رویداد۲۴ «چریک پیر» خطابش میکنند، خودش، اما با خنده میگوید نه «چریک» است نه «پیر». حتی این روزها دیگر آن نگاه روزگار جوانی و مبارزات انقلابی را که بخاطرش تا پای زندان رفتن هم پیش رفته بود ندارد و صریح میگوید «دنبال سراب انقلاب نروید.» او البته این را هم میگوید که ضد تمام انقلابها شده نه ضد انقلاب اسلامی.
وقتی از او میپرسیم کمونیست هستید یا ...، با خنده میگوید «هیچگاه کمونیست نبوده و نیستم، هرچند برخی حتی مرحوم بازرگان مرا تودهای میدانسته است. با حالت خاصی از شهید رجایی و رفاقتشان حرف میزند و خاطره روزی که به او پیشنهاد نخست وزیری میدهند و دو نفری مدتها به این پیشنهاد میخندیدهاند را روایت میکند.
وقتی پای رقبا و مخالفان سیاسیاش به میان میآید میگوید آیت الله مهدویکنی انسان شریف و آزادهای بود و از برخورد رفقای سیاسی اش با مرحوم عسگراولادی گلایه دارد. او حتی حسین شریعتمداری را آدم سالمی میداند و میگوید «من آقای شریعتمداری کیهان را میشناسم، فکرش را قبول ندارم، اما ایشان آدم ناسالمی نمیدانم. اینکه او در مورد من مطلبی میگوید که میداند خلاف است، بر اساس یک تفکر انحرافی است که مبتنی بر اینکه بر صدام میشود هر دروغی را بست و این کار عین ثواب است. ایشان بهزاد نبوی را هم مثل صدام میداند و به او بهتان میزند! نه اینکه ذاتا دروغگو و مفتری باشد».
بهزاد نبوی در این گفتگو گریزی به خاطرات حضورش در زندان هم زد و از عفونویسی موتلفهایها گفت. پای ماجرای انفجار ۸ شهریور که به میان آمد از حمایت آیت الله هاشمی و مرحوم مهدوی کنی از خودش در خطبههای نماز جمعه برایمان روایت کرد.
************
آقای نبوی! کسانی که شما را اول انقلاب دیده بودند میگفتند شما خیلی ورزشکار بودید... الان هم با همین کمر دولا روزی ۱۰ تا ۱۴ کیلومتر پیاده روی میکنم. در ماههای آخر پیش از سکته مغزی مادر مرحومم، هر وقت از ایشان میپرسیدیم چطور هستید، میگفت مثل همه ۷۸ سالهها خوبم! حال من هم مثل همه ۷۷ سالهها خوب است! (خنده)
پدر همسر تاجزاده به او میگفت تنها اشکالت این است که رفیق بهزاد نبوی هستییک مزاح اول مصاحبه بکنیم، پدر من جزو بازاریهای قدیمی بود با دو نفر هیچ وقت رفیق نشد یکی شما، یکی هم آقای میرحسین موسوی. همیشه میگفت من دلم با این دو نفر صاف نمیشود...پدر خانم آقای تاجزاده هم بازاری بود، تاجزاده میگفت پدرخانمم همیشه به من میگفت تو خیلی خوبی تنها اشکالت این است که رفیق بهزاد نبوی هستی! (خنده)
مرحوم بازرگان من را تودهای میدانستچرا اوایل انقلاب بعضیها شمارا کمونیست میدانستند؟مرحوم مهندس بازرگان هم مرا را تودهای میدانست.
به بازرگان گفتم من هرچه هستم، تودهای نبوده و نیستمحتی این اواخر؟نه، اواخر که نه. سال ۶۱ من پیش ایشان رفتم و گفتم من هرچه هستم، این یکی (تودهای) نیستم و نبودهام!
ریشه این حرف کجا بود؟من قبل از انقلاب در سال ۳۹ و ۴۰ در جبهه ملی فعالیت میکردم، بعد از آن با بعضی از اعضای جبهه ملی تصمیم به تشکیل جبهه دموکراتیک ملی گرفتیم. آن جبهه دموکراتیک با اسم مصطفی شعاعیان گره خورده بود. مصطفی شعاعیان هم معروف بود که مارکسیست است و ما وقتی با ایشان در یک تشکیلات بودیم به شکل جبههای با هم کار میکردیم. تصور میشد، چون نبوی با مصطفی شعاعیان دوست و در یک گروه مسلح همکاری میکند، پس تودهای است. جالب است که بدانید، نه تنها من، بلکه مرحوم شعاعیان هم مخالف سرسخت حزب توده و شوروی در دوره لنین بود.
این حرفها را حتی شهید محمد منتظری هم میزد و ایشان هم مرا «مارکسیست آمریکایی» میدانست. این اتهام به او توسط حزب توده به شعاعیان زده شده بود، چرا که او معتقد بود قبل از انقلاب اسلامی، انگلیس امپریالیست مسلط در ایران بوده است و نه آمریکا. البته من هم این تحلیل را داشتم و هنوز هم دارم.
شعاعیان مذهبی نبود، اما عارف مسلک بودواقعا شعاعیان مارکسیست بود؟شعاعیان مارکسیستی بود که میگفت و مینوشت من به مارکس هم انتقاداتی دارم. استالین که هیچ، حتی لنین و انگلس را هم به هیچ وجه قبول نداشت.
گرایش مذهبی که نداشت؟بله، گرایش مذهبی نداشت، اما انسان زاهد و عارف مسلکی بود. در تمام دوره فعالیت سیاسیاش، همیشه رابطهاش با مسلمانها بهتر از مارکسیستها بود. تودهایها، چپیهای طرفدار شوروی و حتی مائوئیستها با او زاویه داشتند و در عوض با نهضت آزادی خیلی نزدیک بود. با آیات عظام قم خیلی ارتباط داشت. در خاطرم هست یک طرح تحریم اقتصادی رژیم شاه را هم داشت که به علما پیشنهاد کرد. طی ۱۲ سال دوستی و همکاری تشکیلاتی، یک جمله ضد دین و مذهب از وی نشنیدم. رابطهاش با من مسلمان خیلی بهتر و نزدیکتر از مارکسیستهای هم گروه بود. در مبارزه واقعا یک تفکر جبههای داشت.
در تشکیلاتی که شما راه انداختید، فقط شعاعیان اینگونه بود و باقی همه بچه مذهبی بودند؟تشکیلات جبههای بود. هم مذهبی و هم غیرمذهبی در آن عضو بودند. اصولا مگر چند نفر بودیم؟! ۵ الی ۶ نفر بودیم که تصور میکردیم رژیم را سرنگون خواهیم کرد. (خنده)
میگفتند کوپنیزم یعنی کمونیزم، پس بهزاد نبوی کمونیست استاین داستان مارکسیست و کمونیست بودن شما ادامه پیدا کرد تا ...بعد از انقلاب طیف فکری مخالف من و همکارانم (طیف راست و طرفدار انقلاب و امام) دعواهایی با ما داشتند، که ماجرا ادامه پیدا کرد. سر کوپن با ما دعوا داشتند و میگفتند «کوپنیزم» یعنی همان کمونیزم، پس بهزاد نبوی کمونیست است!
سال ۸۲ با کاروان خبرنگاران پارلمانی مجلس، به اتفاق همسر، البته به خرج خودمان به سفر عمره رفته بودیم، خبرنگار حوزه مجلس روزنامه رسالت با ما به حج آمده بود.
به عسگراولادی گفتم لازم نیست من جاسوس و دزد باشم تا نظراتم غلط باشدایشان میگفتند که آقای عسگراولادی هم اینجاست و دلش میخواست ما با هم یک دیدار داشته باشیم. من گفتم که حرفی ندارم، من با آقای عسگراولادی چند سال با هم در زندان هم سلولی بودهام. بالاخره دیدار صورت گرفت در آن دیدار من به مرحوم عسگراولادی گفتم خوب است شما به دوستانتان بگویید که لازم نیست بهزاد نبوی الزاما قاتل، دزد و جاسوس باشد و فساد اخلاقی و مالی داشته باشد تا دیدگاهش غلط باشد، میتواند هیچکدام از این موارد نباشد، اما دیدگاهش فاسد باشد. مرحوم مرا تأیید کرد و گفت که حق با شماست، ولی متأسفانه بسیاری از دوستان چپ و راست قدیم و اصلاح طلب و اصولگرای فعلی قبول ندارند که یک آدمی ممکن است از نظر شخصی موجه باشد، اما با ما همفکر نباشد.
حسین شریعتمداری من را مثل صدام میداند و بهتان میزندمنظورم از موجه این است که دزد، فاسق، فاسد، جاسوس و ... نباشد. من آقای شریعتمداری کیهان را میشناسم، فکرش را قبول ندارم، اما ایشان را آدم ناسالمی از این جهات نمیدانم. اینکه او در مورد من مطلبی میگوید که میداند خلاف است، بر اساس یک تفکر انحرافی است که میگوید بر صدام میشود هر دروغی را بست و این کار عین صواب است. ایشان بهزاد نبوی را هم مثل صدام میداند و به او بهتان میزند! نه اینکه ذاتا دروغگو و مفتری باشد.
مرحوم مهدوی کنی انسان شریف و آزادهای بودهمین مرحوم عسگراولادی را بعضی از دوستان ما نیز، چون با ما هم فکر نبود در معرض اتهامات مختلف قرار میدادند. مرحوم مهدوی کنی انسان شریف و آزادهای بود، ولو از نظر فکری در مقابل ما قرار داشت.
شما عضو کابینه ایشان هم بودید.خیلی زمانش کوتاه بود، چهل روز بیشتر طول نکشید. ایشان آدم خیلی شریف و سالمی بود. عقایدمان در مواردی نزدیک به هم بود، اما بعدها...
مهدوی کنی و هاشمی بعد از انفجار ۸ شهریور در خطبههای نماز جمعه از من حمایت کردنداز نظر ایشان کمونیست شدید...نه، ایشان هرگز مرا کمونیست نمیدانست. از طرح برنج ستاد بسیج که من سرپرست آن بودم و جناح راست به شدت با آن و من مخالفت میکرد، قویا دفاع میکرد. حتی بعد از ۸ شهریور یک هفته مرحوم هاشمی در خطبههای نماز در حمایت از من صحبت کرد و هفته بعد یا قبلش هم آقای مهدوی کنی به عنوان نخست وزیر موقت نظیر مرحوم هاشمی در دفاع از من صحبت کردند.
مهدوی کنی هیچوقت نگفت من کشمیری را به شهید رجایی معرفی کردم.اما بعدها انگار ایشان گفته بودند که شما کشمیری را به شهید رجایی معرفی کردید، درست است؟آقای مهدوی کنی هرگز به خاطر اختلافات فکری، پرونده سازی نمیکرد. این مطلب را من هرگز نشنیدهام.
مرحوم مهدوی کنی مخالف ممنوع کردن واردات لوازم آرایشی یا بستن مطبوعات بودنه از نظر پرونده سازی...هیچ وقت من چنین چیزی را از ایشان نشنیدم. آن مرحوم ویژگیهای خاصی داشت. بگذارید خاطرهای را تعریف کنم. در دولت شهید رجایی ما همه انقلابی و خیلی دو آتشه بودیم. در جلسهای بحث واردات لوازم آرایشی مطرح بود. دقیق خاطرم نیست سود بازرگانی را بالا بردیم یا اینکه وارداتش را ممنوع کردیم. میدانید تنها مخالفی که این پیشنهاد ما داشت چه کسی بود؟ آقای مهدوی کنی! (خنده) ایشان گفت چرا این کار را بکنیم. یک زنی میخواهد برای همسرش آرایش کند، چرا لوازم آرایش را ممنوع کنیم؟
یا در خاطرم هست در سال ۶۰ هم که بنی صدر فرار کرد، ایشان به شدت از بستن روزنامه میزان انتقاد میکرد. میگفت چرا باید روزنامه را ببندند. ایشان از آزادی مطبوعات حمایت میکردند. حتی سر بسته شدن روزنامه میزان من با ایشان در دولت برخورد کردم. من طرفدار بستن روزنامه میزان بودم و ایشان مخالفت میکردند! (خنده)
البته روزنامه میزان برای مهندس بازرگان بود...متعلق به نهضت آزادی بود.
موتلفهایها میگفتند مجاهدین خلق خطرناکتر از شاه هستندبرخیها مثل آقای بادامچیان یا مرحوم شهید لاجوردی هم با شما خیلی مشکل داشتند و ...ما اختلاف نظرهایی با این آقایان، از قبل از انقلاب با هم در داخل زندان داشتیم. تا قبل از تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق در سال ۵۴ مارکسیستها و مذهبیها در زندان جمع مشترک (کمون مشترک) داشتند. همه مسلمانها به جز اعضای موتلفه و آقای عباس شیبانی و عدهای دیگر، که بخاطر برخی ملاحظات نجس و پاکی سر سفره مشترک نمیآمدند، در جمع مشترک بودند. البته خاطرم است آقای شیبانی غذای زندان را نمیخورد و غذای روزانهاش را همسرش خانم مفیدی به زندان میآورد. از نظر سیاسی با سفره مشترک مسأله نداشت و بعضی روزها با غذای خود سر سفرۀ مشترک میآمد و ناهار میخورد، مرحوم عراقی خیلی بیشتر این کار را انجام میداد.
بعد از سال ۵۴ و مطرح شدن تغییر ایدئولوژی درسازمان مجاهدین خلق، بچه مسلمانها به چند دسته تقسیم شدند. یک دسته مجاهدین خلق و هوادارانشان که اکثریت بودند.
اعضای موتلفه مثل آقایان بادامچیان، عسگراولادی، عراقی، امانی و لاجوردی دسته دیگر بودند، این افراد تحلیلشان این بود که سوسیال امپریالیسم خطرناکتر از امپریالیسم است، مجاهدین خلق خطرناکتر از رژیم شاه هستند و ما باید از زندان بیرون برویم و مانع از مارکسیست شدن زن و بچههایمان بشویم.
آن زمان در زندان خبر مارکسیست شدن زن، دختر، برادر و ... همبندان به داخل زندان میآمد. این دسته دوم که گفتم همان تیپ دوستان موتلفه را شامل میشدند.
این افراد در اقلیت بودند؟تقریبا به طور کامل در اقلیت بودند، مثلا علاوه بر موتلفه چند نفر منفرد دیگر هم، در مواردی با آنان هم نظر بودند.
حزب مللیها با آنها بودند؟خیر! دسته سوم شهید رجایی و ما که کماکان معتقد بودیم مبارزه اصلی ما با رژیم شاه است و با مجاهدین خلق مبارزه ایدئولوژیک داریم و به همین دلیل بود که سعی میکردیم با آنها رابطه بگیریم.
روحانیون چه طور؟ هم در دسته شما بودند هم در دسته آنها جای میگرفتند؟آقای انواری طبعا با موتلفه بود، ولی ما هیچوقت با آقایان منتظری، هاشمی و مهدوی در یک بند نبودیم. البته گویا فتوای نجاست مارکسیستها را آنان نیز امضا کرده بودند. به هر حال ما معتقد بودیم که تضاد اصلی کماکان با رژیم است و به همین دلیل در مجموعه ما تقریبا عفونویس نبود، ولی در آن مجموعه دوم تعداد عفونویسها خیلی زیاد بود و حتی این را یک تکلیف میدانستند که عفو بنویسند و از زندان خارج شوند و اینگونه مانع مارکسیست شدن بچه مسلمانها شوند. ۱۵ بهمن ۵۵ هم بر اساس چنین تفکری بود.
ما سر این موضوع با وجود اینکه با دسته دوم رفیق بودیم، دعوا هم داشتیم، مجاهدین خلق، بعدها آنها و بعدا ما را هم بایکوت کردند؛ چون ما بیتوجه به بایکوت، ضمن داشتن اختلاف نظر، با آنها تماس میگرفتیم و به بایکوت مجاهدین خلق اهمیت نمیدادیم.
شهید کچویی گفت یادتان باشد شما دعوا را شروع کردیدبعد از ۵۴، در زندان قصر در بین مذهبیها دو جمع وجود داشت که از نظر تعداد تقریبا مساوی بودند. جمع ما (دسته دوم) و جمع مجاهدین خلق. ما سعی میکردیم افراد جدیدی را که در سالهای ۵۶ و ۵۷ وارد زندان میشدند جذب کنیم، آنها هم تلاش میکردند که این افراد را زودتر از ما جذب کنند. مجاهدین خلق به تازه واردها، ما را «عفو نویس» و شبیه دسته دوم معرفی میکردند. برای آگاهی آن عزیزان، یک تاریخچه زندان بر روی کاغذ سیگار (که قابل مخفی کردن از نگهبانان زندان باشد) نوشته و برای مطالعه به آنها میدادیم. جزوه در خصوص تاریخچه زندان و سه جناح بود و بیشتر به مجاهدین خلق میپرداخت. البته مطالبی هم در خصوص دسته دوم یعنی جناح مؤتلفه در آن وجود داشت. از زندان که بیرون آمدم اینها را با خودم آوردم. این نوشتهها در مشهد به دست شهید فرودی، یکی از اعضای سازمان مجاهدین انقلاب، رسید و ایشان جزوه را چاپ کرد. چاپ کردن این جزوه، مؤتلفه را نسبت به من بسیار بدبین کرد. به یاد میآورم که شهید کچویی نزد من آمد -چاپ جزوه بعد از انقلاب صورت گرفته است- و گفت: «یادتان باشد که شما دعوا را شروع کردید. بعد از آن کمونیست بودن من به شدت مطرح شد. همه سابقه مرا میدانستند و ما در زندان با هم رفیق بودیم و اصلاً این حرفها مطرح نبود، بعدا مرا کمونیست دانستند!