رویداد۲۴ آنها به صورت گروهی در میدانهای پاریس جمع میشدند و به آسمان نگاه میکردند و این کار به ویژه در تپه مونمارته از جذابیت زیادی برخوردار بود، زیرا از آن نقطه چشماندازی عالی به پاریس و آسمان آن وجود دارد. جذابیت این محل به اندازهای بود که دستفروشها و فروشندهها به مردم مشتاقی که به مونمارته میآمدند صندلی و دوربین کرایه میدادند.
«ماوریک تییِری» مورخ فرانسوی در سال ۱۹۲۱ طی مطلبی در این مورد نوشت: «مردم پاریس کمترین ترسی از نزدیک شدن هواپیماهای قیصر نداشتند. احساس غالب بر مردم بیشتر کنجکاوی بود و بس.» یکی از مجلههای آلمانی ویژه هوانوردی نیز در سال ۱۹۱۵ گزارش داد: «مردم وقت چایشان را به صورتی تنظیم میکنند که به هر حال چشم دوختن به آسمان و دیدن پرندههای شکاری آلمان را از دست ندهند.»
روز سیام آگوست سال ۱۹۱۴ یعنی چهار هفته پس از آغاز جنگ جهانی اول بود که آلمانیها برای نخستین بار اقدام به بمباران پاریس کردند، اما هیچ کس بابت این مساله نگرانی خاصی از خود نشان نداد. در آن روز خلبان آلمانی به نام «فردیناند فون هیدِسن» بمبهایی را که فقط دو کیلوگرم وزن داشتند به اضافه تعدادی اعلامیه و یک پرچم سه رنگ سیاه - سفید - سرخ از هواپیمایش پرتاب کرد.
حملات هوایی آلمانیها علیه فرانسه در سال ۱۹۱۴ خسارات قابل توجهی ایجاد نکرد و حتی موجب تضعیف روحیه دشمن هم نشد. اما همزمان با پیشرفتهای فنی، تهدیدهای هوایی نیز به سرعت افزایش یافت. چیزی نگذشت که بمبهای چند صد کیلویی به میدان آمد و زیپلنها و بمبافکنهای جدید آلمانی محمولههای مرگبار خود را بر سر پاریس فرو ریختند. بیش از همه حمله هوایی شب ۳۱ ژانویه ۱۹۱۸ مرگبار بود و بر اثر این حمله ۶۳ نفر جان خود را از دست دادند.
ستاد کل ارتش فرانسه، اما در صد سال پیش اقدامی غیرمعمول و عجیب برای حفاظت از جان شهروندان انجام داد. این اقدام عجیب ساخت یک کپی عالی و درخشان از پاریس بود. هدف این بود که این پایتخت قلابی بتواند آلمانیهای مهاجم را در ساعات شب و تاریکی به اشتباه بیاندازد. داستان ساخت این پاریس قلابی در یکی از اسنادی که تاریخنگار فرانسوی یعنی «سیسیل کوتین» در آرشیو وزارت دفاع فرانسه پیدا کرده، به تفصیل آمده است.
خانم کوتین میگوید: «برای آن که دشمن نتواند هدف را پیدا و به آن شلیک کند باید به هر ترتیب شده به صورتی نامرئی و ناپیدا شوید.» به باور خانم کوتین مساله استتار و مخفی شدن و گمراه کردن دشمن در عهد یونان باستان نیز موفقیتآمیز بوده و بر اساس افسانه معروف اسب تروا، مخفی شدن در دل آن اسب چوبین بود که پیروزی را نصیب سازندگان آن کرد.
فرانسویها هم دقیقا از همان حقه و نیرنگ باستانی به ایدهای جالب رسیدند. فرانسه در چهارم آگوست ۱۹۱۵ و به عنوان یکی از طرفهای درگیر در جنگ اول جهانی، اقدام به تشکیل یک بخش ویژه استتار کرد و نام آن را نیز «دایره ویژه استتار» گذاشت. اما جالبتر آن که مدیریت این دایره ویژه بر عهده یک نقاش پرتره به نام «لوسین ویکتور ژیران دو اسکوولا» بود. البته در آن زمان و در سراسر کشور صدها هنرمند خلاق در خدمت ارتش فرانسه بودند و در این میان دکورسازان و نقاشان سبک کوبیسم نقش ویژهای ایفا میکردند. هنگامی که پابلو پیکاسو در سال ۱۹۱۵ در پاریس یک توپ جنگی با رنگ استتار را دید با صدای بلند گفت: «ما این کار را انجام دادیم.»
در همان زمانی که افراد نیروی دریایی بریتانیا در خلال جنگ جهانی اول بدنه کشتیهای خود را رنگهای فریبدهنده میزدند، هنرمندان فرانسوی در حال کشیدن ابر و مه مصنوعی بر روی آسمان بودند و افزون بر آن همه ساختمانهای پاریس را نقاشی و اسب و گاوها را هم رنگ میکردند. برای فریب دادن هواپیماهای شناسایی آلمانی، همه پلهای پاریس استتار و پستهای نگهبانی دروغین در میان ویرانه و ساختمانهای دروغین برپا شد.
اما شاهکار هنر استتار فرانسویها در واقع همان پاریس ساختگی و قلابی بود که در فاصله تقریبا بیست کیلومتری پاریس واقعی ساخته شد. ساخت این متروپل جعلی از سوی دولت فرانسه بر عهده مهندس «فرناند ژاکوپزی» گذاشته شد؛ همان مهندسی که استاد نورپردازیهای آنچنانی بود و به او لقب «جادوگر نورها» داده بودند.
«خاویر بوسه» نویسنده فرانسوی میگوید: «برای ناپدید کردن پاریس واقعی در شب، یک پاریس دوم نزدیک به دروازههای پایتخت واقعی برپا شد.» بوسه داستان مستند این پروژه را در سال ۲۰۱۲ و در کتاب خود به نام «پاریس یک توهم است»، روایت کرد.
این طرح در آغاز کار یعنی در آگوست ۱۹۱۷ ابعاد محدودتری داشت و قرار بر آن بود که فقط در حاشیه جادههای روستایی تعدادی لامپ گازی نصب شود و به این ترتیب این جادهها شبیه به خیابانهایی به نظر بیاید که همیشه چراغهای آن روشن است. اما در آغاز سال ۱۹۱۸ بنا به تصمیم ستاد کل ارتش، این شبیهسازی ابعادی به مراتب بزرگتر به خود گرفت.
بر اساس نقشههای موجود، ژاکوپزی که متخصص در نورپردازی بود، ساخت کارخانهها، ایستگاههای راهآهن، قطارها و ریلهای قلابی و دروغین را بر عهده گرفت. ساخت دکورهای شبیه به شانزهلیزه و تروکادو و پارکهای معروف پاریس نیز بر عهده ژاکوپزی بود. ژاکوپزی البته متولد فلورانس ایتالیا بود که در لژیون دونور فرانسه خدمت میکرد.
برخی ساختمانهای پیرامون راهآهن قلابی شرق پاریس نیز مانند نسخه اصلی ساخته شدند. منطقه شمال شرقی پاریس هم با دکورهای چوبی و نورپردازی شده و پارچههای کتانی مخصوص پرده سینما ساخته شد و از این پارچهها به عنوان سقف مثلا شیشهای کارخانهها استفاده میشد. البته از عکسهای موجود به نظر میرسد که همه این دکورها از نزدیک چندان شباهتی با نسخههای اصلی خود نداشتهاند؛ مثلا آن ماکت راهآهن بیشتر به یک رختشویخانه شبیه است.
اما ظاهرا همه این زحمتها خیلی دیر به ثمر نشست. سرهنگ دوم «آرسن ام. ووتی» در سال ۱۹۳۰ در کتابی مربوط به ارتش فرانسه در جنگ اول جهانی نوشته است: «اولین ماکتها و دکورها تازه زمانی نصب شد که آلمان آخرین حملات هوایی خود را در سپتامبر ۱۹۱۸ علیه پاریس انجام داد و به همین خاطر آن طرح عظیم در عمل به کاری نیامد.»
به نوشته بوسه: «آن پاریس قلابی و دروغین در حد همان قصرها و کاخهای خیالی باقی ماند و به عبارت بهتر میتوان از آن با عنوان یک وهم و پندار قشنگ یاد کرد.» با این همه طرح ساخت پاریس دروغین به یک الگو و نقشه راه بدل شد و در جنگ جهانی دوم بود که بسیاری از ملتها بار دیگر به هنر استتار نیاز پیدا کردند و این بار الگو و سابقهای مانند پاریس دروغین را داشتند. بدین ترتیب بود که در بسیاری از کشورهای درگیر جنگ دهکدههای ساختگی و دکوری سر از زمین برآوردند تا دشمن را فریب دهند.
بدین ترتیب بود که انگلیسیها هم برای گمراه کردن خلبانهای بمبافکنهای آلمانی تعدادی شهر قلابی و دروغین ساختند. رمز این طرح «استارفیش» بود. سرهنگ جان ترنر از سوی وزارت هوانوردی بریتانیا مامور شد که در مرحله نخست تعدادی فرودگاه، هواپیما و کارخانه دروغین بسازد.
پس از حملات هوایی شبانه به کاونتری در نوامبر ۱۹۴۰ بود که وزارت هوانوردی به اقدامات خود جهت شبیهسازی شهرها در نزدیکی مراکز پرجمعیت شدت و سرعت بخشید. پس از آن «سایتهای استارفیش» برای شهرهایی، چون لندن، گلاسکو، منچستر و بریستول راهاندازی شد. صد البته این اقدام بریتانیا سیگنالی عمدی برای خلبانهای آلمانی بود و آنها تصور میکردند که به درستی هدف خود را انتخاب کرده و با بمبهای آتشزا آن را نابود کردهاند، غافل از آن که بمبهای پرتاب شده به نقاطی برخورد میکرد که هیچ سودی برای نیروهای آلمانی نداشت.
در ایالات متحده آمریکا نیز فریب و استتار یکی از مهمترین مسائل ژنرالهای ارتش بود. البته صنعت فیلمسازی آمریکا در این مورد کمک بزرگی به حساب میآمد. آمریکاییها از ترس بمبافکنهای ژاپنی همه کارخانههای هواپیماسازی را به بیابانهای غرب کشور انتقال داده و آنها را به دقت استتار کردند. پس از روز موسوم به دی دِی (D DAY) بود که یک ارتش کامل ساختگی شامل صدها تانک و توپ بادی و پلاستیکی ساخته شد.
از سوی دیگر نازیهای آلمان هم دست به کار شده و دو رودخانه مصنوعی شهر هامبورگ یعنی بینن آلستر و آوسن آلستر را به صورتی خاص استتار کردند. بینن آلستر زیر سازهای چوبی و غولپیکر قرار گرفت و آوسن آلستر یخزده با یک جنگل مصنوعی کاج استتار شد. بیشک هدف از «عملیات استتار» به اشتباه انداختن خلبانان نیروهای متفقین بود. البته نیروهای بریتانیایی خیلی زود متوجه این موضوع شدند.
جالب آن که تاسیسات قلابی آلمانیها هر کدام نامهای عجیبوغریبی داشتند از جمله دکورهای کارلسروهه و اشتوتگارت که به ترتیب نامهای «کاستاریکا» و «برزیل» گرفتند.
با این حال خیلی زود کارایی این دکورها و ابنیه قلابی و ساختگی از بین رفت، زیرا در آغاز سال ۱۹۴۳ بود که خلبانان متفقین هدفیابی با دید مستقیم را کنار گذاشته و از طریق رادار زمینی H۲S اهداف و مسیر خود را پیدا میکردند. بدین ترتیب دوران آن کاخهای خیالی و دروغین و آن پاریس قلابی که در سال ۱۹۱۸ ساخته شده بود سپری شد و به خاطرهها پیوست.