رویداد۲۴ سخن از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی است؛ سامانه سیاسی عظیمی که دوسوم قرن بیستم را تحت سیطره خود داشت. کشورهای خرد و کلان زیادی را در خود بلعیده بود و از سوی دیگر سایه اعتقادیاش بر آسمان بسیاری از کشورها سنگینی میکرد.
در پدیدارشناسی نظامهای سیاسی از آن حیث که زمانی تشکیل میشوند، به اوج شکوفایی خود میرسند و سرانجام فرو میریزند دلایل متعددی وجود دارد.
شرایطهای زمانی و مکانی بسیار دخیل هستند. اما در یک قاعده عرفی سیاسی که در انطباق تاریخی نیز اصول آن به اثبات نسبی رسیده است، همیشه دو اصل کلی در آسیبشناسی این نظامها دخیل بوده و هست؛ اولی عوامل داخلی و دیگری عوامل خارجی است.
یعنی عوامل درون حکومتی و عوامل برون حکومتی. از این روی اگر چه فشارهای قطب مخالف و بیرونی بر اتحاد جماهیر شوروی، یعنی ایالات متحده و هم پیمانانش در تجزیه این نظام قدرتمند بسیار دخیل بودهاند، ولی عوامل داخلی به تعبیری علتالعللی بر این واقعه مهم بودهاند.
میخاییل گورباچف به عنوان آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی در مصاحبهای که در ژانویه سال ۱۹۹۹ با نشریه نیویورکتایمز داشت در پاسخ به این سوال که اقداماتی که مبتنی بر روش اصلاحات در نظام اقتصادی و سیاسی شوروی بود، تا چه حد در انحلال این نظام تاثیر داشت، میگوید: شاید این سخن (اصلاحات) مهمترین واقعیت موجود در نظام سوسیالیستی اتحاد جماهیر شوروی بود.
بیربط نیست بگوییم که درست از زمانی که
ولادیمیر ایلیچ اولیانف (لنین) اصلاحات اقتصادی را در نظام کشاورزی این کشور آغاز کرد سنگ بنای انحلال به نحوی بنیان گذاشته شد.
از دوره استالین تا دوره برژنف هم از هر امر سیاسی نیز برداشت اصلاحاتی شد به نحوی که تا زمان بنده هنگامی که مباحث گلاسنوست و پروسترویکا را به سران حزب کمونیسم قبولاندم و در نظام شوروی پیاده کردم، مردم با ذهنیت تاریخی که از اصلاحات داشتند به ظاهر موظف به رعایت آن شدند، ولی در باطن به سبب کینهای که از اصلاحات داشتند از آن سر باز زدند و در نهایت برای رهایی راهی بر خلاف اصلاحات را پیمودند.
این واقعیتی است که راه گریزی از آن نیست. پس بیربط نخواهد بود که از منظری تاریخی به مفهوم اصلاحات در اتحاد جماهیر شوروی نظر بیفکنیم.
سوخوزها و کالخوزها چگونه کمرنگ شدند؟
اساس اقتصادی و خوشههای زیرمجموعه این جغرافیای بزرگ بر اساس نظام کشاورزی استوار بود. این شرایط در دوره تزارها به اوج خود رسید و کشاورزی سمبل قدرت این جغرافیا بود. خردهمالکی یا نظام اربابی گر چه در شوروی پیش از انقلاب کمونیستی هرگز نتوانست شبیه مفهوم بورژوایی یا خرده بورژوایی اروپای شمالی و مرکزی باشد، اما توانست معنا و مفهوم خاصی را در تاریخ طبقات اجتماعی رقم بزند.
هنگامی که تزارها از صحنه سیاست اجرایی شوروی کنار زده شدند، چیزی که توانست بر قرائت لنین از مارکس، سرعت اجرایی و عملی خاصی ببخشد وجود بسترهای طبقاتی اجتماعی خاص شوروی بود. از این روی بود که بر مبنای این تئوریها و بسترهای عملی موجود، لنین پس از تشکیل ارتش نوین شوروی (متاثر از ایدههای فکری تروتسکی) بیهیچ درنگی برنامههای نوین اقتصادی را پایهریزی و اجرا کرد.
اصل و اساس شکلگیری سوخوزها مبتنی بر مزارع با مالکیت دولتی و کالخوزها مبتنی بر مزارع با ساختار سهامی بود. اگر چه این شرایط به هیچ وجه باب طبع زمینداران کلان یا خرده مالکان کشاورز نبود، ولی ساختار تفکر سوسیالیستی به حدی در پهنه جغرافیای سیاسی شوروی گسترده شده بود که گویی فرار از آن اعلام جنگ به حکومت لنین بود.
همین شرایط اعتراضی و نارضایتی خفیف هم که با توسل به ابزار قدرت و خشونت میتوانست به شدت سرکوب شود، میتوانست در نوع خود آسیبشناسی جدی شود.
شوروی پس از لنین
پس از لنین و در زمان استالین شرایط بسیار شکل تهاجمی به خود گرفت. ماهیت اقتصادی اتحاد جماهیر شوروی تا زمان استالین بسیار مبتنی بر کشاورزی و صنایع وابسته به آن بود. از سوی دیگر، چون سیاست از منظر لنین «کاملا متاثر از ساختارهای اقتصادی است» پس حتی از این منظر نمیتوانیم شوروی را تا این دوره جامعهای بینابینی بدانیم.
بیشک بزرگترین تحولات فنی و صنعتی شوروی سابق مدیون اقدامات یوزف استالین است. اگر اتحاد سوسیالیستی شوروی به مثابه یک ابرقدرت توانست دههها در برابر غرب و امریکا قدعلم کرده، بایستد و به عنوان یک رقیب جدی و یک قدرت خطرناک و نفوذگر در صفحه شطرنج سیاست جهان ایفای نقش کند همه مرهون عملکرد استالین و تاثیر اقدامات وی در رهبران اتحاد جماهیر شوروی پس از وی بود.
استالین نه تنها ادامه دهنده اصلاحات لنینی بود بلکه حتی پای از آن فراتر گذاشته و اصلاحات اساسی کشاورزی و صنایع وابسته به آن را بسیار سفت و سختتر هم دنبال کرد. اصلاحات مبتنی بر سوخوز را به حدی افراطی کرد که هیچ گونه منفذی برای عرض اندام حتی خرده مالکان باقی نگذاشته بود. خروج از آن نفی ساختارهای سوسیالیستی شوروی تلقی میشد و جرم محرز بود.
در اصلاحات مبتنی به کالخوز، استالین ساختارهای فرهنگی اتحاد جماهیر شوروی را هم تغییر داد. جابهجایی خانوادهها، اقوام و حتی قبیلهها را از سویی به سوی دیگر اتحاد جماهیر شوروی به منظور کار اجباری در مزارع کشاورزی یا صنایع وابسته به آن، محصول همین اصلاحات استالینی است.
حضور مسلمانان در مولداوی، بخش اعظمی از چچنها، مسلمانان اوکراین و پارسیزبانان شمال شرقی قرقیزستان حاصل همین مهاجرتها و اصلاحات اجباری استالینی است. واقعیت اصلی در این برهه این است که به دلیل فضای بسته فکری و تحلیلی حاکم بر سیاستهای کمونیستی این کشور و فضای خفقانی حاکم بر تفکر هیچگاه به روشنفکران شوروی اجازه تحلیلها و انتقادهای جدی را نمیداد. در نتیجه مفهوم اصلاحات سوسیالیستی هیچگاه آسیبشناسی جدی نشد.
اقدامات استالین قریب به ۳ دهه بر فضای سیاسی و اقتصادی اتحاد جماهیر شوروی سایه افکند و چنان در طبع این ساختار سیاسی موکد شد که پس از وی در دوره خروشچف تا چرنینکو، هیچ کدام از رهبران اتحاد جماهیر شوروی نه تنها نتوانستند مانند او ادامه دهنده این راه باشند بلکه از سوی دیگر حتی نتوانستند ساختار این اصلاحات را یا دگرگون کنند یا طرحی جدیدی از آن را پیریزی کنند.
اگرچه برژنف در ۱۸ سالی که رهبر اتحاد جماهیر شوروی وانمود میکرد که خللی در امر اصلاحات نباید ایجاد شود و به همان شدت و قوت ادامه یابد، اما واقعیت چیز دیگری بود. سیاست اصلی شوروی بالاخص از دهه ۶۰ قرن بیستم به بعد چنان درگیر مسائل خارجی و اولویتهای جاسوسی شده بود که همه چیز تحتالشعاع آن قرار گرفته بود.
دیگر اساس توسعه و پیشرفت مبتنی بر فناوریهای نوین، نحوه تقابل و تبادل اطلاعات با جهان خارجی محسوب میشد. عزم عظیم اتحاد جماهیر شوروی بر این واقعیت جزم شده بود که بتواند رقیبی تمام عیار در برابر غرب باشد و بتواند سیطره و نفوذ خود را هر روز گستردهتر کند.
در عین اینکه جامعه در گستره وسیع کلمه در نوعی انزوا به سر میبرد سیاست دیگری هم در راس سیاستها رخ نمایی میکرد و آن سیاست این بود که جهانیان تصوری بسیار زیبا از اتحاد جماهیر شوروی داشته باشند. برگزاری المپیک مسکو در سال ۱۹۸۰ و در زمان لئونید برژنف یکی از مثالهایی است که میتوان برای این ادعا مطرح کرد.
دوران میخاییل گورباچف
واقعیت این بود که دیگر رهبران اصلی حزب کمونیست پیر شده بودند. بسیاری از رهبران و نخبگان حزب کم کم از دنیا رخت برمیبستند. بعد از برژنف به مدت سه سال اتحاد جماهیر شوروی دو رهبر را به خود دید. پس از مرگ برژنف در یک چشم به هم زدن هم آندروپف و هم چرننکو آمدند و رفتند.
تا نوبت به میخاییل گورباچف شد؛ رهبری جوانتر و در عین حال معتدلتر سایر از رهبران حزب کمونیست شوروی. اگر بخواهیم فاصله زمانی میان استالین و گورباچف را یک اصل قرار دهیم تا این دو را با هم به لحاظ کیفیت کار سیاسی و التزام به اعتقادات حزب کمونیسم قیاس کنیم جز تعجب چیز دیگری عایدمان نمیشود.
گورباچف با وجود اعتقاداتش به مبانی کمونیسم و التزامش به مبانی سوسیالیسم به عنوان رهبر اتحاد جماهیر شوروی و حزب کمونیسم بسیار معتدلتر از سایر رهبران پیشین این حزب بود. از سوی دیگر تلاشش به حفظ نظام بود که او را به دامن پذیرش اصلاحات در قالب پروسترویکا و گلاسنوست انداخت.
وی به بسیاری از خواستههای اجتماعی و فرهنگی مردم این کشور پاسخ مثبت میداد. فشارهای سیاسی و اجتماعی بر روشنفکران را کاهش داد و به مبانی اعتقادی مسلمانان این کشور سعی کرد از دید نرمتری نگاه کند و سایر خواستههای دیگر مردم کشورش را بپذیرد.
سعی میکرد که در مواجهه با وضعیت نابسامان اقتصادی و جمود حاکم بر مبانی اقتصادی و سیستم معیشتی مبتنی بر توسعه و پیشرفت، خود و حزب حاکم را مسوول بداند و تلاش کند تا به نوعی بر مشکلات موجود فائق آید. حال که فضا را این گونه میخواست تعدیل کند طرحها و برنامههای اصلیاش را در قالب اصلاحاتی که عنوان شد، معرفی کرد.
گلاسنوست و پروسترویکا
گورباچف برنامههای اقتصادیاش را در قالب پروسترویکا رهبری میکرد. امید داشت به وضعیت روحی مردم اتحاد جماهیر شوروی که بسیار متاثر از وضعیت اقتصادیشان بود سر و سامان بدهد. دیگر انگیزهها و وجدانهای کاری بسیار کمرنگ شده بود.
فساد اداری و مالی به حد بسیار خطرناکی رسیده بود. وضعیت به گونهای بود که حتی افسران کهنهکار کا. گ. ب. حاضر بودند برای به دست آوردن مقدار بیشتری پول اطلاعات حیاتی کشور را به خریداران اطلاعات در ساختارهای جاسوسی بینالمللی بفروشند.
از همه بدتر این نکته بود که اختلاف طبقاتی داشت نمود پیدا میکرد. در کشوری که فرق میان فقیر و ثروتمند زیاد نبود و اگر هم بود بسیار قاعدهمند بود، اکنون تمام ضابطهها و قاعدهها به کنار رفته بود. به تعبیر بهتر اصلاحات اقتصادی لازم بود. در حالت کلی گورباچف چند محور عمده را مدنظر داشت.
۱- نگاه کلان به مفهوم اقتصاد که اقتصاد بینالمللی هم شامل آن میشد. تجدید نظر در قوانین صادرات و واردات و بازاریابی برای محصولات صادراتی این کشور فرای مرزهای کشورهای همپیمان شوروی.
۲- دعوت محدود از سرمایهگذاران سایر کشورها که در صنایع مادر و نفت سرمایهگذاری کنند. آن هم با التزام به ایجاد اشتغال و استفاده از پتانسیلهای موجود در شوروی.
۳- ساماندهی صنایع و مشاغل زود بازده یا با بازدهی بالا به منظور ایجاد و گردش سرمایههای راکد موجود که در موارد نادرست هزینه میشد.
۴- افزایش سطح دستمزد افراد مبتنی بر افزایش تورم و نیز تشویق به خصوصیسازی در برخی از صنایع و سامانههای اقتصادی به منظور ایجاد تدریجی بخش خصوص بومی در شوروی. این خصوصیسازی برای اولین بار در تاریخ اتحاد جماهیر شوروی شکل گرفته و رسمیت پیدا میکرد، چرا که بعد اصلاحات اقتصادی «نپ» که از دوره لنینی آغاز شده بود هرگونه مالکیت خاص و شخصی بر زمینهای کشاورزی یا صنایع موجود در اتحاد جماهیر شوروی ممنوع بود.
این چهار محور از اهم برنامههای اقتصادی بود که گورباچف رسما اعلام کرد که قصد دارد در زمامداریاش آنها را اجرا کند. حتی توانست در جلساتی که با سران حزب کمونیست داشت آنها را متقاعد و موافق با انجام چنین برنامههایی بکند.
البته ناگفته نماند که وضعیت اجتماعی با نگرش اقتصادی هم جلوه بسیار نامطلوبی در اتحاد جماهیر شوروی داشت و از این روی گورباچف امیدوار بود برخی از اصلاحات خود را نیز به صورت میان محوری یعنی بخشی گلاسنوست و بخشی پروسترویکایی به پیش ببرد.
مثلا در نیمه دهه ۸۰ میلادی گورباچف با وضع قانون افزایش قیمت مشروبات الکلی موجود در کشور نه تنها میخواست پروتریکایی عمل کند بلکه از منظر گلاسنوستی بر آن شد تا با گذاشتن سنگ بنای این قضیه مصرف مشروبات را در خیابانها و بسیاری از اماکن عمومی و ادارات ممنوع کند، چرا که این وضعیت وجهه بسیار بدی (از شیوع این فرهنگ در شوروی) در کشورهای اروپای غربی و سایر کشورهای جهان برای بزرگترین کشور دنیا رقم زده بود.
وجهه دیگر اصلاحاتی که مدنظر گورباچف بود گلاسنوست بود. به تعبیر بسیاری گلاسنوست به معنای شفافسازی سیاسی بود. اما گلاسنوست از نگاه گورباچف یک معنای عام نبود. بلکه این ساحت از اقدامات اصلاحاتی وی ابعاد مختلفی را در بر میگرفت.
به خاطر همین نوع نگرش وی بود که گلاسنوست پیش از آنکه در فضای سیاسی اتحاد جماهیر شوروی به چشم بیاید در فضای فرهنگی و اجتماعی این کشور نمود عینی پیدا کرد.
در فضای ایجاد شده مبتنی بر گلاسنوست فشار بر مسلمانان کاهش چشمگیری پیدا کرد. بسیاری از زندانیان سیاسی که به جرم ابراز عقیده دینی به زندان رفته بودند که اغلب آنها هم از ترکها، تاجیکها بودند به مرور زمان یا با کاهش زندانهای طویلالمدت روبه رو شدند یا آزاد شدند.
فشار کا. گ. ب. بر مساجد به طرز بیسابقهای کم شد. به قومیتها اجازه داده شد تا نشریههایی دو زبانه داشته باشند؛ یعنی بخشی روسی و بخشی دیگر زبان خودشان. بسیاری از نویسندگان و روزنامهنگاران در زندان توانستند آزاد شوند و نویسندگانی که به خاطر اعتقادات و نوشتههایشان به زندانهای بلندمدت محکوم شده و ممنوع القلم بودند، توانستند با پذیرش الزاماتی خاص کار خود را شروع کنند.
اگر اصلاحات گورباچفی جایگزین اصلاحات لنینی شده بود
نکتهای که ذکر آن ضروری به نظر میرسد این است که بسیاری از تحلیلگران سیاستهای گورباچف و حتی تا حدودی خود وی بر این باور است که اگر چه ملاقات وی و رونالد ریگان ناشی از تعاملات پیچیده سیاسی آن دوره بود، ولی میتواند جزو وجهه بینالمللی اصلاحات گلاسنوستی باشد.
چرا که در بطن خود گونهای شفافیت سیاسی را نیز هم برای سیاست داخلی شوروی و هم برای بخش بینالمللی آن میتوانست به ارمغان بیاورد.
نتیجه این اصلاحات گر چه ایجاد شرایطی مطلوب نسبت به گذشته بود، اما نباید این واقعیت را نادیده انگاشت که پیامدهایی را هم با خود به همراه میآورد. جامعه بسته اکنون منفذهایی برای تنفس پیدا کرده بود. هوای بیشتری میخواست و از سوی دیگر، چون از نفوذ شوروی بر سایر کشورهای سوسیالیستی همجوارش در سمت مرزهای اروپا کاسته شده بود (و از سوی دیگر اندیشههای لیبرالی و استقلالطلبانه در این کشورها نمود تازهای به خود دیده بود، دیگر استقلال و داشتن یک حکومت مستقل جزو آرمانهای مردمان این کشورها شده و تجربه چنین شرایطی بود که به تدریج هر کدام از کشورهای اروپای شرقی دولتهای جدیدی را بدون وابستگی به اتحاد جماهیر شوروی ایجاد کردند) به شدت نمودار میل به اصلاحات بیش از دادههای گورباچف سیر صعودی خود را پیمود تا در نهایت در اولین روزهای سال ۱۹۹۱ انحلال اتحاد جماهیر شوروی توسط شخص میخاییل گورباچف به جهانیان اعلام شد.
اصلاحات لنینی اگرچه راه دراز و پرفراز و نشیبی را پیمود، اما در یک مقطع زمانی دیگر نتوانست پاسخگوی خواستهها و مطالبات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی مردم شوروی سابق باشد. بیشک اگر اصلاحات گورباچفی خیلی پیشتر از وی آغاز میشد حاصلش عمر بیشتر اتحاد جماهیر شوروی بود، اما شرایط اجتماعی و نیز جهانی زمانه گورباچف به گونهای بود که حتی اصلاحات چندین برابر این هم پاسخگوی نیازهای مردم این نظام سیاسی کهنه نبود.