بدین ترتیب من و همایون به همین سادگی پای سفره عقد نشستیم و من هم آزمون سراسری را فراموش کردم تا به زندگی ام برسم ولی خیلی زود غده سرطانی اختلاف در زندگی ما ریشه دواند، به طوری که همایون اعتمادش را به من از دست داد ومن هم او را باور نداشتم. همسرم معتقد بود نباید با هیچ جنس مخالفی سخن بگویم یا رابطه ای داشته باشم. او مرا زنی بی بند و بار می دانست که هر لحظه احتمال داشت دست دوستی به سوی پسر دیگری دراز کنم همان گونه که به راحتی با خودش ارتباط برقرار کردم! خلاصه همین سوء ظن ها زندگی ام را به آشفتگی کشید تا جایی که دیگر تحمل این وضعیت را نداشتم. در همان دوران نامزدی ناسازگاری و اختلافات ما به حدی رسید که تصمیم به طلاق گرفتم به همین دلیل مهریه ام را هم بخشیدم تا بیشتر از این مرگ آرزوهایم را نظاره گر نباشم.
آخرین مراحل قانونی طلاق را می گذراندم و همه وجودم لبریز از انتقام شده بود. در همین حال با «کیوان» وارد یک ارتباط تلفنی شدم. او پسر همسایه ما بود و از همان دوران مجردی نگاه های محبت آمیزی به من داشت. من هم که این رابطه خیابانی را فرصت مناسبی برای انتقام زهرآگین از همایون می دانستم به این دوستی تلفنی دامن زدم تا جایی که کیوان تصمیم به ازدواج با من گرفت. او اگرچه بیکار و رفیق باز بود اما ژستی مردانه و ظاهری زیبا داشت به همین دلیل تلاش می کردم طوری برنامه ریزی کنم تا نامزدم مرا با او ببیند و زجرکش شود.
درحالی که امور اداری و قانونی طلاق را انجام می دادم، برای ازدواج با کیوان نیز لحظه شماری می کردم، انتقام از همایون چشمانم را کور کرده بود و به چیزی جز ضربه زدن به او نمی اندیشیدم. وقتی برگه طلاق را به دست گرفتم و قرار بود ساعت یک بعد از ظهر به محضر برویم تا صیغه طلاق جاری شود، بلافاصله با کیوان تماس گرفتم و از او خواستم در آن ساعت به محضر بیاید و در کنارم باشد تا همایون بفهمد که چه گوهری را از دست داده است! و به طور غیرمستقیم در جریان رابطه نزدیک من و کیوان قرار بگیرد. خلاصه آن روز در حالی که لبخند پیروزمندانه ای بر لب داشتم طوری از محضر بیرون آمدم که انگار قله اورست را فتح کرده ام.
بالاخره چند ماه بعد و در میان مخالفت خانواده کیوان، ما با هم ازدواج کردیم و زندگی مستقلی را تشکیل دادیم. اما خیلی زود به بزرگ ترین اشتباه زندگی ام پی بردم زیرا همسرم فردی بی مسئولیت و رفیق باز بود که تا پاسی از شب به خانه نمی آمد. از سوی دیگر نیز خانواده کیوان همواره با بدگویی از من و سرزنش و تحقیر پسرشان او را به من بدبین می کردند که چگونه نامزدم را رها کردم و با کیوان وارد رابطه شدم.
این سوء ظن ها به درگیری و توهین می کشید تا حدی که کیوان نسبت به من سرد و بی تفاوت شد. او نه تنها بیکار بود بلکه برخی از شب ها نیز به منزل نمی آمد و خانواده ام مجبور بودند مخارج زندگی مرا بپردازند تا دوباره زندگی ام متلاشی نشود.
دراین میان با آن که همسرم مخالف باردار شدن من بود اما من به خواسته او اهمیتی ندادم و باردار شدم زیرا فکر می کردم با به دنیا آمدن فرزندم تغییری در رفتارهای کیوان به وجود می آید اما اوضاع بدتر شد. به ناچار و با پیشنهاد برادرم طلاهایم را فروختم تا همسرم با اجاره یک مغازه کار و کاسبی راه بیندازد.
بیشتر بخوانید: قتل مرد ۳۹ ساله به خاطر هندوانه / در لاهیجان رخ داد
او هم اجناس فروشگاه را با چک خریداری کرد تا از مشکلات مالی رها شویم ولی ناگهان با شیوع ویروس کرونا بازار کاسبی خوابید و همسرم با همین بهانه من ونوزادم را در خانه مادرم رها کرد و گفت: حالا کنار مادرت بنشین و فرزندت را بزرگ کن! و طلاقت می دهم
اکنون نه تنها از فروش جهیزیه ام توسط همسرم نگرانم بلکه می ترسم این زندگی بی سروسامان هم به طلاق بکشد و ...
شایان ذکر است بررسی کارشناسی این ماجرا به دستور سرگرد امارلو (سرپرست کلانتری شفا) در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.