شغل شان مرده شور است و با افتخار از خاطرات تلخی سخن میگویند که مردن و دل کندن از دنیا را در ذهنها تداعی میکند این زنان مرده شور با روح بلندی که دارند شغل شان را میستایند.
رویداد۲۴ رکنا در گزارشی نوشت: صدای ناله و ضجه زنها دلم را لرزاند، مصمم شدم و قدمهای لرزانم را محکمتر برداشتم و جلو رفتم، صحرای محشر بود، اینجا یک ایستگاه مانده به آخرین ایستگاه دنیاست، اینجا مرده شورخانه...
همیشه از مردن و نبودنها میترسیدم، آنقدر که حتی وقتی از کنار خودروهای بهشت زهرا (س) میگذشتم، سرم را به سمت دیگری متمایل میکردم تا نبینمشان، اما امروز و اینجا تکلیفم را با خود یکسره کردم، خودم را به غسال خانه و به طور قطع، هراسناکترین نقطه دنیا رساندم تا به خودم بگویم 'هر که باشی و ز هر جا برسی آخرین منزل هستی این است.
مرده شور خانه
وارد غسال خانه که شدم زنی زیبا و جوان در حالی که دستکش، روپوش و ماسک داشت، با دقت مشغول تمیز کردن آثار به جا مانده از متوفای قبلی بود و محل را برای ورود پیرزنی که ۹۰ سال عمر شیرین از خدا گرفته بود آماده میکرد.
تابوت از در پشت غسال خانه وارد اتاقی شد که ۲ سکوی سنگی بیشترین حجمش را پر کرده بود، همراه با ورود تابوت و کاور مشکی رنگ، صدای ناله زنها شدت گرفت.
من باید اینجا چشم هایم را میبستم؛ منی که همواره از مرگ در هراس بودم، زن زیپ کاور را کشید، دستهای نحیف پیرزن که از لا به لای کاور بیرون آمد دلم را تکان داد و من همچنان آرام ایستاده بودم و نگاه میکردم، پیرزن آرامتر از همیشه در انتظار وصال یار آرمیده بود. او یک مادر بود؛ مادری که اکنون فرزندانش بی تاب رفتنش بودند و بر سر و سینه میکوبیدند.
پاهایم با اکراه حرکت میکرد؛ جلوتر رفتم و خودم را به زن غسال که با سرعت در حال انجام کار بود رساندم، غسال میت را شست و شو و غسل داد و بعد هم یک به یک پارچههای کفن را که پیرزن سالها آنها را نگه داشته بود به دور زن پیچید و اینچنین تومار زندگی یک انسان برای همیشه در هم پیچیده و راهی ایستگاه آخر شد.
با آگاهی و چشم باز غسال شدم
به قول مریم، زن غسال را میگویم، امروز روز خلوتی بود، بعد از اینکه جسد پیرزن را بردند غسالخانه خلوت شد و من فرصت را برای صحبت کردن با مریم غنیمت شمردم.
مریم زنی خوش چهره و جوان که از گفتن نام فامیلش اکراه دارد او میگوید: با چشم باز این شغل را انتخاب کردم و کارم را دوست دارم.
از او پرسیدم از شستن انسانهای مرده نمیترسی؟ و او ادامه داد: اول میترسیدم، بعد از اینکه همسرم را از دست دادم خواستم برای ثواب، هفت مرده را غسل دهم برای همین به اینجا آمدم، زن غسالی که اینجا کار میکرد زمانی متوجه شد من دنبال کار میگردم این کار را به من پیشنهاد داد و من پذیرفتم.
مریم دیدگاه جامعه را نسبت به غسالها بسیار بد میداند و میگوید، از ترس نگاههای بد افراد به کسی نمیگویم که چه شغلی دارم. وی که ۶ سال است در بهشت زهرای شهر کرمان غسال است میگوید: کاری که ما انجام میدهیم ثواب زیادی دارد.
وی گفت: غیر از اقوام نزدیکم با سایرین رفت و آمد ندارم، بعضی آدمها از بودن در کنار یک غسال خوشحال نمیشوند در حالی که ممکن است همیشه ایام با افرادی رفت و آمد کنند که گناهان زیادی مرتکب میشوند.
وی افزود: دیدن میتهایی که سالم نیستند به اعصابم فشار میآورد وی که دو فرزندش را سرپرستی میکند، نگران آینده اش کاری و حقوق اندکش است.
دیدن میتها و رفتن از دنیا مرا به یاد نیک و بد اعمالم میاندازد
فاطمه؛ دیگر غسال بهشت زهرای کرمان که بنا به گفته خود ۹ سال در این حرفه مشغول به کار است گفت: همسرم حدود ۱۰ سال قبل فوت کرد و من ماندم و سه فرزند.
وی که متولد سال ۵۹ است، شدیدا از برخورد مردم با غسالها گلایه دارد و میگوید: مردم ما را نجس و کثیف میدانند و از بودن کنار ما اکراه دارند.
فاطمه با بیان اینکه دیدن میت مرا به یاد نیک و بد اعمالم میاندازد اظهار کرد: یادم میآید چند سال قبل یکی از میتهایی را که غسل دادم، شب قبل به خواب دخترش آمده بود و نشانی مرا داده بود که به من مقداری قند، پارچه و پول برساند و فردای آن شب سفارش پیرزن را به من رساندند.
وی از شستن میتهای تصادفی به عنوان بدترین خاطراتش در این شغل یاد میکند و میگوید: اثر دیدن این صحنهها تا روزها با من همراه است.
وی از مردم خواست به غسالها همانند سایر اقشار جامعه اهمیت بدهند و از غسالها فاصله نگیرند.
از افراد زنده بیشتر از مردهها میترسم
زینب؛ زن بیوهای ۴۰ ساله که ۱۵ سال در این حرفه مشغول به کار است گفت: همسرم فوت کرده بود، بیکار بودم، آگهی دعوت به کار غسال خانه را دیدم و این آغاز کار من بود.
وی میگوید: من از دیدن مردهها نمیترسم، دیدن برخی افراد زنده بیشتر مرا میترساند.
وی گفت: خیلی افراد را میشناختم و چندی بعدها روی سنگ غسالخانه با آنها ملاقات کردم و این هم برایم دردناک بود هم به من هشدار میداد که مرگ به اندازه رگ گردن به ما نزدیک است.
زینب با بیان اینکه دیروز ۱۴ میت را غسل دادم گفت: یک شب در خواب پیرزنی نورانی را دیدم، فردای آن شب همان پیرزن را غسل دادم.
زینب از خاطرهای سخن به میان آورد که جالب بود او گفت: یک روز میتی را برای غسل و کفن به غسالخانه آوردند، چون مدت زمان زیادی از فوت میت نمیگذشت ریختن آب بر روی بدن میت موجب پریدن پلک میت شد و این امر صدای همراهانش را در آورد که او زنده است.
وی ادامه داد: آن روز پزشک آمد و میت را معاینه کرد و سرانجام مشخص شد میت ساعاتی قبل قوت کرده است.
وی نیز برخورد مردم را با غسالها خوب نمیداند و میگوید: عروسی و مهمانیها را نمیروم خدا میداند از زمانی که سر کار رفتم مردم ما را به چشم مرده میبیینند و جسم و روحم مثل یک مرده است.
وی خود را دارای ۶ فرزند معرفی میکند و میگوید: خواهر نامزد دخترم به خاطر شغل من نامزدی دخترم را بهم زد.
وی تاکید کرد: اگر حقوق خوبی داشتم زندگی خوبی برای خودم و فرزندانم درست میکردم تا نگاه مردم نسبت به ما تغییر کند.
محمدعلی امیری دیگر کارگر غسالخانه کرمان نیز گفت: ۴۱ سال سن و ۱۴ سال سابقه کار دارم.
وی گفت: زمان زلزله بم در محل حضور یافتم و به دلیل شرایط مجبور شدم میت غسل بدم بعد از آن این شغل را پذیرفتم.
وی گفت: اولین باری که خواستم میت را غسل بدهم ترسیدم، اما کم کم عادت کردم.
امیری میگوید: غسل دادن انسانهای خوب و نماز خوان و شهدا حس دیگری دارد.
وی گفت: چندی قبل یکی از شهدای مدافع حرم را غسل میدادم که ناگهان متوجه لبخند زیبایش شدم، منقلب شدم و دست از کار کشیدم و اشک ریختم.
وی که بغض گلویش را گرفته بود با صدای لرزان تاکید کرد: شستن و غسل دادن شهدای مدافعان حرم با بقیه خیلی فرق دارند.
وی که خود را صاحب دو پسر و یک دختر معرفی میکند میگوید: چندی قبل پسرم که در کلاس سوم ابتدایی درس میخواند با گریه به خانه آمد وقتی دلیل اشک هایش را جویا شدم گفت بچهها میگویند پدرت مرده شور است و با من بازی نمیکنند.
وی افزو. مردم خیلی ما را اذیت میکنند کسی به ما اهمیت نمیدهد.
وی که دلش پر از درد بود گفت: مسئولان به فکر ما نیستند سایر مشاغل اهمیت دارند، اما کسی ما را نمیبیند.
غسال بهشت زهرای کرمان تاکید کرد: حتی یکی از نزدیکانم به من گفت، لیاقتت همین است که مرده شور شوی.
وی تاکید کرد: ما شخصیت و روحیه میخواهیم، حرف من فقط داشتن پول نیست، شخصیت زن و بچه ام زیرسئوال است.
وی که بغض کرده بود گفت: بارها دلم گرفته و در خلوت گریه کرده ام.
اکنون که من اینجا هستم و حرفهای غسالها را شنیده ام نه از مرده و نه از مردن نمیهراسم و مصمم کمر همت را برای اصلاح امور زندگی ام بسته ام تا روزی که من یکی از گزینههای روی سنگ غسالخانه شوم راضی و خشنود بار سفر ببندم.
از در ساختمان غسالخانه بیرون آمدم، آسمان مثل همیشه آبی بود و نسیم ملایمی میوزید، برگ درختان آرام آرام در باد میرقصیدند انگار نه انگار نه خانی آمده و نه خانی رفته.