شد تا پایان بر عهد ِائتلافی که خود بنیانگذارش بود باقی نماند و زمانی که بنایش را بر انصراف گذاشت به نفع کاندیدای اصلح پایداریها در آن انتخابات یعنی سعید جلیلی کنار رفت تا اینگونه خط قرمزی بین تفکر سیاسی خود با دیگر کاندیداهای اصولگرا از جمله ولایتی، قالیباف و رضایی بکشد.
گویی سیاستمدار فیلسوفی که پایاننامهاش را به بررسی فلسفه مملو از تساهل کانت اختصاص داده بود، دیگر آمال سیاسی خود را در اصول رادیکال پایداریچیها و دیگر اصولگرایان تندرو متجلی میدید.
رویای ریش سفیدی اصولگرایان
اما رویای حدادعادل این روزهایِ سیاست دیگر نه کرسی ریاست مجلس است و نه شاید ریاست جمهوری. گویی او قرار است بخت خویش را در میدانی دیگر جستجو کند. شاید از همین روست که یک صندلی دیگر را هدف گرفته است صندلی «ریش سفیدی» اصولگرایان. آنهم در روزهایی که شکافها در جریان راست سیاست بیشتر و صداهای اختلاف بلندتر شده است.
او حال تلاش دارد با پشتوانه تحول خواهان و طیف پایداریها و دلواپس سیاست که خود را اصولگراتر از قدیمی ترهای این جریان میدانند نامش را در لیست رهبران کاریزماتیک اصولگرا به ثبت برساند.
او دو سال پیش با برخی هم طیفان سیاسی اش، چون زاکانی و فدایی پرچم جمنا را بالا برده و در نهایت دستاوری نصیب اصولگرایان نکردند، آنها اینبار هم پیشقراول شده و مدعی هستند میخواهند تفرقه بین اصولگرایان را با «شورای وحدت» حل و فصل کنند. تجویزی جدید برای حل بیماری چنددستگی در جریان راست سیاسی که نشانهها حکایت ازاثربخش بودن آن نمیدهند.
حدادعادل و هم طیفان سیاسی اش در این شورا که بیشتر همان گعده جمنا هستند، خودشان ساکن هر صندلی دور میز وحدت را انتخاب و گزینش میکنند و تلاش دارند در یک فضای بسته خبری کارهای انتخاباتی شان را پیش ببرد. شورایی که مدعی است قرار است وحدت گرا باشد، اما بنا به گفته مصباحی مقدم هنوز حاضر نشده که به محوریت جامعه روحانیت بازگردد و البته حاضر هم نیست از اعتدالیون این جریان، چون لاریجانی دعوت کند. شورایی که شاید نتیجه آن یک شکست دیگر در کارنامه سیاست ورزی حداد باشد.