رویداد۲۴ فرانتس کافکا به دوست نزدیک خود ماکس برود وصیت نموده بود که همه آثارش را نخوانده بسوزاند. ماکس برود از این دستور وصیت نامه سرپیچی کرد و بیشتر آثار فرانتس کافکا را منتشر کرد و دوست خود را به شهرت جهانی رساند. پُرآوازهترین آثار فرانتس کافکا، رمان کوتاه مسخ (Die Verwandlung) و رمان محاکمه و رمان ناتمام قصر هستند. اصطلاحاً، به فضاهای داستانی که موقعیتهای پیش پا افتاده را به شکلی نامعقول و فرا واقع گرایانه توصیف میکنند، فضاهایی که در داستانهای فرانتس کافکا زیاد پیش میآیند، کافکایی میگویند.
فرانتس کافکا در یک خانوادهٔ آلمانی زبان یهودی در پراگ متولد شد. در آن زمان پراگ مرکز بوهم بود، سرزمینی پادشاهی متعلق به امپراتوری اتریش – مجارستان. او بزرگترین فرزند خانواده بود و ۲ برادر کوچکتر داشت که قبل از شش سالگی فرانتس مردند و ۳ خواهر که در جریان جنگ جهانی دوم در اردوگاههای مرگ نازیها جان باختند.
پدر فرانتس کافکا بازرگان یهودی و مادرش زنی متعصب بود. رفتار مستبدانه و جاه طلبانهٔ پدرش چنان محیط رعب انگیزی در خانواده به وجود آورده بود که از کودکی سایهای از وحشت بر روح فرانتس انداخت و در سراسر زندگی هرگز از او دور نشد و شاید همین نفرت از زندگی در کنار پدری سنگدل موجب شد که فرانتس ابتدا به مذهب پناه برد.
فرانتس کافکا زبان آلمانی را به عنوان زبان نخست آموخت، ولی زبان چکی را هم کم و بیش بی نقص صحبت میکرد. همچنین با زبان و فرهنگ فرانسه نیز آشنایی داشت و یکی از رمان نویسان محبوبش گوستاو فلوبر بود. آموزش یهودی او، به جشن تکلیف در ۱۳ سالگی و ۴ بار در سال به کنیسه رفتن با پدرش محدود بود.
فرانتس کافکا در سال ۱۹۰۱ دیپلم گرفت، و سپس در دانشگاه جارلز پراگ شروع به تحصیل رشتهٔ شیمی کرد، ولی پس از دو هفته رشتهٔ خود را به حقوق تغییر داد. این رشته آیندهٔ روشن تری پیش پای او میگذاشت که سبب رضایت پدرش میشد و دورهٔ تحصیل آن طولانیتر بود که به کافکا فرصت شرکت در کلاسهای ادبیات آلمانی و هنر را میداد. کافکا در پایان سال نخست تحصیلش در دانشگاه با ماکس برود آشنا شد که به همراه فلیکس ولش روزنامه نگار—که او هم در رشتهٔ حقوق تحصیل میکرد—تا پایان عمر از نزدیکترین دوستان او باقی ماندند. کافکا در تاریخ ۱۸ ژوئن ۱۹۰۶ با مدرک دکترای حقوق فارغ التحصیل شد و یک سال در دادگاههای شهری و جنایی به عنوان کارمند دفتری خدمت وظیفهٔ فاقد حقوق خود را انجام داد.
فرانتس کافکا در ۱ نوامبر ۱۹۰۷ به استخدام یک شرکت بیمهٔ ایتالیایی به نام Assicurazioni Generali درآمد و حدود ۱ سال به کار در آنجا ادامه داد. از نامههای او در این مدت برمی آید که از برنامهٔ ساعات کاری، ۸ شب تا ۶ صبح ناراضی بوده. چون نوشتن را برایش سخت میکرده است.
فرانتس کافکا در ۱۵ ژوئیهٔ ۱۹۰۸ استعفاء داد و ۲ هفته بعد کار مناسب تری در مؤسسهٔ بیمهٔ حوادث کارگری پادشاهی بوهم پیدا کرد. او اغلب از شغلش به عنوان “کاری برای نان در آوردن” و پرداخت مخارجش یاد کرده است. با این وجود، او هیچ گاه کارش را سرسری نگرفت و ترفیعهای پی درپی نشان از پرکاری او دارد. در همین دوره او “کلاه ایمنی” را اختراع کرد، و به دلیل کاهش تلفات جانی کارگران در صنایع آهن بوهم و رساندن آن به ۲۵ نفر در هر هزار نفر، یک مدال افتخار دریافت نمود. همچنین وظیفهٔ تهیهٔ گزارش سالیانه نیز به فرانتس کافکا واگذار شد و گفته میشود چنان از نتیجهٔ کارش راضی بود که نسخههایی از گزارش را برای خانواده و اقوامش فرستاد، هم زمان کافکا به همراه دوستان نزدیکش ماکس برود و فلیکس ولش که ۳ نفری دایرهٔ صمیمی پراگ را تشکیل میدادند فعالیتهای ادبی خود را نیز ادامه میداد.
فرانتس کافکا از ۱۹۱۰ به نوشتن یادداشتهای خصوصی که اثری هم در شناخت شخصیت و زندگی او به شمار آمد پرداخت و تا پایان زندگی آن را ادامه داد که ترس از بیماری، تنهایی، شوق فراوان به ازدواج و در عین حال هراس از آن، کینهٔ به پدر و مادر و احساسهای گوناگون خویش را در آن منعکس ساخته.
در سال ۱۹۱۱ کارل هرمان همسر خواهرش اِلی، به فرانتس کافکا پیشنهاد همکاری برای راه اندازی کارخانهٔ پنبهٔ نسوز پراگ، هرمان و شرکا را داد. فرانتس کافکا در ابتدا تمایل نشان داد و بیشتر وقت آزاد خود را صرف این کار کرد. در این دوره با وجود مخالفتهای دوستان نزدیکش از جمله ماکس برود —که در همهٔ کارهای دیگر از او پشتیبانی میکرد، به فعالیتهای نمایشی تئأتر ییدیش هم علاقهمند شد و در این زمینه نیز کارهایی انجام داد.
فرانتس کافکا در سال ۱۹۱۲ در خانهٔ دوستش ماکس برود، با فلیسه بوئر (Felice Bauer) که در برلین نمایندهٔ یک شرکت ساخت دیکتافون بود آشنا شد. در ۵ سال پس از این آنها نامههای بسیاری برای هم نوشتند. فرانتس کافکا اغلب خنده رو و اجتماعی بود، اما در زندگی شخصی و روابطش زیاد موفق نبود، به طوری که پس از ۲ بار نامزدی با فلیسه، در سال ۱۹۱۷ رابطه آنها به پایان رسید. رابطه بعدی فرانتس کافکا با دختری به نام دورا دایامنت (Dora Diamant) بود. فرانتس کافکا و دورا ریشههای یهودی داشتند و طرفدار سوسیالیسم بودند بنابراین خیلی زود تصمیم گرفتند که رابطه نزدیکتری با هم ایجاد کنند و در برلین با یکدیگر هم خانه شدند.
فرانتس کافکا در سال ۱۹۱۷ دچار بیماری سل شد و ناچار شد چندین بار در دورهٔ نقاهت به استراحت بپردازد. در طی این دورهها خانواده به خصوص خواهرش اُتا مخارج او را میپرداختند. در این دوره، با وجود ترس فرانتس از این که چه از لحاظ بدنی و چه از لحاظ روحی برای مردم نفرت انگیز باشد، اکثراً از ظاهر پسرانه، منظم و جدی، رفتار خونسرد و خشک و هوش نمایان او خوششان میآمد.
فرانتس در اوائل دههٔ بیست روابط نزدیکی با میلنا ینسکا نویسنده و روزنامه نگار هموطنش پیدا کرد. در سال ۱۹۲۳ برای فاصله گرفتن از خانواده و تمرکز بیشتر برنوشتن، مدت کوتاهی به برلین نقل مکان کرد. آنجا با دوریا دیامانت یک معلم بیست و پنج سالهٔ کودکستان و فرزند یک خانوادهٔ یهودی سنتی که آن قدر مستقل بود که گذشته اش در گتو را به فراموشی بسپارد، زندگی کرد. دوریا معشوقهٔ فرانتس شد و توجه و علاقهٔ او را به تلمود جلب کرد.
عموماً اعتقاد بر این است که فرانتس کافکا در سراسر زندگیش از افسردگی حاد و اضطراب رنج میبرده است. او همچنین دچار میگرن، بی خوابی، یبوست، جوش صورت و مشکلات دیگری بود که عموماً عوارض استرس و نگرانی روحی هستند. کافکا سعی میکرد همهٔ اینها را با رژیم غذایی طبیعی، از قبیل گیاه خواری و خوردن مقادیر زیادی شیر پاستوریزه نشده برطرف کند. به هر حال بیماری سل کافکا شدت گرفت و او به پراگ بازگشت، سپس برای درمان به استراحتگاهی در وین رفت، و در ۳ ژوئن ۱۹۲۴ در همان جا درگذشت. وضعیت گلوی کافکا طوری شد که غذا خوردن آن قدر برایش دردناک بود نمیتوانست چیزی بخورد، و، چون در آن زمان تغذیه وریدی هنوز رواج پیدا نکرده بود راهی برای تغذیه نداشت، و بنابر این بر اثر گرسنگی جان خود را از دست داد. بدن او را به پراگ برگرداندند و در تاریخ ۱۱ ژوئن ۱۹۲۴ در گورستان نوین یهودیها در ژیژکوف پراگ به خاک سپردند.