رویداد۲۴ امید کاجیان: داستان شگفت انگیزی است داستان نمادهای رسانهای غرق در شعارهای حماسی و انقلابی که امروز حرفهایی میزنند که نباید. حرفهایی که همه آن دههها به خورد مخاطب میدادند، حالا زیر سوال میرود و بیشتر از هر زمانی معلوم میشود که همه این سالها از روی نوشته میخواندند و در دل چیز دیگری بود.
محمدرضا حیاتی اولین این نمادها نیست؛ گویندهای که سی و نه سال اخبار را از روی کاغذ با آن لحن محکم و پر صلابت میخواند و بعضا ماجراهایی ماننده اره و برگزیتش داد مردم را از این همه تندروی و ادبیات عجیب و رقتبار در میآورد. اما این روزها حیاتی حال و هوای دیگری دارد و بعد از سالها روخوانی، بی آنکه نوشتهای جلویش باشد از برسخن میگوید؛ مصاحبههایش در مورد لزوم بازگشت خوانندگان لس آنجلسی به ایران و این اواخر در اردات به ابی بود و بغض کردن برای فردین، همه آن تصویر عصا قورت داده و رسمی او طی چهار دهه در صداو سیما را برهم ریخته و این اصلا برای این سازمان و البته حامیان این نهاد نشانههای خوبی نیست. اما حیاتی اولینش نبود، آخرینش هم.
نمادها و چهرههای خاص و بعضا مذهبی رسانهای دیگری هم در این مدت بودند که با بیان اظهاراتی مشابه نشان دادند، میان آن تصویرسازی دههها با آنچه که امروز درونشان میگذرد، فرسنگها تفاوت وجود دارد. یکی از این چهرهها غلامعلی کویتیپور مداح و خواننده قطعات مذهبی است که حماسهسرای جبهههای جنگ لقب گرفته بود. اما زمانی که او در وصف داریوش خواننده سخن گفت، گویی آب سردی بر پیکره همه آنهایی که با شمایل ارزشیها سنگ او و مداحیهایش را به سینه میزدند، ریخت. همان موقع بود که خیلیها گفتند کویتیپور بیش از آنکه مداح باشد خوانندهای است که دست سرنوشت او را در مسیر جبهههای جنگ قرار داده و نوای دلنشینش از صداو سیما پخش میشده است.
محمد مایلی کهن را نیز خیلیها به عنوان نماد چهرههای مذهبی در ورزش فوتبال میشناختند. کسی که سختگیریهایش در عرصه ارزشها و اخلاقیات بعضا به طنزی تلخ در میان مردم و رسانههای ورزشی تبدیل شده بود اما از زمانی که او نیز مانند کویتی پور نام داریوش و تقدیر و تشکرها از او را در برنامه ۹۰ به زبان آوردف معادلات ذهنی مخاطبان به هم ریخت و فهمیدند که ظاهرا زود در مورد او قضاوت کردهاند.
تعریف از هنرمندان قبل انقلابی این روزها اززبان سلبریتیهای وطنی تبدیل به امری عادی شده است. پرویز پرستویی که زمانی داستان آژانس شیشهای را روایت میکرد، این بار ماجرای شلاق خوردن عباس قادری را به روایت اول خود تبدیل کرده و از آذر شیوا میگوید، شهاب حسینی هم بهروز وثوقی را سوپر استار زندگی خود میداند.
نمادهای رسمی که زمانی باید در ردای قدرت در مقابل دوربینها سخن میراندند این روزها در رختی نو در شبکههای مجازی گویشی متفاوت ازاین سالها که از آنها شاهد بودیم روایت میکنند و بازگشت کسانی را به ایران خواستار شدهاند که زمانی از سوی برخی نماد ابتذال خوانده میشدند. این حکایت، اما زمانی عجیبتر میشود که پاسخ دستگاههای قدرت به این درخواست امروز آنها، نه همراهی با این نمادهای رسمی بلکه راندن همین نمادها از خود است. به جای جذب هنرمندان در غربت، ساختارهایی مثل صداو سیما و... ترجیح میدهند حتی افرادی را که از پوست و استخوان خودشان هستند را نیز از خود جدا کنند. همانطور که مزدک میرزایی و فردوسی پور و حالا محمدرضا حیاتی و ....
اما اگر پاک کردن صورت مسئله قرار است همینطور از سوی نهادهای قدرت ادامه بیابد و زنگ خطر برایشان به صدا در نیاید بیتردید باید نگران عواقب آن بود؛ نگران از تداوم این که خودیهای سابق، نیز علیه همه آن چیزی که چهار دهه برای تبلیغش تلاش شده بود، سخن بگویند و در چنین چارچوبی طرد کردن نمادهای تبلیغاتی قدیمی چاره کار نخواهد بود.
این روزها باید تغییر را پذیرفت، باید قبول کرد خیلی از آدمها متفاوت با شعارهایی که از روی کاغذ برایشان نوشته میشود میاندیشند یا باید پذیرفت که ممکن است آنها این روزها متفاوت با بیست سی سال قبل شده باشند؛ باید پذیرفت نظر اکثریت شاید خلاف خیلی از چیزهایی باشد که جریان قدرت در این کشور سالها برای آن زمینهسازی کرده بود و تنها با پذیرش این موضوع است که میتوان به بهتر شدن وصف حال کنونی امیدوار بود. ای کاش صاحبان قدرت بدانند استفاده از قوه قهریه تنها موضوع را بغرنجتر میکند.