رویداد۲۴ علیرضا نجفی: «ایران اول باید وجود پیدا کند تا بر وجودش اثر مترتب شود. وجود داشتن ایران وجود افکار عامه است. وجود افکار عامه بسته به این است که جماعتی ولو قلیل باشند، از روی بیغرضی در خیر مملکت کار بکنند و متفق باشند. اما افسوس، بس گفتم که زبان من فرسوده است.» (مجموعه مقالات فروغی، جلد اول صفحه ۷۹)
«مردم دنیا خاصه اهل ایران همیشه نظر به مقامات عالیه داشته و کلام معروف صحیح است که الناس علی دین ملوکهم. و البته، چون مقام شخص پادشاه از سایر مقامات بالاتر است نظز توجه عامه به او از همه بیشتر است.» (محمدعلی فروغی، مجموعه مقالات صفحه ۷۱)
محمدعلی فروغی را میتوان از تاثیرگذارترین روشنفکران و سیاستمداران ایرانی دانست. از معدود فیلسوف-دولتمردان تاریخ ایران. فروغی اندیشمندی جامع الاطراف بود که آثارش زمینههای مختلفی چون فلسفه، ادبیات و حقوق را شامل میشود و فعالیتهای متنوعی مانند آموزش خصوصی به احمد شاه قاجار، وزارت عدلیه، نمایندگی ایران در کنفرانس ورسای، سه دوره وزارت جنگ، و ریاست کابینه را بر عهده داشته است. این حجم از کارهای عملی و نظری، نگارش شرحی جامع از فعالیتهای او را دشوار میکند. بنابر این، ورود به دنیای فکری و عملی فروغی نیازمند این است که به گرانیگاه اندیشه وی چنگ بزنیم؛ تجدد خواهی محافظه کارانه.
محمد علی فروغی به سال ۱۲۵۴ خورشیدی در تهران زاده شد. خانوادهای صاحبنام داشت و پدرش محمد حسین فروغی از رجال سیاسی و علمی بزرگ عصر قاجار بود که اولین روزنامه غیر دولتی در ایران را تاسیس کرد و از نخستین معلمان علوم انسانی در ایران بود.
محمد علی فروغی دو چیز را از پدرش آموخت؛ معلمی و قانونگرایی. کلمه قانون، آرمان سیاسی روشنفکران دوران مشروطیت بود که در تضاد مستقیم با استبداد نهادینهشده در تاریخ ایران قرار داشت و نه شاه و نه ملت هیچکدام خود را ملزم به پیروی از قانون نمیدانستند.
فروغی درباره تلاشهای پدرش در راستای قانونگرایی و پیوستن ایرانیان به کاروان ترقی چنین نوشته است: «در کار روزنامه با من گفتگو میکرد. یک روز پرسید مقالهای که برای روزنامه نوشتهام خواندهای؟ عرض کردم بلی. پرسید: دانستی چه تمهید مقدمهای میکنم؟ در جواب تامل کردم. فرمود: مقدمه میچینم که به یک زبانی حالی کنم که کشور قانون لازم دارد... این حرف را به صراحت نمیتوانست بزند و برای گفتن آن لطایف الحیل میبایستی به کار برد.»
افکار نوگرا و تجددخواهانه محمد حسین فروغی در روزنامهاش تربیت، باعث حمله مرتجعان به او میشد و بسیاری از صاحبقلمان دوران او را خائن و یهودی یا فراماسون نامیدند. اما او از ایدههای مایدههای ترقیخواهانه فروغی پدر در پسر ادامه پیدا کرد و شکل تئوریک به خود گرفت. ملک الشعرای بهار در شعر معروفی در مورد او که مترجم مظفرالدین شاه بود چنین سرود:
شاها کنم از خبث فروغی خبرت
خون میکند این جهود ناکس جگرت
خطبه شهی و عزل تو را خواهد خواند
زان گونه که خواند از برای پدرت.
به گزارش رویداد۲۴ فروغی از سن پنج سالگی تحت نظارت پدرش محمدحسین خان بهوسیله اساتید خصوصی قرآن، شرعیات، زبان عربی و فارسی و فرانسه را در تهران آموخت. هرقدر محمدعلی از فراگرفتن عربی بیزار بود از آموختن انگلیسی لذت میبرد و آموختن زبان فرانسوی را هدیهای میدانست که پدرش به او داده بود.
او سپس در سال ۱۲۶۸ وارد مدرسه دارالفنون شد و بهخاطر تسلط بر زبانهای خارجی بهویژه فرانسه بهعنوان «دانشیار» انتخاب شد. محمدعلی در ابتدای امر در مدرسه دارالفنون به تحصیل طب پرداخت، ولی، چون بار علمی در این بخش کم بود و اینکه او شخصاً نیز به آن رشته علاقهای نشان نمیداد، به فلسفه و تاریخ و ادبیات روی آورد و ضمن تحصیل در دارالفنون به مدرسه صدر، مروی و سپهسالار رفت و فلسفه اسلامی آموخت.
محمدعلی در سن ۱۷ سالگی در دارالفنون به استادی فلسفه و تاریخ رسید و چون پدرش در وزارت انطباعات زیر نظر اعتمادالسلطنه کار میکرد، او نیز وارد وزارت انطباعات شد و از آبان ۱۲۷۳ شمسی بهطور رسمی کارمند دولت شد و علاوه بر دارالفنون در مدرسه علمیه فیزیک، تاریخ و فلسفه نیز به تدریس پرداخت.
در سال ۱۲۷۵ شمسی، پدر محمدعلی روزنامه «تربیت» را دایر کرد و محمدعلی سردبیر، مترجم و نویسنده مقالات شد. از نوشتههای محمدعلی فروغی در روزنامه تربیت این طور میتوان استنباط کرد که او از آغاز جوانی فردی لیبرالمنش، واقعبین و در عین حال پراگماتیست (عملگرا) بود.
در ادامه و در سال ۱۲۷۸ در پی بنیانگذاری مدرسه علوم سیاسی توسط مشیرالدوله، محمدعلی فروغی بهعنوان معلم در این مدرسه مشغول بهکار شد.
محمدعلی فروغی و حسین علا
فروغی چند سالی در «جامعه آدمیت» فعالیت سیاسی داشت، اما با بمباران مجلس اول و مرگ میرزا ملکم خان نظریهپرداز همان جامعه، فعالیتهای جامعه آدمیت متوقف شد.
فروغی مدت کوتاهی پس از توقف فعالیتهای جامعه آدمیت، همراه با شمار دیگری از ایرانیان و فرانسویان مقیم تهران، نخستین لژ رسمی فراماسونری را در ایران تشکیل داد. مرکز فعالیتهای لژ بیداری، خانه ظهیرالدوله (داماد ناصرالدین شاه) بود.
محمدعلی شاه پس از اینکه بنای مجلس شورا را در تهران به توپ بست، دستور خرابکردن این خانه را هم صادر کرد، هرچند که اعضای لژ پیش از این تخریب از موضوع مطلع شدند و اسناد را به سفارت فرانسه در تهران منتقل کردند.
عمر لژ بیداری با کودتای محمدعلی شاه پایان نیافت و اعضای آن همیشه در حال تلاش بودند تا محمدعلی شاه را به تبعید بفرستند.
بیشتر بخوانید: میرزا حسن مستوفی الممالک؛ ریش سفید قاجار و پهلوی
به گزارش رویداد۲۴ در سال ۱۲۸۷ که مدرسه علوم سیاسی بنا نهاده شد و فروغی از بدو تاسیس آن فعالیتهای علمی منسجم خود را آغاز کرد. دو کتاب دورانساز فروغی در این مدرسه -که بعدها تبدیل به دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران شد- تدریس میشدند. اولی کتاب حقوق اساسی یعنی آداب مشروطیت دول بود که در آن از مشروطه سلطنتی دفاع میکند و بر لزوم التزام به قانون بهجای خودسری -استبداد- تاکید میکند.
فروغی قانون را سپری برای محافظت از آحاد ملت در برابر ستم قدرت میداند و با این تمهید، شالوده حقوق شهروندی را پیریزی میکند. ارکانی که فروغی برای تاسیس شکل مطلوب حکومت -دولت قانون- برمیشمارد، به وضوح نشانگر گرایشهای نوگرایانه او به انقلاب کبیر فرانسه و متفکرانی همچون منتسکیو و ولتر است.
اهمیت این گرایش زمانی آشکار میشود که آن را در متن تاریخ ایران و اوضاع و احوال زمانه ببینیم؛ تاریخی که با استبداد و قدرت مطلقه پادشاه همراه بوده و هیچ قانون مدنی مصوبی تا زمان مشروطیت در آن وجود نداشت.
فروغی از پدرش نقل میکند که او همیشه میگفت در زمان ناصرالدین شاه حتی نوشتن و گفتن کلمه قانون جرم بود و چیزی بهجز اراده همایونی سببساز امور مملکت نبود. قانونگرایی فروغیها در متن چنین استبدادی سربرآورد اما فقط در عرصه نظر. در عمل فروغیها چندان مشکلی با قانونگریزی مستبدان نداشتند.
فروغی در این نخستین کتاب تاثیرگذارش چنین مینویسد: «سابق بر این مردم تصور میکردند که یک نفر یا جماعتی باید صاحب اختیار مطلق عموم ناس باشد و امور ایشان را هر طور میخواهد و مصلحت میداند، اداره کند و مردم حق ندارند در اداره امور خودشان مداخله و چون و چرا نمایند. حتی در بعضی ممالک سلاطین مدعی بودند که من جانب الله هستند و به این واسطه امر ایشان امر الهی و واجب الاطاعه است...، اما حالا متجاوز از صد سال است که حکما و دانشمندان بلکه اکثر عوام از این رای برگشته و معتقد شدهاند که هیچ وقت یک نفر یا یک جماعت حق ندارد صاحب اختیار یک قوم و یک ملت بشود و صاحب اختیار ملت باید خود ملت باشد و امور خویش را اداره کند... وظیفه دولت این است که حافظ حقوق افراد ناس یعنی نگهبان عدل باشد. دولت از عهده انجام وظیفه خود بر نمیآید مگر اینکه به موجب قانون عمل کند. وجود قانون متحقق نمیشود مگر به دو امر: اول وضع قانون، دوم اجرای آن.»
باید توجه کرد که در اینجا منظور از دولت نه قوه مجریه بلکه کلیت حاکمیت (State) است. فروغی به پیروی از منتسکیو تقسیم قوا را تمهیدی برای عدم تمرکز قدرت در انحصار افراد و گروههای مشخص که نتیجهای جز فساد ندارد، میدانست. قانون اساسی نیز که رکن رکین حکومت قانون است توسط نمایندگان ملت نوشته میشود و شاه یا رئیس دولت هیچ کاری بجز اجرای آن نباید آنجام دهد. بنابراین در رساله حقوق اساسی یعنی آداب مشزوطیب دول شاهد دگرگونی اساسی نقش حکومت از قانونگذار صاحب جان و مال رعیت به مجری قانونی که توسط ملت برنهاده میشود، هستیم.
دومین کتاب مهم که فروغی در این دوران برای مدرسه سیاسی تدوین کرد، کتاب «اصول علم ثروت ملل یعنی اکونومی پلتیک» بود. آرای فروغی در این کتاب متاثر از آدام اسمیت و اقتصاد خود تنظیمگر بازار است. به همین دلیل سیاستهای سوسیالیستی را به نقد میکشد: «جماعتی میگویند دولت باید تمام قوای صنعتی را به دست خود بگیرد؛ یعنی متصدی کل شود؛ و حال آنکه قطع نظر از ظلم و جوری که ناچار دولت در این صورت بالنسبه به افراد در تعیین شغل و کار و محل ایشان خواهد کرد، چطور میتواند از عهده این امور برآید؛ چه باید اطلاع کامل از مقتضیات ثروتی محل داشته باشد و حال آنکه این مقتضیات متصل در تغییر است. اگر امور تحت اختیار دولت باشد و کسی بنا به مسئولیت و صرفه شخصی مجبور به کار نباشد، با تعلل و تانی که در امور دولتی هست، کار چگونه پیشرفت خواهد کرد. دولت اگر مداخله کند ناچار دچار مشکلات بی حد میشود و هر گاه خبطی بکند ضررهای فاحش به اقتصاد وارد میآورد. علاوه بر این همت و اقدام مردم سست میشود و چون مقید شدند اگر قیدی برای رفع معایب باشد، دست و دلشان دیگر پی کار نمیرود.»
در این گزاره میبینیم که نقد فروغی به اقتصاد دولتی مشابه نقدهای متفکران لیبرالیسم کلاسیک همچون جان استوارت میل است و به همان اندازه دور از واقعیت. در اینگونه حملات سوسیالیسم با بوروکراسی مساوی گرفته میشود و شوراهای کارگری و مردم، به دولت فروکاسته میشوند.
در واقع نقد فروغی به اقتصاد دولتی و دفاع او از «بازار آزاد» تمهیدی برای مبارزه با استبداد است. فروغی اقتصاد آزاد را جایگزین مناسبی برای استبداد میداند، اما آنچه او -شاید بنا بر جبر زمانه- از درکش عاجز است این نکته مهم است که اقتصاد آزاد و سرمایه خود مستعد تبدیل شدن به نیروهای قهری و استبدادی کردن جامعه هستند. کلیشه رایج «دخالت دولت در اقتصاد مساوی با استبداد سیاسی و اجتماعی است.» را لیبرالهای ایرانی از زمان فروغی تا به امروز تکرار کردهاند که مناسبتی با واقعیات عینی ندارد. امروز میبینیم که دولتهای رفاهی و مللی که سیاستهای سوسیالیستی در اقتصاد را دنبال میکنند -مثلا کشورهای اسکاندیناوی- دارای دموکراسی و آزادیهای اجتماعی به مراتب بالاتری از کشورهایی دارای اقتصاد آزاد -مانند آمریکا یا شیلی دوران پینوشه- هستند.
تجارب تاریخی به ما نشان دادند که دموکراسی مساوی با بازار آزاد نیست و بلکه نظام بازار از اصلیترین دشمنان دموکراسی و جامعه باز هستند. اما کتاب فروغی منهای اینگونه نقدهایی که به آن وارد است در واژهگزینی و تاسیس علم اقتصاد در ایران راهگشا بوده است.
پس از صدور فرمان مشروطیت، فروغی در انتخابات دوره دوم مجلس شورای ملی، کاندیدا شد و بهعنوان نماینده تهران به مجلس راه یافت. بیتردید این اتفاق را باید شروع جدی فعالیت سیاسی فروغی خواند. او چند بار به معاونت هیات رییسه مجلس رسید و در ۳۵ سالگی نیز به مدت هفت ماه رییس مجلس شد.
فروغی در سال ۱۲۹۰ شمسی در کابینه صمصام السلطنه بختیاری ابتدا وزیر مالیه و بعد وزیر عدلیه شد. در کابینه بعدی که به ریاست مشیر الدوله تشکیل شد، همچنان در مقام وزیر عدلیه ابقا شد. در دوره دوم مجلس شورای ملی به عنوان نماینده مردم تهران انتخاب شد و پس از استعفای مستشار الدوله و زمانی که تنها ۳۵ سال سن داشت به عنوان رییس مجلس دوم برگزیده شد. بیشترین تلاش فروغی در این دوران معطوف به ایجاد مدارس دولتی بود.
مبنای اقدامات فروغی در جهت گسترش آموزش درست و عقلانی را میتوان در آرای سیاسی او جستجو کرد. فروغی در مقاله «رفتار شاه در تربیت ایرانی» مینویسد: «باید کاری کرد که ملت ایران ملت شود و لیاقت پیدا کند... افراد مردم ایران مطلقا یک منظور و مطلوب دارند و آن پول است و برای تحصیل پول از هر طبقه و جماعت و صنف که باشند، گذشته از هیزی و دزدی و مسخرگی فقط یک راه پیش گرفتهاند که به اسامی مختلف آنتریکبازی و حقهبازی و تملق و هوچیگری و شارلاتانی و ... خوانده میشود و اسم جامع آن بیحقیقتی است... اگر بپرسید چه باید کرد و چاره چیست بی تامل عرض میکنم ملت را باید تربیت کرد... اما تربیت ملت قسمت مهمی از آن نشر معارف است... مهمتر از اینها آن است که فکری برای تقویت مایه اخلاقی ملت بشود.»
در اینجا فروغی بهوضوح متاثر از متفکر محبوب خود افلاطون است که تعدادی از آثار گرانسنگ از او را به فارسی ترجمه کرد. افلاطون اساس اصلاح جامعه را با مساله تربیت (پایدیا) پیوند زد و علت «انحطاط آتن زمان خود» را تربیت غلط میدانست. تعلیم و تربیت صحیح مبتنی بر برداشت درستی از حقیقت است که در مابعدالطبیعه حاصل میشود و مبنایی برای اصول اخلاقی و تعلیمی قرار میگیرد.
فروغی در متون مختلف خود مردم ایران را ملتی «بی حقیقت» میخواند که باید برای اصول تعلیم وتربیت و اصلاح جامعه حقیقتی حاصل کند. حقیقت در رای فروغی -همانطور که در آرای فلاطون- مبنای سیاست و سعادت جمعی است. این نوع فهم ایدهآلیستی از سیاست که نسبت اندیشه و هستی اجتماعی را باژگونه میفهمد، در عمل تبدیل به خلاف آنچه در پی نفیاش بود، میشود.
همانگونه که اتوپیای افلاطون، که بر اساس نظریه حقیقت بنا شده بود، ترسیم تام و تمام جامعهای توتالیتر است؛ به همین سیاق فروغی که تمام هم و غمش گذر از استبداد نهادینهشده در تاریخ ایران بود، نهایتا خود به یکی از پیچ و مهرههای نظام استبدادی بدل شد. این تناقض اساسی آرای فروغی است. او یک پا در تجدد و آزادیخواهی مدرن دارد و پای دیگرش در سلطنت و ارتجاع شاهنشاهی گیر است.
فروغی در سال ۱۲۹۸ خورشیدی برای احقاق حقوق ملت ایران در خسارات وارده جنگ جهانی اول به اروپا رفت، ولی منافع ایران در کنفرانس صلح پاریس محقق نشد. فروغی دو سال را در اروپا سپری کرد و سلسله سخنرانیهایی درباره ادبیات ایران ایراد کرد.
پس از کودتای اسفند ۱۲۹۹ به ایران بازگشت و در کابینه مستوفی الممالک و سردار سپه وزارت امور خارجه را در دست گرفت. او اینک لقب پدر را به ارث برده بود و به ذکاء الملک مشهور شده بود و در جوانی با خواهرزاده نظامالسلطنه رضاقلی ازدواج کرد بود اما همسرش را در حالی که ۳۲ سال سن داشت بهدلیل ابتلا به سل از دست داد و پس از فوت همسرش بسیار متاثر شد و تا پایان عمرش دیگر ازدواج نکرد و فرزندانش را با کمک مادر و خواهرش سر و سامان داد.
فروغی را به علت روابطش با غربیها انگلوفیل مینامیدند. ادعایی که از سید حسن مدرس تا حسین فردوست آن را تکرارکردهاند. اما نگاهی به مکاتبات او در این دوران بطلان این نظر را نشان میدهد: «با همه قدرتی که انگلیس دارد و امروز یکهتاز میدان است، با ایران هیچ کاری نمیتواند بکند. مجبور است هر روز تکرار و تاکید کند ما ایران را تمام و مستقل میخواهیم. فقط کاری که انگلیس میتواند بکند همین است که ما ایرانیها را به جان هم انداخته پوست یکدیگر را بکنیم و هیچ کاری نکنیم و متصل به او التماس کنیم که بیا فکری برای ما بکن.»
فروغی مانند اکثریت روشنفکران دوران مشروطه ملیگرا بود و به دخالت بیگانگان در امور کشور واکنش نشان میداد. اما مواجهه او با غرب نه مانند سید حسن تقیزاده بود که میگفت «از فرق سر تا نوک پا باید غربی شد» و نه مانند غرب ستیزانی چون فردید و آل احمد. عقلانیت و اعتدال در مواجهه او با غرب بهگونهای بود که نظیرش را در روشنفکران ایرانی کمتر میتوان دید.
به گزارش رویداد۲۴ در سال ۱۳۰۱ شمسی که ذکاءالملک در کابینه مستوفیالممالک وزیر امور خارجه شده بود، در جدال مستوفی و مدرس نقشی اساسی داشت و غالباً پاسخ نمایندگان را او میداد.
در کابینه بعدی به ریاست مشیرالدوله وزیر مالیه شد. از ۱۳۰۲ تا ۹ آبان ۱۳۰۴ در چهار کابینه رضاخان سردار سپه دو بار وزیر خارجه و دو بار وزیر مالیه بود تا سرانجام در ۹ آبان ۱۳۰۴ مجلس پنجم طرح انقراض قاجاریه را به تصویب رساند و حکومت موقت را به رضاشاه پهلوی سپرد. این رویداد بزرگ سیاسی آمال و آرزوهای فروغی و دیگر روشنفکران ایرانی را افزایش داد.
فروغی از نخستین و قدرتمندترین پشتیبانان رضاشاه بود که نفوذ بالایی بر او داشت. (هرچند که پس از گذشت سالها او و بسیاری دیگر از دوستانش فهمیدند که رضاشاه فردی دیکتاتور است و با کوچکترین اتفاقی روی به حذف افراد میآورد، موضوعی که گریبان فروغی را هم گرفت.) در همین راستا، مجلس موسسان به اصلاح اصول قانون اساسی پرداخت و از اینرو ذکاءالملک در این تاریخ به کفالت نخستوزیری و سرپرستی دولت تعیین شد.
مجلس موسسان در آذرماه ۱۳۰۴ امور سلطنت را به رضاشاه پهلوی واگذار کرد و محمدعلی فروغی بهعنوان اولین نخستوزیر حکومت پهلوی معرفی شد. او قریب شش ماه رییس دولت بود. تاجگذاری رضاشاه، انتخابات دوره ششم مجلس، قانون نظام اجباری و الغای القاب و قانون ثبت در دوران نخستوزیری او انجام یا به تصویب رسید.
فروغی در اثر دخالتهای تیمورتاش وزیر دربار تاب مقاومت نیاورد بنابراین از شاه اجازه استعفاء گرفت. شاه استعفای او را پذیرفت مشروط بر اینکه کاری در کابینه قبول کند. پس از مذاکرات، قرار شد فروغی در کابینه بعدی وزیر جنگ باشد، ولی کارهای وزارت جنگ را خود رضاشاه انجام بدهد. پس از چندی فروغی به اتفاق دو فرزند خود (جواد و محسن) از راه روسیه عازم اروپا شد تا ترتیب تحصیل فرزندان خود را تحت نظر علامه محمد قزوینی در پاریس بدهد.
فروغی چند ماهی در پاریس اقامت کرد و به سمت سفارت ایران در آنکارا تعیین شد. مدت ماموریتش در ترکیه دو سال به طول انجامید و در گسترش روابط دوستانه میان دو کشور تاثیر بهسزایی داشت. او در سفر ترکیه، دوستی زیادی با کمال آتاتورک رهبر مقتدر و اصلاحطلب برقرار کرد.
در سال ۱۳۰۸ شمسی فروغی با سمت ریاست هیات نمایندگی ایران در جامعه ملل به ژنو رفت و به ریاست جامعه ملل انتخاب شد. جامعه ملل در دوران ریاست فروغی قدمهایی برای رفاه مردم دنیا و صلح کشورها برداشت که یقیناً فروغی نیز سهم بهسزایی در این امر مهم داشت.
فروغی در سال ۱۳۰۹ به تهران بازگشت و در کابینه حاج مخبرالسلطنه هدایت به وزارت جدیدالتاسیس اقتصاد منصوب شد. پس از دو ماه وزارت امور خارجه هم به مشاغل او اضافه شد و هر دو وزارتخانه را توامان اداره میکرد تا اینکه چند ماه بعد، وزارت اقتصاد منحل شد.
وی در این دوران فعالیتهای فکری خود را ادامه داد و «رساله گفتار در روش رنه دکارت» را به فارسی ترجمه کرد. دیدیم که درک فروغی از سیاست و سعادت جمعی، به تبع افلاطون، مبتنی بر فهم حقیقت بود. آرمانهای روشنگرایانه فروغی او را به سمت معرفی معیار جدیدی برای نیل به حقیقت کشاند؛ عقلانیت سوبژکتیو.
رنه دکارت پدر فلسفه مدرن و از فیلسوفان عقلگرای غرب با نوشتهها و تاملاتش زمینهساز تحولات فکری و فرهنگی عظیمی در غرب شده بود. فروغی با هوشمندی تمام کمر به ترجمه رساله تاثیرگذار دکارت بست چرا که واسازی حقیقت مطلق باستانی و گذر به حقیقت اومانیستی جهان مدرن در آثار دکارت اتفاق افتاده بود.
ترجمه «گفتار در روش» نخستین مواجهه جدی نظری ایرانیان با دنیای غرب محسوب میشود. اما درک و فهم رساله دکارت بدون فهم زمینه و زمانه او و آرای پیشینیان و فلاسفه سلف ممکن نبود. فروغی برای غلبه بر این مشکل دست به تالیف سیر حکمت در اروپا از یونان باستان تا زمان دکارت زد که به ضمیمه «رساله گفتار در روش» و در سال ۱۳۱۰ منتشر شد. با استقبال جامعه کتابخوان در سالهای بعد فروغی به فکر ادامه نگارش کتابش افتاد و جلدهای دوم و سوم «سیر حکمت در اروپا» به ترتیب در سالهای ۱۳۱۸ و ۱۳۲۰ منتشر شدند.
سیر حکمت در اروپا از مهمترین کتابهای ایران معاصر است؛ نخستین مواجهه مدون نظری ایرانیان با عصر مدرن که چندین دهه به عنوان تنها کتاب تاریخ فلسفه در ایران مورد استفاده دانشجویان و روشنفکران بود. دوگانگی فروغی در میان ارتجاع و تجدد در این اثر نیز دیده میشود. میدانیم که او به ادبیات کلاسیک ایران و سنت فلسفه اسلامی تسلط کامل داشت. این تسلط در کتاب سیر حکمت در اروپا مانند شمشیر دولبه عمل میکند.
از طرفی برای معادلگذاریها و واژهسازیها پتانسیل عظیمی به مولف میدهد، سلاست و درستی متن را تضمین میکند و از طرف دیگر قرینهسازیهای فروغی بین متفکران غربی و مفاهیم سنت اسلامی و پیشفرضهای سنتی او افکار آنها را معوج و گاهی قلبشده جلوه میدهد. به عنوان مثال فروغی در معرفی افلاطون چنین مینویسد: «اما افلاطون گوهر یکتای معرفت و سرور حکما بشمار است چه گذشته از مقامات فضلی و متانت اخلاقی و مناعت طبعی متفکری عمیق است و متکلمی بلیغ و محققی ربانی و نکتهسنجی برهانی و با این همه شور عشق و ذوق سرشار دارد و قوه مخیلهاش خلاق معانی است. از سقراط طریق کسب معرفت و شیوه مکالمه و مباحثه آموخته و متوجه حد و رسم و کلیات عقلیه گردیده و به عوالم معنوی و مراتب اخلاقی و شناخت نفس پی برده...» چنین توصیفاتی بیشتر درخور شرح احوالات شیح ابوالحسن خرقانی و بایزید بسطامی است یا مناسب برای نوشتن کتاب تذکره الاولیا تا توصیف زندگی فیلسوف عقلگرایی، چون افلاطون.
فروغی «سیر حکمت در اروپا» را برای فهم دکارت و بسط عقلگرایی دکارتی آغاز کرد، اما آن را به «آنری برگسون» و ایدههای عرفانیاش ختم کرد. او در انتهای کتابش متاثر از برگسون مینویسد: «دکارت میگفت میاندیشم پس هستم. حق این بود که بگوید استمرار احوال دارم پس هستم و اگر درست تامل شود این استمرار احوال یعنی تغییر دائم، به انسان مخصوص نیست بلکه به کلیه جهان و امور آن عمومیت دارد.»
طبعا گرایشهای سنتی فروغی او را از سوژه عقلانی و حسابگر دکارتی به سوژه حسی و عرفانی برگسون میرساند. او در شرح آرای برگسون مینویسد برگسون از طریق علم و عقل به عرفان رسید. این نکته درباره فروغی هم صادق است.
فروغی تا شهریور ۱۳۱۲ در پست وزارت امور خارجه مستقر بود تا اینکه مهدیقلی هدایت پس از شش سال و نیم صدارت، از کار کناره گرفت و محمدعلی فروغی بهجای او به نخستوزیری منصوب شد. در دوران نخستوزیری او وقایع فرهنگی بزرگی روی داد. در همین دوران بود که کار تاسیس دانشگاه تهران به اتمام رسید.
جشن هزاره فردوسی با شرکت مستشرقان و دانشمندان دنیا در طوس برگزار شد. فرهنگستان ایران هم برای احیای زبان فارسی و یادآوری عصر ساسانیان (آخرین سلسله پیش از اسلام در ایران) بنیان نهاده شد. در دوران نخستوزیری فروغی و با تلاشهای او بالاخره روز دوازدهم خرداد سال ۱۳۱۳ بنا به دعوت مصطفی کمال پاشا آتاتورک، رضاشاه برای اولین بار از کشور خارج شد و چند روزی مهمان رهبر ترکیه شد و از نزدیک پیشرفتهای آن کشور را دید. این سفر بهقدری روی رضاشاه تاثیر گذاشت که باعث شد در بازگشتش به ایران روی به اصلاحاتی بیاورد که متاثر از تصمیات آتاتورک بود.
فروغی متجاوز از دو سال در راس دولت بود تا اینکه واقعه گوهرشاد پیش آمد. پاکروان استاندار و نوایی رییس شهربانی، تمام تقصیر را به گردن محمدولی اسدی نایبالتولیه وقت حرم امام رضا انداخته و او را عامل اصلی قیام معرفی کردند. در آن تاریخ یکی از دختران فروغی، عروس اسدی بود. محمدولی اسدی محکوم به اعدام شد و از اینرو از محمدعلی فروغی خواست که درباره او نزد رضاشاه وساطت کند، هرچند فروغی وساطت را کارساز نمیدید، اما در مقام شفاعت برآمد. رضاشاه نه تنها شفاعت او را نپذیرفت، بلکه فروغی را هم با پرخاش و تندی از نخستوزیری کنار گذاشت، تمام مشاغل او را گرفت و تحت نظر نظمیه، در منزل خود زندانی کرد. بدین ترتیب محمدعلی فروغی مغضوب و شش سال خانهنشین شد.
بیشتر بخوانید: علی اکبر داور؛ قربانی مدرنیته رضاخانی
در دوران دوری سیاست، چهره دوم فروغی که نشاندهنده دانشمند، ادیب و فیلسوف بودنش بود، نمایان شد. بسیاری دوران دوری از سیاست فروغی را پربارترین ایام زندگیاش دانستهاند چراکه وی در این مدت با کار شبانهروزی روی دیوان بسیاری از شعرای بزرگ فارسی که نتوانسته بود به علت کمبود وقت تصحیحشان کند، از عهده تصحیح آنها برآمد.
فروغی به ادبیات فارسی و زبان فارسی، بسیار علاقمند نشان میداد و مخصوصاً برای شعر، مقامی والا قائل بود. با وجود تمام کارهای رسمی و دولتی، مطالعه و تحقیق داشت و مخصوصاً در زمانهای کنارهگیری از کارهای سیاسی و دولتی، تمام اوقات خود را صرف کارهای ادبی و فلسفی کرد و در همین زمینهها آثاری به یادگار گذاشت که از آن جمله بعضی کتب درسی، حقوق اساسی یا آداب مشروطیت، اندیشههای دور و دراز، پیام به فرهنگستان حکمت سقراط نزد افلاطون، آیین سخنوری، فن سماع طبیعی و... بودند. علاوه بر این چند متن فارسی به اهتمام او تصحیح و منتشر شدند که رباعیات خیام، گلستان سعدی، دیوان حافظ و... از آن جملهاند. فروغی در همان زمان علاوه بر آنکه عضو کمیسیون معارف شد، ریاست فرهنگستان زبان فارسی را نیز برعهده گرفت و خدمات بزرگی را به زبان فارسی کرد.
فروغی تا شهریور ۱۳۲۰ در انزوا به سر میبرد تا اینکه پس از حمله روس و انگلیس به ایران، رضاشاه به سراغ او رفت تا در آن ایام پرالتهاب، هدایت مملکت را به او بسپارد. هرچند فروغی سالها مورد بیاحترامی رضاشاه قرار گرفته بود، اما بار دیگر نخستوزیری را پذیرفت تا عملاً اولین و آخرین نخستوزیر رضاشاه لقب بگیرد.
او در روز ششم شهریور، کابینه خود را برای کسب رای اعتماد به مجلس شورای ملی معرفی کرد و بدون حتی یک مخالف کابینهاش رای اعتماد گرفت تا اوضاع آشفته کشور و بزرگی فروغی بیش از پیش بر همگان ثابت شود.
وی نه تنها در هنگام قبول نخستوزیری هیچ شرطی را از جانب رضاشاه نپذیرفت، بلکه خروج او را از مملکت تنها راهحل بحران دانست. فروغی پس از اینکه زمام امور را بهدست گرفت، در مقام مذاکره با شوروی و انگلیس برآمد. نتیجه مذاکرات بر این قرار گرفت که رضاشاه از سلطنت کنارهگیری کند، ولی با پافشاری فروغی بنا شد که رژیم باقی بماند و فرزند شاه طبق قانون اساسی سلطنت کند. از اقدامات فروغی در این دوره تثبیت انتخابات دوره سیزدهم مجلس بود که در زمان رضاشاه و جو دیکتاتوری صورت گرفته بود.
قرارداد سهجانبه با متفقین که پس از پایان جنگ ایران را تخلیه کنند، از دیگر اقدامات فروغی بود. او در ۱۸ شهریور ۱۳۲۰ ضمن قبول اینکه راهآهن ایران را تحت اختیار متفقین قرار دهد تا کمکهای غرب به روسیه برسد، طبق قراردادی از آنان خواست که بعد از اتمام جنگ خاک کشور را ترک کنند.
فروغی پس از سروساماندادن به وضع خواروبار مورد نیاز مردم، برای آگاهکردن آنان نسبت به مسائل جامعه در روز سهشنبه ۱۶ مهر ۱۳۲۰ یک سخنرانی مفصل کرد و مسائل سیاسی را به زبان ساده برای مردم شرح داد.
فروغی در دوره نخستوزیری خود با مشکلات بزرگی مواجه شد، اما با تمام این مشکلات، شش ماه دوام آورد و در این مدت چهار بار کابینه را ترمیم کرد، ولی سرانجام توان خود را از دست داد. با وجودی که در مجلس اکثریت داشت، از کار کناره گرفت و خود را مخفی کرد و زیر بار مسئولیت مجدد نرفت. وکلاء، چون از فروغی مایوس شدند، علی سهیلی را جایگزین او کردند.
وی پس از نخستوزیری به وزارت دربار محمدرضا شاه پهلوی منصوب شد و هرچند نگاه خوشبینانهای به او نداشت، سعی داشت مشاور و راهنمایی برای شاه جوان باشد. پس از چندی قرار شد فروغی با سمت سفیر کبیر به آمریکا عزیمت کند. برایش پذیرش خواستند، موافقت شد.
فروغی قبل از حرکت به سبب بیماری تقاضا کرد در این ماموریت محمود فروغی فرزند کوچکش که کارمند وزارت امور خارجه بود نیز با او همراه شود. این امر احتیاج به تصویبنامه هیات وزیران داشت. احمد قوام السلطنه نخستوزیر وقت، موضوع را در هیات دولت مطرح کرد و با مخالفت باقر کاظمی مهذبالدوله مواجه شد. کاظمی در زمره افرادی بود که تمام پیشرفتش را مدیون فروغی بود. فروغی او را از کارمندی ساده وزارت امور خارجه به سفارت و وزارت رساند و همیشه برای حمایت از او مورد ایراد و حتی طعن بعضی دوستان قرار میگرفت و انتظار نداشت در آن ایام، کاظمی با تقاضای کوچک او مخالفت کند. موضوع چندی در هیات دولت باقی ماند و اخذ تصمیم بهعمل نیامد. فروغی بهشدت متاثر شد و بیماری او شدت یافت تا اینکه در روز ۵ آذر ۱۳۲۱ در سن ۶۷ سالگی بر اثر سکته قلبی درگذشت. او را در ابن بابویه، گورستانی نزدیک تهران دفن کردند.
بیشتر بخوانید: محمدرضا شاه پهلوی؛ مردی برای افسوس یا دیکتاتوری بیرحم؟
چهره ژانوسی فروغی را در تمام زندگی و کار حرفهای او میتوان دید. فروغی در عرصه فرهنگی کارنامه درخشانی دارد؛ ترجمهها، تالیفات، معادلگذاریها و تصحیح متون کلاسیک ادبیات فارسی که فروغی با تبحر و خلاقیت خاصی به انجام رساند فضای فکری ایران معاصر را عمیقا متاثر کرد و فتح بابی شد برای شکلگیری علوم انسانی مدرن در ایران. اما کارنامه سیاسی او را نمیتوان مثبت توصیف کرد. تجدد فروغی تجددی غیردموکراتیک بود که بعدها برخی مورخان آن را تجدد آمرانه نامیدند و انقلاب ۵۷ را واکنشی علیه این نوع تجدد دانستند.
به گزارش رویداد۲۴ مدرنیته غربی بر اساس انسان صاحب حق نضج پیدا کرد و بسط یافت. در ایران، اما تجدد آمرانه از بالا به پایین تبعات شومی داشت که وضعیت کنونی را میتوان از آثار آن دانست. تمام روشنفکرانی که بر خلاف وظیفه تاریخی روشنفکری با استبداد همکاری کردند و پایههای دیکتاتوری را استحکام بخشیدند دست در کار این وضعیتاند.
سردار سپه مجلس را بیاثر کرد و علیه آرمان مشروطه، یعنی محدود کردن قدرت شاه، استبداد میلیتاریستی خود را بسط داد. فروغی، اما در مقابل تندرویهای سردار سپه سکوت کرد و چشم خود را بر زوال آرمان اصیل مشروطیت بست.
استدلال مدافعان فروغی علیه نقدهای این چنینی از این قرار است که فروغی برای به انجام رساندن آرمان تعلیم و تربیت خود ناچار به همکاری با رضا خان شد و تاج بر سر سردار سپه گذاشت. چنین استدلالی با تاریخ و اخلاق همخوانی ندارد. از منظر تاریخی، نوسازیهای رضا شاه، که به تعبیر یرواند آبراهامیان در دو محور ارتش و بوروکراسی شکل گرفتند، با حمله متفقین به ایران و شکست ارتش پوشالی ایران و قدرتگیری ارتجاع در سالهای بعد از آن آشکار شد.
همکاری روشنفکران با دول استبدادی در طول تاریخ همواره به استحکام پایههای استبداد یاری رسانده است. حیث اخلاقی و ایدئولوژیک این همکاری، اما به مراتب بدتر است و برای متفکری، چون فروغی خیانت به آرمانهای لیبرالیسم محسوب میشود.
امانوئل کانت یکی از قلههای فکری لیبرالیسم در کتاب بنیاد مابعدالطبیعه اخلاق مینویسد «بر ضابطهای عمل کن که اراده کنی عملت تبدیل به قانون اخلاقی شود.» یعنی معیار امر اخلاقی از منظر کانت این است که آن عمل تبدیل به امر جهانشمول شود. با این معیار آیا همکاری روشنفکران که بنا به تعریف وظیفهای تاریخی برای نقد تمام انواع قدرت دارند، با استبداد ولو برای امور نیک امری اخلاقی محسوب میشود؟ پاسخ کانت به این پرسش منفی است.
محمد علی فروغی عمر پربرکتی داشت. بسیار نوشت و بسیار ساخت و هر انسان منصفی بر نقش عظیم او در امور فکری و ساختن نهادهای سیاسی و آموزشی در ایران صحه میگذارد؛ اما تمام اینها با کنار نهادن آرمان آزادی انجام پذیرفت. به قول احمد شاملو:
«تمامیِ الفاظِ جهان را در اختیار داشتیم و
آن نگفتیم
که به کار آید
چرا که تنها یک سخن
یک سخن در میانه نبود:
آزادی»
منابع:
_ زندگی و زمانه محمدعلی فروغی/ احمد واردی/ ترجمه عبدالحسین آذرنگ/ نشر نامک
_ایران از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ تا سقوط رضاشاه/ ایرج رودگرکیا/ نشر پردیس دانش
_ مقالات فروغی/ انتشارات توس
_سیر حکمت در اروپا/ محمدعلی فروغی/ انتشارات زوار
_برآمدن رضاخان/ سیروس غنی/ ترجمه حسن کامشاد/ نشر نیلوفر
_سیاست نامه ذکاءالملک/ ایرج افشار/ نشر روشن
_موج چهارم/ رامین جهانبگلو/ نشر نی
_بازیگران عصر پهلوی/ محمود طلوعی/ نشر علم
_ایدئولوژی نهضت مشروطه/ فریدون آدمیت
_محمد علی فروغی و ساختارهای نوین حکومتی در ایران/ محمد علی حقدار/ نشر کویر