صفحه نخست

سیاسی

جامعه و فرهنگ

اقتصادی

ورزشی

گوناگون

عکس

تاریخ

فیلم

صفحات داخلی

سه‌شنبه ۰۲ خرداد ۱۴۰۲ - 2023 May 23
کد خبر: ۲۰۵۰۳۳
تاریخ انتشار: ۱۴:۰۲ - ۰۲ اسفند ۱۳۹۸

خاطره بازی با ثریا در اغما و زمستان ۶۲

دوم اسفند بهانه‌ای است تا از اسماعیل فصیح یاد کنیم که در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ داستان‌های او در زمره آثار پرفروش بود بی آن که به ورطۀ ابتذال درغلتد.

رویداد۲۴ «ثریا در اغما»، «زمستان 62»، « داستان جاوید»...؛ اگر در دهه‌های 60 و 70 خورشیدی که خبری از اینترنت و تلگرام نبود، اهل خواندن رُمان‌های فارسی بوده باشید، بی‌تردید نه تنها این نام‌ها را شنیده‌اید که یکی یا برخی یا حتی همه این داستان‌ها را خوانده‌اید و به احتمال فراوان، لذت برده‌اید و هنوز کام‌تان شیرین است.

وقتی برای من که آثار تاریخی و سیاسی و فکری و البته شعر را بر رُمان‌های غیر فارسی را ترجیح می‌دادم، این نام‌ها پُر است از خاطرات شیرین، روشن است که برای رُمان‌خوان‌های حرفه‌ای که در دهۀ 60 در سن خواندن بوده‌اند بیش از این باید چنین باشد و اینها را چرا در دوم اسفند 1398 خورشیدی می‌نویسم؟



می نویسم چون امروز زادروز خالق این آثار است: اسماعیل فصیح و البته شمار کارهای او محدود به اینها نیست و «شراب خام» و «درد سیاوش» و آثار شیرین دیگر هم هست و دستی هم در ترجمه داشت و آن کتاب ها هم با استقبال رو به رو می شدند همچون «وضعیت آخر».



نویسنده‌ای که خوش‌بختانه نه در غربت که در ایران می‌زیست و همین جا هم چشم از جهان بست و آثار او بارها و بارها خوانده و دیده و پسندیده شد و چون زیست روشنفکری به مفهوم مصطلح کلمه نداشت و زندگی او با کارمندی شرکت نفت و تدریس در دانشکده صنعت نفت می‌گذشت و به رغم تسلط فراوان بر نثر پارسی مخاطب عام را از نظر دور نمی‌داشت، حساسیت‌ها بر روی او مانند دیگران نبود یا اصلاً نبود و کمتر به تیغ سانسور گرفتار می‌شد اما شوربختانه مهم‌ترین قابلیت داستان‌های او که همانا تصویری و نمایشی شدن و ارایه در قالب فیلم و سریال بود، نشکوفید. هر چند که بهمن فرمان‌آرا گفته است بر اساس داستان‌های او فیلم‌نامه نوشته اما به تولید فیلم نینجامیده است.

در سال 90 ماهنامۀ «تجربه» یک پروندۀ خواندنی به موضوع «اقتباس ادبی در سینمای ایران» اختصاص داد و یکی از بهترین گفت و گوهای آن با بهمن فرمان‌آرا کارگردان نام آشناست که فیلم «شازده احتجاب» را بر پایۀ رُمانی به همین نام اثر هوشنگ گلشیری ساخته است. او در این مصاحبه می گوید: «بر اساس سه تا از رُمان‌های اسماعیل فصیح، فیلم‌نامه نوشته‌ام: داستان جاوید، زمستان 62 و بادۀ کهن و فیلم‌نامه‌اش را به نام «دل دیوانه» نوشتم.»

با این که از توافق در برخی تغییرها با نویسنده خبر می‌دهد اما به تصویر بدل نمی‌شوند و در این گفت و گو نمی‌گوید در نهایت چه اتفاقی افتاد که نشد ولی جدای سخت‌گیری‌های نویسندگان در اقتباس‌های سینمایی می توان حدس زد یه خاطر این بوده که مجوز فیلم با مجوز کتاب تفاوت دارد یا برخی دوست نداشته‌اند نویسنده بیش از مخاطب کتاب‌خوان، مخاطب عام در حد سینما روها و فیلم‌بین‌ها داشته باشد.

سراغ کتابخانه‌ام رفتم تا برای این نوشته با «داستان جاوید» یا «ثریا در اغما» تجدید دیدار و خاطره کنم و دیدم از هر یک سه نسخه دارم و به یاد آوردم که این دو و خصوصاً داستان جاوید را بارها خریدم و هدیه دادم.

«ثریا در اغما»‌یی که سال 1363 خریده‌ام و نشرنو در 330 صفحه منتشر کرده 51 تومان قیمت دارد.51 تا تک تومانی.

چاپ سوم «داستان جاوید» در سال 69 قیمت ندارد اما تیراژ آن 3300 نسخه است و چاپ چهارم در سال 71 با 5500 نسخه 380 تومان است.

این جزییات را می‌آورم تا مخاطبانی که در زمرۀ خریداران بوده‌اند هم خاطرات خود را تازه کنند.

نوشتم که اسماعیل فصیح از این حیث که برای نوشتن و انتشار آثار و استقبال مخاطب و تجدید چاپ رُمان های پرفروش خود بخت‌یار و خوش اقبال بود و به گرفتاری‌های دیگران دچار نشد یا من خبر ندارم اما یکی از شخصیت‌های بسیار تکرار شوندۀ داستان های او (جلال آریان) واقعیت زمانه را بازتاب می‌داد و گفته می‌شود فصیح نویسنده و نه فصیح شرکت نفتی همان جلال آریان بوده است.

جفای اصلی در حق او اما این بود و هنوز هم هست که با آن همه تصویر سازی فیلم وسریال نشد. قهر ادبیات با سینمای ایران البته محدود به این داستان نیست و در همان گفت و گو آقای فرمان‌آرا می‌گوید تهیه کننده ها، اقتباس را دوست ندارند.

از بداقبالی‌های دیگر اسماعیل فصیح این بود که مرگ او در 25 تیر 1388 رخ داد در حالی که کشور دست‌خوش اتفاقات پس از انتخابات بود و رسانه‌ها چندان که شایستۀ این نویسنده بود از او یاد نکردند.

اسماعیل فصیح مثل گلشیری و دولت آبادی نمی‌نوشت و به معنی فنی کلمه به تکنیک بها نمی‌داد و به عبارت درست تر در قید و بند تکنیک نبود اما مخاطب را سیراب می‌کرد و در کام او شهدی از واژه ها را بی هیچ تصنعی می‌ریخت و چنان تصویر سازی می‌کرد که انگار داری فیلم تماشا می‌کنی و چنان شخصیت‌پردازی که باز انگار نه رمان که سینماست. بعید است داستانی از او را خوانده باشید و بخش هایی از آن را تا سال‌ها و بلکه دهه‌ها بعد فراموش کرده باشید.

فراموش نمی‌کنم که دوستی که نه اهل مطالعۀ آثار خشک و جدی بود و نه چندان عامی، کتابی و ترجیحاً رُمانی در میانۀ این دو از من خواست تا در تعطیلاتی که ناگزیر بود در شهری دیگر به سر کند بخواند و با یکی از آثار اسماعیل فصیح سه روز پیاپی را سر کرد و همیشه به نیکی یاد می‌کرد.

هنوز بعد این همه سال فحوای آن تکه از آغاز «ثریا در اغما» را به یاد دارم که بعد از شروع جنگ عراق علیه ایران که به تعطیل فرودگاه مهرآباد انجامید، برای خروج از کشور و به مقصد ترکیه یگانه وسیله اتوبوس بود و تصویری از آغاز جنگ را به سادگی و با مهارت، ترسیم می‌کند. اتوبوسی که مسافران را به ترکیه می‌برد. پس بعد این همه سال دوباره کتاب را می‌گشایم و نقل می‌کنم:

«ساعت سه صبح، به تبریز می‌رسیم. خیابان‌ها خالی، همه جا سرد و هوا باد و بورانی بود. عباس آقا جلوی گاراژ "تی بی تی" نگه می‌دارد. دو سه مسافر جدید سوار می‌شوند. بیشتر مسافران تهرانی هنوز خواب‌اند. فقط خانم کیومرث‌پور بچه‌اش را می‌برد پایین، لبِ جو سرپا می‌گیرد. امشب دکترای بیولوژی‌اش به مفت هم نمی‌ارزد. زیر روشنایی تیر چراغ برق، النگوهای طلاش و فوران ادرار پسرش یک جور طیف نور دارد.»

و چند صفحه بعد در توصیف مسافری دیگر می‌نویسد:

«عباس آقا مرندی از آن روحیه‌های شاد و آزاد است و من از او خیلی خوشم می‌آید. دلم می‌خواست می‌فهمیدم پشت سر در تهران چه دارد و چه جور زندگی کرده است... گاهی هم اقتباس تصنیف را با آهنگ آن ترانۀ هایده را با دو دانگ صدایش می‌خواند: اول اینگلابمون حرفا چه شاعرانه بود....»

فصیح، بی گمان در زمرۀ نخستین نویسندگان ایرانی است که دربارۀ جنگ اما بدون شعارهایی که بعدتر رایج شد نوشته و چون خود در آبادان و در شرکت نفت شاغل بوده بسیار ملموس است:

«صبح روز جمعه 7 آذر 1359 هجری شمسی مطابق با 28 نوامبر 1980 میلادی در شهر استانبول. در هتل درجه سه ابرولار. شاید هم درجه چهار. در بولوار مصطفی کمال. از انفجار و خون و شهادت در آبادان خبری نیست. از زاغ و زوغ و صدای موتور و مسافرین بنز "تی بی تی" و عباس آقا مرندی هم خبری نیست...»

اسماعیل فصیح را می توان در زمرۀ نویسندگانی قرار داد که در شرکت نفت اشتغال داشتند و اسامی کوچکی هم نیستند و سرشناس‌ترین‌شان ابراهیم گلستان است.. هر چند که ارتباط او بیشتر با دانشکدۀ نفت آبادان بود و در آن زبان انگلیسی درس می‌داد و به خاطر تعطیلی دانشکده در 47 سالگی ناگزیر از بازنشستگی شد.

باری، بچۀ محلۀ درخونگاه تهران که در خانواده «ناصر» صدایش می‌کردند سر از آبادان درآورد و حوادث روزگار دوباره به تهران بازگرداندش.

نویسندگانی از این دست را باید بیش از این قدر دانست چون بی آن که به ورطۀ عامه‌پسندی بیفتند مخاطبان گسترده‌تری را جذب می‌کنند. هوشنگ گلشیری و محمود دولت‌آبادی نیستند اما ذبیح‌الله منصوری هم نمی‌شوند هر چند مرحوم منصوری هم بسیاری را با خواندن و کتاب آشتی داد که البته در او متوقف نماندند.



اسماعیل فصیح چندان اهل گفت و گو نبود ولی در روزهایی که در بیمارستان شرکت نفت در تهران بستری بود، روزنامه نگاری که با او دوستی داشت از او مراقبت می‌کرد فرصت را مغتنم شمرد و ساعات متمادی را به گفت و گو با او گذراند و اجازۀ انتشار هم گرفت و آقای نویسنده که می‌دانست چندان در این جهان نمی‌پاید فارغ از ملاحظات پیشین سخن گفت.

آن روزنامه‌نگار (سعید کمالی دهقان) این مصاحبه را در کنار 12 گفت و گو با نویسندگان مطرح خارجی شامل چهره هایی در اندازه و آوازۀ ماریو بارگاس یوسا، ایزابل آلنده و دیوید لینچ و در قالب کتابی با عنوان «دوازده به علاوه یک» و در هنگامی که از ایران کوچیده و خبرنگار گاردین شده بود منتشر کرد. کتابی بسیار خواندنی که هم ما را با نویسندۀ ایرانی بیشتر آشنا می‌کند هم با نویسندگان خارجی.



برخی بر فصیح خرده گرفته‌اند که هر رمان باید دریچه‌های زندگی جدیدی را بگشاید حال آن که حضور مستمر جلال آریان که انگار خود نویسنده است گاه این فرصت را سلب می‌کند. اما نویسندگان دیگر نیز در واقع خود حضور دارند و جلال آریان بیشتر منبع انرژی و الهام او بود و نویسندگی وسیله‌ای تا یاد همسر نروژی خود را که در جوانی از دست داده بود زنده و تازه نگاه دارد.

اسماعیل فصیح یا ناصر خان داستان‌نویس، یک ایرانیِ تمام عیار بود. ایرانی می‌اندیشید و پارسی می‌نوشت و نیکو و زیبا هم. 85 سالگی‌ات مبارک آقای جلال آریان!

نظرات شما