رویداد۲۴ فارن پالیسی در شماره ویژه زمستان امسال به ظهور مجدد سوسیال دموکراسی و افول سرمایه داری به واسطه تبعات منفی آن برای مردم اشاره کرده و به طور تاریخی این ظهور و افول را مورد تحلیل قرار داده است.
رشد اقتصادی در دهههای گذشته سرعت خود را از دست داده و دستاوردهای آن توزیع نا برابر درآمدها بوده است. حقوق نابرابر در آمریکا، امروز در بالاترین سطح خود از زمان اولین گزارش سازمان ثبت احوال آمریکاست و یک درصد دهک بالای جامعه آمریکا، کنترل تقریبا همه ثروت را در دست دارند. رشد نابرابر با افزایش نا امنی همراه بوده است.
این تحولات شکافهای عمیق اجتماعی و نا امیدی فزایندهای را در جوامع غربی ایجاد کرده و زمینه را برای نژاد پرستی، قطبی شدگی و پوپولیسم هموار کرده است.
در خلال قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰، یک باور عمومی وجود داشت که سرمایه داری و دموکراسی قابل مصالحه نیستند. بسیاری از لیبرالها و محاظه کاران از اینکه توده قدرت بگیرد و دموکراسی به سمت آنچه جان استوارت میل «دیکتاتوری اکثریت» خوانده بود کشانده شود میترسیدند.
با این وجود در دهه ۱۹۳۰ میلادی و به ویژه بعد از ۱۹۴۵، یک تحول بزرگ در سراسر غرب رخ داد و این امکان را برای دموکراسی و سرمایهداری فراهم آورد که با هم مصالحه کنند. یکی از دلایل اساسی برای این پیروزی، درک سوسیال دموکراتیک از رابطه بین این دو بود. سوسیال دموکراسی نوعی از سوسیالیسم است که معتقد است دموکراسی میتواند همزمان که از فرارهای سرمایهداری سود میبرد، به تنظیم بازار و اجرای سیاستهای سوسیال نیز بپردازد.
توسعه سرمایه داری در قرن ۱۹ به رشد اقتصادی بی سابقه و مهمی انجامید، اما همزمان به رشد چشمگیر بی عدالتی و تحولات فرهنگی منجر شد. جای تعجب نیست که واکنش به این شرایط به سرعت شکل گرفت.
بیشتر بخوانید:
کارگران با افول جریان چپ، حامیان خود را از دست دادند
به گزارش رویداد۲۴ در دهههای آخر همین قرن،
کارل مارکس با انتقاد قوی خود به سرمایهداری ظهور کرد و ایدههای خود را به عنوان ایدئولوژی مسلط بر جریان سوسیالسیت جهانی که رو به رشد بود مطرح کرد. قدرت مارکسیسم از تواناییاش برای ترکیب انتقاد بر ماهیت و پیامدهای سرمایه داری با این استدلال که این پیامدها به سقوط این ایده میانجامد نشات میگرفت، با این حال حتی بعد از رکود طولانی اواخر قرن ۱۹، سرمایهداری هیچ نشانی از فروپاشی اجتناب ناپذیری که مارکس پیش بینی کرده بود نشان نداد. همین مساله این سوال را ایجاد کرد که: چه باید کرد؟ اگر سرمایه داری قرار نیست خود به خود ناپدید شود، چطور سوسیالیستها جهان بهتر را پدید خواهند آورد؟
تصویری از رکود بزرگ در آمریکا
انقلاب روسیه و
ولادیمیر لنین رهبر شوروی مهمترین مدافع این دیدگاه بودند. او و وارثانش به کمونیست مشهور شدند؛ بخشی از آنها مسیر دیگری انتخاب کردند و بخش دیگر به مسیر دموکراتیک و صلح آمیزشان برای رسیدن به سیوسیالیسم پایبند ماندند.
سوسیالیستهای دموکرات بر این باور بودند که با وجود اینکه مارکس شاید درباره لزوم فروپاشی سرمایه داری اشتباه کرده باشد، اما او درمورد ماهیت غیرقانونی و عواقب ویرانگر سرمایهداری برای کارگران و فقرا حق داشته است. اصلاح سرمایه داری در این دیدگاه، از ارزش محدودی برخوردار بود چرا که آنها به طور بنیادین نمیتوانستند سیستم را متوقف کنند.
رزا لوکزامبورگ فعال سیاسی لهستانی آلمانی همانقدر که با سوسیال دموکراسی مخالف بود، با کمونیسم لنینی هم مخالف بود و معتقد بود این تلاشها برای کاهش استثمار سرمایه داری محکوم به شکست است.
یکی دیگر از جناحهای سوسیال دموکراسی این ایده را که سرمایه داری محکوم به فروپاشی در آینده است را رد میکردند و در عوض این استدلال را مطرح میکردند که هدف سوسیالیسم به جای تلاش برای استیلا بر سرمایه داری باید مهار ظرفیتهای عظیم سازنده و اطمینان از کارکرد آنها در مسیر اهداف مترقی به جای مخرب باشد. آنها اصلاح طلب بودند، اما اصلاحات را به عنوان هدف نمیدانستند بلکه اهداف بلندتری داشتند.
داستان سوسیالیسم در اواخر این دهه داستان درگیری بین این آلترناتیوهاست: کمونیست، سوسیالیسم دمواکراتیک و سوسیال دموکراسی.
این درگیری در طول سالهای بین جنگ اول و دوم در غرب به حداکثر رسید. در اروپا، سوسیالیستها با وضعیت سیاسیای که به واسطه جنگ جهانی اول متحول شده بود و مشکلات اقتصادی که به رکود بزرگ منجر شد، در حال مبارزه بودند.
یکی از پیامدهای این دوره پر هرج و مرج، افراط گرایی سیاسی رو به رشد بود که منجر به خودکشی بسیاری از شهروندان و نا امیدی آنها از توانایی یا تمایل دولتها در رسیدگی به خواستههایشان شد.
سوسیال دموکراتها با به رسمیت شناختن این خطرات نادیده گرفتن این رنجها و سرخوردگی ها، برای دموکراسی و چپها، این استدلال را مطرح کردند که هدف اصلی چپ باید استفاده از دولت برای اصلاح و شاید دگرگونی سرمایه داری باشد.
سوسیالیستهای دموکراتیک باور نداشتند که این کار شدنی است یا حتی باید انجام شود چرا که آنها سرمایه داری را ناتوان از اصلاح بنیادین میدانستند و محکوم به شکست.
کمونیستها در عین حال، با کمال میل از رکود بزرگ استقبال کردند، چرا که این رکود سیستمهای دموکراتیک سرمایه داری را که آنها قصد نابودیاش را داشتند تضعیف میکرد. البته آنها بیش از آنکه از رکود استقبال کنند، معتقد بودند رکود بزرگ، نتیجه محتوم عملکرد و پیامد سرمایهداری است.
به گزارش رویداد۲۴ آمریکا نیز در کنار آلمان به سختی از رکود بزرگ آسیب دید و اگرچه دموکراسی در این کشور ریشهدارتر از اروپا در اوایل دهه ۱۹۳۰ بود، اما به تعداد شهروندان نا امید و حمایت از پوپولیسم و نژادپرستی اضافه شد و افرادی نظیر
هنری فورد،
چارلز لیتدبرگ و چارلز کوگلین علنا هیتلر را تحسین میکردند.
فرانکلین روزولت در آن زمان به این نتیجه رسیده بود که اگر با رکود با شدت برخورد نشود، تهدید علیه دموکراسی افزایش پیدا میکند. او متعاقبا وعده داد که یک «معامله جدید» برای مردم آمریکا در راه است و روند خرابیهای اقتصادی را مختل خواهد کرد.
روزولت با نشان دادن تلاش دولت برای حفاظت از شهروندان در برابر رنج، خطرات و نا امنیهای ناشی از سرمایه داری، طرح جدیدش را برای بازسازی ایمان به دموکراسی تدوین کرد.
در اواسط دهه ۱۹۳۰ میلادی، برای مدت کوتاهی سوسیال دموکراسی برنامه سیاسی مشخصی داشت که بر باور به دولتهای دموکراتیک و توانایی انها برای مقابله با تبعات منفی سرمایه داری مبتنی بود.
زمانی که گرد و غبارهای جنگ بعد از ۱۹۴۵ (جنگ جهانی اول) خوابید، پیامدهای مخرب فاشیسم روشن شد و اروپا شروع به بازسازی کرد. توافق گستردهای وجود داشت که میگفت برای شکوفایی دکوکراسی، باید با شکافهای اجتماعی که جوامع غربی را در سالهای بین جنگ بی ثبات کرده بود، مقابله کرد.
علاوه بر این، تجربه رکود بزرگ که در آن شکست سرمایه داری زمینه را برای رشد افراط گرایی فراهم کرده بود، منجر به پذیرش این فهم شد که یافتن راهی برای رفاه اقتصادی و ثبات اجتماعی در صورت موفقیت دموکراسی ضروری است.
سوسیال دموکراتها از قدیم اصرار داشتند که لازم است از دموکراسی برای اشاره به تبعات منفی سرمایهداری استفاده کرد؛ چیزی که بعد از ۱۹۴۵ تغییر کرده بود این بود که این ایده بر چپ و دیگر احزاب سیاسی غالب شده بود.
پس از سال ۱۹۴۵، متعاقبا ملتهای اروپای غربی نظم جدیدی برای اطمینان از رشد اقتصادی و حفاظت از مردم در برابر تبعات منفی سرمایه داری ایجاد کردند.
البته سرمایه داری برخلاف آنچه کمونیستها و سوسیال دموکراتها امیدوار بودند باقی ماند، اما این سرمایه داری با دولتهای دموکراتیک و لیبرالهای نا امیدکننده سابق به یک تعادلی رسیده بود.
این نظم سوسیال دموکراتیک جدید به خوبی کارساز بود: ۳۰ سال بعد از ۱۹۴۵ غرب پر سرعتترین رشد خود را تجربه میکرد. در این دوران جنگ طبقاتی و حمایت از افراط گرایی به حداقل رسیده بود و برای اولین بار در تاریخ اروپای غربی، دموکراسی به یک هنجار تبدیل شده بود.
با وجود این موفقیتهای قابل توجه، نظم سوسیال دموکراتیک در اواخر قرن ۲۰ شروع به فروپاشی کرد. مشکلات اقتصادی در دهه ۱۹۷۰ آغاز شد و به سرآغاز حمله به این سیستم تبدیل شد و بعد از ۱۹۸۹، فروپاشی شوروی به عنوان اصلیترین رقیت این نظم، تضعیف آن را سرعت بخشید.
با از پایان دولتهای کمونیست، جناح راست در آمریکا و اروپای غربی، حملات خود به نظم سوسیال دموکراتیک را آغاز کردند. (آنها پیش از فروپاشی شوروی، این نظم را اهریمن درجه دو میخواندند)
به طور کلی فروپاشی شوروی منجر به این شد که خطرات غیر قابل کنترل سرمایه داری که پیش از این به یک فهم مشترک تبدیل شده بود، تغییر کند و جای خود را به برتری ذاتی دموکراسی سرمایه داری بدهد.
تصویری از رکود بزرگ در آمریکا
به گزارش رویداد۲۴ در اواخر قرن ۲۰، اقتصاددانهای هر دو طرف اقیانوس اطلس بر این موضوع به توافق نظر رسیده بودند که مشکلات کلیدی اقتصاد کلان نظیر مهار رکود به دلیل سرمایه داری مدرن حل و فصل شده و سرمایه داری مدرن نه تنها ذاتا مشکلزا نیست (آنگونه که اسلاف اآنها به تبع
جان مینیارد کینز بریتانیایی به آن باور داشتند) بلکه بهترین راه حل است.
سیاستمداران حتی از جریان چپ جدید نظیر تونی بلر از حزب کارگر بریتانیا نیز این گونه استدلال میکردند که «نبردهای قدیمی بین دولت و بازار منسوخ شده و به جای اینکه نگران استیلای سرمایه داری باشیم، آنگونه که اسلاف سوسیال دموکرات ما بودند، سیاستمداران باید بیشتر تکنوکرات باشند.
بیل کلینتون رییس جمهور وقت آمریکا نیز به نتایج مشابهی دست پیدا کرده بود. نتیجه این شیفت و تغییر دیدگاه قابل پیش بینی بود، اما پیش بینی نشده بود.
تضعیف نظم سوسیال دموکراتیک منجر به بازگشت مشکلاتی شد که اساسا برای حل انها ایجاد شده بود: نابرابری اقتصادی و ناامنی فزاینده، اختلافات اجتماعی و درگیری طبقاتی رو به شد، کاهش ایمان به دموکراسی و توسعه افراط گرایی.
منتقدان میگفتند با توجه به تاریخچه کمونیسیم، این سیستم اعتباری ندارد اما در حقیقت پس از چند دهه، واکنشهای معاصر به سرمایه داری بار دیگر در مضامین و استدلالهای سوسیال دموکراتیک بازتولید شده است.
امروز مانند گذشته، سوسیال دموکراتها این استدلال را دارند که سرمایه داری ذاتا موجب بسط بیعدالتی و بی ثباتی شده و قادر نیست با دموکراسی به یک آشتی ذاتی برسد.
همان طور که ولفگانگ استریک جامعه شناس آلمانی، احتمالا قویترین منتقد معاصر سرمایه داری میگوید، عدم تعادل و بی ثباتی یک قاعده در جوامع سرمایه داری است نه یک استثنا زیرا بین سرمایه داری و دموکراسی یک تنش اساسی وجود دارد و اینکه تصور کنیم این دو میتوانند با هم به آشتی برسند یک تصور یوتوپیایی است.
با توجه به تاثیرات بی ثبات کننده ذاتی سرمایه داری، سوسیال دموکراتها امکان اصلاح ساختاری آن را رد کردند و در عوض خواستار لغو آن شدند. در واکنش به این ایده، سرمایه داران که تعداد معدودی از انها به صراحت خواستار پایان دادن به دموکراسی بودند، دموکراسی را در کنابهایی نظیر «علیه انتخابات» نوشته دیوید ون ریبروک، «علیه دموکراسی» نوشته جیسون برنان و «مردم حرف میزنند (و اشتباه میکنند)» اثر دیوید هرسینی زیر سوال بردند و بقیه نیز از پوپولیستهایی که دموکراسی را تحقیر و تخریب میکردند، نظیر دونالد ترامپ رییس جمهور آمریکا حمایت کردند.
همان طور که ادوارد لوک در روزنامه فایننشال تایمز گفته، برخی نخبگان امروزی، ترامپ را مانند پناهنگاهی برای در امان ماندن املاک و اموالشان میدانند.
هر کسی که از سرمایه داری و دموکراسی امروز دفاع میکند، باید بداند که در گذشته چه کارهایی برای پایدار و سازگار ماندن این مفاهیم شده است.
تبدیل این عقیده به واقعیت نیازمند سازشی دشوار بوده است. کارگران و افراد کمتوان در ازای توزیع عادلانهتر درآمدها و محافظت در برابر خطرات و ناامنی ناشی از این سیستم و سیاستهایش، دست از تلاش و تقاضا برای نابودی سرمایهداری کشیدند؛ با این امید که بتوانند فرصتی برای بالا رفتن از نردبان اقتصاد داشته باشند.
نخبگان از سوی دیگر برخی امتیازات و رفاه خود را فدا کردند تا بتوانند به مراحل بالاتر قدرت دست پیدا کنند.
بر اساس این مصالحه بود که همه شهروندان از کاهش درگیریهای اجتماعی و افراط گرایی سود بردند و توانستند بر انباشت مشکلات اجتماعی شان در طول دوران سیطره پیدا کنند.
امروز نیز مانند گذشته، سوسیال دموکرات تنها شاهد نواقص سرمایهداری اند و بار دیگر خواستار نابودی آن شدهاند در حالی که همزمان جریانهای دست راستی تنها مزایای سرمایه داری را میبینند و بار دیگر از سیاستهای آن حمایت میکنند. وضعیت جهان شاید شبیه سالهای دهه ۱۹۳۰ و دهه ۱۹۴۰ نباشد، اما نشانههای هشدار آمیز آن ظهور کرده است و شاید بار دیگر همه طیفهای سیاسی را به این نتیجه برساند که باید به راه حلهای سوسیال دموکراتیک برای بحرانهای معاصر رجوع کرد.
نشسته اید آنجا و وارد بازی دموکرات ها و جمهوریخواه در آمریکا شده اید!برنی سندرز خر کی است.چندتا مقاله خوب پیدا کنید شاید مسولین طراز اول ما بفهمند که آلمان و ژاپن چگونه توانستند بعد از فرو پاشی های جنگ جهانی دوم دوباره سر پا شوند و به غول های اقتصادی تبدیل شوند.ترس از غرب و سرمایه داری ترس های به جا مانده از دوران جنگ سرد است.چهل سال با ساست های دست دوم و غلط سوسیالیستی کشور را به عقب ماندگی انداختیم خوب است جناب رهبری در این یکی دو سال باقی مانده از عمر شریفشان به فکر بیفتند و دست از این غرب ستیزی که تنها دلیلش فرار از پاسخگویی خودشان است بردارند و به جوانان این کشور کمی امید تزریق کنند و نه یاس و ناامیدی و نفرت و جنگ افروزی.