رویداد۲۴ علیرضا نجفی: «به زودی ملتهای بیدار شده کسانی را که تاکنون بر آنها حکومت کردهاند به محاکمه خواهند کشید. شاهان به بیابانها خواهند گریخت، به معاشرت با درندگان وحشی که همتایانشان هستند، و طبیعت حقوقش را بازخواهد ستاند.» (سن ژوزه درباره قانون اساسی فرانسه/ نطقهای ایراد شده در کنوانسیون ۱۷۹۳)
«
ماکسیمیلیان روبسپیر شاگرد خلف امانوئل کانت بود. استاد، خدا را زیر گیوتین برد و شاگرد، لویی شانزدهم را.» (یوهان هردر/ به نقل از کتاب جشن ماتم)
«بهترین ایام بود و بدترین ایام. دوران عقل و دوران جهل بود. روزگار اعتقاد و عصر بیباوری بود. موسم نور و ایام ظلمت بود. بهار امید بود و زمستان ناامیدی. همه چیز در پیش روی گسترده بود و چیزی در پیش روی نبود، همه به سوی بهشت میشتافتیم و همه در جهت عکس ره میسپردیم.» (چارلز دیکنز/ داستان دو شهر/ در توصیف دوران انقلاب کبیر فرانسه)
انقلاب کبیر فرانسه یکی از بزرگترین رخدادهای تاریخ بشریت است. اغراق نیست اگر بگوییم تاریخ عصر جدید به پیش از انقلاب کبیر فرانسه و پس از آن تقسیم میشود. از آنجایی که جهان ما و نظامهای سیاسی کنونی جملگی متاثر از انقلاب کبیر فرانسه شکل گرفتهاند، شناخت و تامل در این رخداد تاریخی بزرگ برای فهم وضعیت کنونی جهان ضروری است.
پیش از انقلاب کبیر فرانسه نظم سیاسی و مشروعیت قدرت از دو مولفه نشات میگرفت؛ یکم دین و سلسله مراتب روحانیت کلیسای کاتولیک که از قرن پنجم میلادی به قدرتی مسلط در اروپای غربی بدل شده بود و به ادعای خود مشروعیتش را از «مسیح» و «خدای پدر» اخذ میکرد. دوم نهاد سلطنت و اشرافیت که از زمان تاسیس امپراتوری مقدس روم و بسط فئودالیسم در اروپا قدرت گرفته بود. مشروعیت نوع اخیر نیز مبتنی بر خرافات خونی و نژادی و سنت اشرافی بود. انقلاب کبیر فرانسه نفی رادیکال این هر دو منبع مشروعیت و نظم سیاسی و اجتماعی مبتنی بر فئودالیسم و نظام کاستی بود. انقلاب کبیر فرانسه به بار نشستن آرمانهای عصر روشنگری در عرصه سیاست و اجتماع بود نظم جدیدی که رژیم کهن را نفی میکرد و ظهور مفهوم جدیدی از انسانیت را نوید میداد.
از قرن سیزدهم میلادی که فئودالیسم با بحران مواجه شده بود و مازاد تولید کشاورزان طبقه جدیدی را در کنار اشراف و دهقانان یعنی طبقه بازرگان یا آنطور که بعدها نام نهاده شده بورژوازی را به وجود آورد تحول مهمی در الهیات مسیحی رخ داد ویلیام اوکامی مفهوم جدیدی از خدا را پروراند که مانند خدایان متالهان اسکولاستیک (فلسفه آموزشگاهی دانشمندان الهیات) در قید و بند محدودههای عقل نبود خدایی که اراده و قدرتش ورای فهم و عقلانیت انسان فانی قرار داشت و انسان را توان درک هیچ یک از صفات او نبود خدایی که از فرط انتزاعی بودن و خودبسندگی نمیتوانست تکیهگاه انسان باشد.
خدای ویلیام اوکامی خدای بدون صفت بود که حتی صفاتی مانند عدل و رحم را نمیشد به او اطلاق کرد؛ ذاتی که ورای قوانین طبیعت و هرآنچه محسوس و معقول بود قرار میگرفت و بیشتر به خدای شر گنوسیستها (آیینهای پر رمز و جهانگریز مذهبی) شبیه بود تا خدای رحیم و عادل ادیان ابراهیمی همانطور که هانس بلومنبرگ در کتاب «مشروعیت عصر جدید» اثبات کرده، چنین خدایی برای انسان قابل اتکا و تسکین بخش نبود.
دیگر نمیشد به اتکای نیروی الهی و عقلانی خداوند جهان را تبیین کرد و سخن از روز جزا و عدل و غایت الهی زد در نتیجه این شکاف دورانساز الهیات جدیدی خلق شد؛ الهیاتی مبتنی بر خودآیینی انسان، انسانی که در جهان تیره و تار اوکامی چارهای جز اتکا به نیروهای خود نداشت هیچ رهانندهای در کار نبود، انسان باید خود بر میخاست.
خواست خودآیینی یا آنچنان که برخی به اشتباه اومانیسم مینامندش در عصر روشنگری مطرح شد؛ آنچنان که یکی از متفکران برجسته عصر روشنگری ایمانوئل کانت میگوید: «روشنگری خروج از صغارتی است که بر خود تحمیل کردهایم.»
از منظر کانت قوانین سیاسی و اجتماعی و حتی قوانین اخلاقی و الهی باید به عقل بشر و خودآیینی او ابتناء داشته باشد. مشروعیت سیاسی و نظام قدرت دیگر نه براساس دین قابل توجیه بود و نه بر اساس سنن بلکه این خرد انسانی بود که میبایست قوانین سیاسی و اجتماعی را وضع کند.
آرای روشن اندیشان در فرانسه را گروهی به نام فیلوزوفها بسط دادهاند. بارون دو منتسکیو از لزوم تقسیم قدرت بین قوای مجریه مقننه و قضاییه نوشت. در مدل مونتسکیو دو قوه دیگر را کنترل میکرد و بدین گونه هیچ گروهی یا هیچ فردی قدرت مطلقه بدست نمیآورد.
ولتر حمله گستردهای به خرافات را سامان داد و کلیسای کاتولیک را با قلم قدرتمند و بیمانندش به نقد کشید. براساس نگاه ولتر که نوعیپرستی طبیعی (دئیزم) بود ،خدا جهانی آفریده که بر اساس قوانین طبیعی کار میکند و در امور روزانه آن مداخله نمیکند. معجزه، خرافه، تعصب و جهل جایی در جهان ولتر ندارد و هیچکس حق تحمیل عقیدهاش را به دیگری ندارد.
دیگر فیلوزوف مطرح فرانسه، مارکیدو کندورسه بود که بر لزوم جایگزینی خرد به جای ایمان مینوشت. کندورسه مینویسد: «زمانی فرا خواهد رسید که خورشید فقط بر انسانهای آزادی خواهد تابید که ارباب دیگری جز خرد خود نمیشناسند. آنگاه که بیاموزیم به نیروی خرد چگونه نخستین بذرهای استبداد و خرافه را بشناسیم و نابود کنیم. فیلوزوفها در فرانسه برای ترویج عقاید روشنگری اثر بزرگی را تحت عنوان انسکلوپدیا (دایره المعارف) تالیف کردند. دایره المعارف به ویراستاری دنیس دیدرو حاوی مقالاتی در توضیح جهان طبیعی و جامعه انسانی بود که معتقدات نهادهای سنتی را به مبارزه میطلبید. به رغم مطرح شدن ایدههای تحول خواه و انقلابی در فرانسه پادشاهان مستبد فرانسوی اعتنایی به آنها نمیکردند.»
بیشتر بخوانید:
بازخوانی انقلاب روسیه از دیدگاه منافع تودهها
به گزارش رویداد۲۴ در سال ۱۷۸۹ میلادی فرانسه یکی از ثروتمندترین کشورهای اروپا بود، اما حکومتی ورشکسته داشت؛ مخارج جنگهای گذشته و شیوه تجملی زندگی لویی شانزدهم، خزانه فرانسه را تهی کرده بود.
پایههای استبداد مطلق از دوران لویی چهاردهم شروع شد که نزدیک به هفتاد سال سلطنت کرد و در دوران سلطنتش بسیار خودکامه و مستبد بود. گفته مشهوری از او به این مضمون نقل شده است: «من، دولتم» که به این معناست که تمام امور مملکت توسط او معین میشود یا از صافی او میگذرد. لویی شانزدهم نیز این خصلت را از سلفش به ارث برده بود.
در حالی که مردم از گرسنگی تلف میشدند، لویی و همسرش ماری آنتوانت به حیف و میل ثروتهای کلان کشور مشغول بودند. مبالغ هنگفتی صرف برپایی جشنها، مهمانیها، نمایشهای اپرایی، ساخت پی در پی قصرها و پارکهای عظیم با فضاسازیهای منظم و طراحی شده و فوجی از خدمتگزاران و صاحبمنصبان درباری ملبس به دانتل و ابریشم و این قبیل چیزها میشد.
ارنست گامبریج در کتاب تاریخ جهان اینگونه مینویسد: «وزیران دارایی به شیادانی کارکشته مبدل شده بودند فریب دادن و نامه کردن مردم در سطح کلان پیش گرفته شده بود روستاییان تا آخرین قطره جانشان کار میکردند و شهروندان به پرداخت مالیاتهای بسیار سنگین وادار میشدند. در این اثنا، اشراف در دربار در میان خوشگذرانیها و عیش و عشرتی که داشتند تا میتوانستند گشادهدستی و اسراف میکردند و در قمارهای سنگین پولهای باد آورده را به فنا میدادند.» در این اوضاع بود که گرسنگی و خشم دست به دست هم میدادند و زمینه بروز انقلابی بسیار خشن را فراهم میکردند.
جامعه فرانسه به سه طبقه تقسیم میشد» طبقه اول روحانیون، طبقه دوم اشراف که هر دو مالک بیشتر زمینها در فرانسه بودند. این دو گروه عملا مالیات نمیپرداختند و سه درصد جمعیت فرانسه را تشکیل میدادند طبقه سوم که ۹۷ درصد مردم فرانسه را تشکیل میداد تمام مازاد تولید و ثروت فرانسه را تولید میکرد، اما حقوقی نداشت و مبتنی بر جهانبینی فئودالی توسط دو طبقه نخست استثمار میشد یعنی همان دو رکن مشروعیت (پادشاه و دین) در جهان ماقبل مدرن.
اشراف همچنین بیشتر مناصب بالای نظامی، کلیسایی و حکومتی را در اختیار داشتند. اشرافزادگان فقط با اشراف ازدواج میکردند و به این ترتیب ثروت و قدرت درون طبقات بالایی بازتولید میشد. دهقانانی که جز طبقه سوم بودند، مشکلات بسیاری داشتند؛ خرید زمین دشوار بود و دهقانان تنها به رفع نیازهای اولیه خود و خانواده خود فکر میکردند. در سال ۱۷۸۷و ۱۷۸۸ خشکسالی و قحطی، فقر را تشدید کرد و قیمت مواد خوراکی افزایش یافت؛ رشد قیمتها به شهرها لطمه زد و بر شمار گرسنهها افزود. با وجود این مشکلات سلطنت همچنان خواهان اخذ تمام هزینهها و مالیاتها از طبقه سوم بود؛ که غالب این هزینهها خرج تجملات درباری میشد.
در سال ۱۷۷۴ میلادی لویی شانزدهم به قدرت رسید؛ شورای قانونگذاری فرانسه (مجلس اتاژنرو) برای رویارویی با مشکلات مالی فراخوانده شد. اتاژنرو ۱۷۵ سال بود که تشکیل نشده بود. اشراف امیدوار بودند بر مجلس مسلط شوند و قدرتشان افزایش دهند. طبقه سوم تشکیل دوباره اتاژنرو را به منزله فرصتی برای دگرگون کردن اوضاع خود میدید، اعضای طبقه سوم با الهام از آرمانهای عصر روشنگری خواهان افزایش قدرتشان فرانسه بودند.
امانوئل سیهیس نماینده طبقه سوم در رساله تاثیرگذار و توفندهای چنین نوشت: «طبقه سوم چیست؟ همه چیز. تاکنون چه بوده است؟ هیچ چیز. چه نیاز دارد؟ که چیزی شود.»
طبقه سوم که تا آن زمان نقش چندانی در اتاژنرو نداشت، خواستار آن شد که چیزی شود. هر طبقهای یک رای داشت و طبقات اول و دوم حایز اکثریت بودند طبقه سوم در این مجلس با شعار «بدون نمایندگی از مالیات خبری نیست» به جنگ با طبقات بالا رفت و به لویی شانزدهم فشار آورد تا اتاژنرو را تبدیل به مجلس ملی کند.
زمانی که مجلس ملی در تابستان ۱۷۸۹ تشکیل شد، لویی دو تصمیم مهم گرفت که مسیر تاریخ جهان را تغییر داد. ابتدا در یازدهم ژوییه ژاک نکر وزیر مالیهاش که حامی طبقه سوم بود را برکنار کرد و دوم واحدهایی در اطراف پاریس و ورسای مستقر ساخت. شایعه شد که شاه میخواهد مجلس ملی را منحل کند. این شایعه خشم مردم را بیشتر کرد و فضا را در آستانه یک رویارویی انقلابی قرار داد.
شاه مأموری به مجلس ملی فرستاد که وظیفه اعلام انحلال مجلس را به نمایندگان برعهده داشت. هنگامی که مامور پادشاه میخواست وظیفهاش را انجام بدهد غریوی تکان دهنده از انسانی بسیار هوشمند به نام میرابو برخاست که میگفت: «برو به اعلیحضرت بگو که ما به اراده مردم در اینجا جمع شده و جز به زور سرنیزه اینجا را ترک نخواهیم کرد.»
هیچ انسانی تا آن زمان پادشاه فرانسه را اینچنین خطاب نکرده بود. لویی شانزدهم به سپاهیانش دستور داد مجلس ملی را با زور متفرق سازد. این اقدام خشم مردم را دو چندان کرد و جمعیتهایی از آحاد ملت به سوی زندان دولتی باستیل هجوم آوردند که بسیاری از متفکران روشنگری در آن محبوس بودند.
زندان باستیل نماد خودکامگی و ستم سلطنتی بود. مردم زندانیها را آزاد کردند و فاتحانه در خیابانهای پاریس به حرکت درامدند. نمایندگان مجلس دوباره تشکیل جلسه دادند و تصمیمی باور نکردنی اتخاذ کردند: آنها خواستار آن شدند که اصول روشنگری در کلیت آن به مورد اجرا نهاده شود.
فتح زندان باستیل در جریان انقلاب فرانسه
مجلس ملی اعلامیه حقوق بشر و شهروندان را تدوین کرد؛ در این سند ایدههای روشناندیشانه اینگونه بیان شدهاند: «مردم، آزاد به دنیا میآیند و آزاد باقی میمانند و در حقوق برابرند هدف همه اتحادیههای سیاسی حفظ حقوق طبیعی بشر است هیچ کس و هیچ سازمانی نمیتواند قدرتی را اعمال کند که مستقیما از ملت منبعث نشده باشد.»
مجلس ملی همچنین به امتیازاتی که به روحانیون و اشراف اعطا شده بود، پایان داد. برخی از مالیاتهای دهقانان را لغو کرد و زمینهای کلیسا و اشراف را دوباره بین دهقانان تقسیم کرد و به این ترتیب آنچه که به حقوق بشر شهرت یافت عملا پا به عرصه وجود نهاد. از آن به بعد دیگر مردم حمکران واقعی و پادشاه صرفا نماینده آنها بود.
در تابستان ۱۷۹۱ مجلس ملی قانون اساسی جدیدی را تصویب کرد که چندین اصل دوره روشنگری در آن بود. قدرت پادشاه بسیار محدود شد و مجلس منتخب قانونگذاری به عالیترین مرجع قدرت تبدیل شد. کشورهای همسایه و قدرتهای اول اروپا ازین تحولات انقلابی به بیم افتادند.
شاهان اتریش و پروس در آوریل ۱۷۹۲ علیه دولت انقلابی فرانسه اعلام جنگ کردند. اقدامی که خشم فراوان مجلس فرانسه را در پی داشت. مردم سراسر فرانسه در برابر مداخلات ارتجاعی این کشورها دست در دست به پاخاستند. از این زمان به بعد هر فرد اشرافی یا حامی پادشاه به عنوان همدست متجاوزان خارجی خائن به شمار میآمد.
توده غضبناک خلق، اربابان را شبانه از بسترشان بیرون میکشیدند به زندان میافکندند یا به قتل میرساندند. مردم پاریس در ۱۷۹۲ به رهبری «ژرژ ژاک دانتتون» مجلس قانونگذاری را مجبور کردند انتخابات جدیدی برگزار کنند. این مجلس جدید را کنوانسیون ملی نامیدند که سلطنت را در فرانسه الغا کرد و حکومت را رسماً جمهوری اعلام کرد.
کنوانسیون لویی شانزدهم را به جرم توافق با اتریش و پروس متهم کرد و مردم خشمگین در سال ۱۷۹۳سر از تن شاه و ملکه جدا کردند. اینک تمامی ملت تنها و تنها یک هدف را دنبال میکردند: «هرآنچه به گذشته مربوط است باید ریشهکن و نابود شود.»
لحظه اعدام لویی شانزدهم در جریان انقلاب کبیر فرانسه
انقلابیون دیگر لباسهای اشراف را به تن نکردند لباسهای ساده و ارزان پوشیدند و در خیابانهای سراسر فرانسه فریاد میزدند: «مرگ بر اشرافیت، زنده باد ازادی، برابری و برادری» و کنوانسیون ملی گروهی که به ژاکوبنها معروف بودند به قدرت رسیدند. ژاکوبنها ملت فرانسه را بسیج کردند و به رویارویی دولتهای پروس و اتریش رفتند. این گروه که خشنترین گروه انقلابیون بودند با هر کس و هر آنچیزی که نشانی از اشرافیت داشت، خصومت میورزیدند و سر از بدن تمامی مخالفان جدا میکردند، انقلابی بسیار خشونتبار. شمار اعدامها به قدری افزایش یافت که دستگاهی به نام گیوتین برای اعدام سریع اختراع شد.
در سرتاسر کشور دادگاههای انقلاب تشکیل شد که هر روز از صبح تا شام حکم مرگ هزاران انسان را اجرا میکردند و محکومان در میادین اصلی شهرها با گیوتین اعدام میشدند. رهبران این تودههای خشمگین دو تن از چهرههای عجیب تاریخ بودند یکی از آنها «دانتون» خطیبی پرشور و انسانی جسور و آزاد از قیود اخلاقی بود که سخنرانیهای آتشینش تودهها را علیه اشرافیت میشوراند. دیگری «ماکسیمیلیان روبسپیر» که در نقطه مقابل دانتون قرار داشت حقوقدانی خشک و سرد مزاج که همواره آراسته لباس میپوشید و در سخنرانیهایش از روم باستان و انسانهایی، چون کاتن و تمیستوکلس سخن میگفت. روبسپیر گفتمانی علیه آنچه خود شرارت میخواند ایجاد کرد و از آنجا که شرارت مستحق نفرت بود، سر دشمنان شرور فرانسه میبایست از تنشان جدا میشد.
ارنست گامبریج در کتاب تاریخ جهان چنین مینویسد: «روبسپیر صدها تن از مخالفان خویش را بنام فضیلت قلب انسان به قتل رساند. با این همه تصور نکنید که او انسانی ریاکار و عوام فریب بود او بدون شک خود را برحق میانگاشت. از هیچ کس هدیهای به عنوان رشوه قبول نمیکرد و هیچکس نمیتوانست با اشک چشمان خویش او را تحت تاثیر قرار دهد. روبسپیر (زاهدی) وحشت برانگیز بود و میخواست وحشت را بگستراند به ویژه در میان کسانی که آنها را دشمنان عقل مینامید.»
بیشتر بخوانید:
ریشههای تاریخی انقلاب مشروطه در ایران
به گزارش رویداد۲۴ دوران اعدامهای انقلاب فرانسه که از آن به دوره وحشت (ترمیدور) یاد میکنند همواره نقطه حمله مخالفان انقلاب بوده است. به عقیده منتقدان انقلاب فرانسه که خود منادی آرمانهای روشنگرانه بود در دوره ترور به ضد خود بدل میشود؛ و همانطور که در مورد روبسپر میتوان دید این بار به جای «دشمنان خدا» این «دشمنان عقل» هستند که به قتل میرسند.
ژاکوبنها در دوره پانزده ماهه حکومت خود حدود بیست هزار نفر را گردن زدند. رابرت کول بهترین توصیف را از این دوران وحشت دارد: «شکلی از برابری حاصل شده بود: هیچکس در امان نبود نه اشراف و نه مردم معمولی، نه گناهکاران و نه بیگناهان.»
دانتون پس از اعدام بسیاری از مخالفان انقلاب در مجلس ملی خواستار اتمام خونریزیها شد و برای محکومان باقی مانده طلب بخشش کرد. روبسپیر بی درنگ پاسخ داد: «فقط جنایتکارانند که برای جنایتکاران دیگر طلب بخشش میکنند.» و دستور اعدام دانتون را نیز صادر کرد. اندکی بعد روبسپیر به یکی از سخنرانیها دیگرش دست زد و اعلام کرد اعدامها تازه شروع شدهاند و دشمنان آزادی همچنان در گوشه و کنار کمین کردهاند و باید اعدام شوند. این نطق همه را ترساند به نحوی که با اقدامی پیشگیرانه خود روبسپیر را محکوم کردند و به گیوتین سپردند.
با مرگ روبسپر دوران اعدامهای انقلابی به انتها رسید. اکنون دیگر بسیاری از اشراف از کشور گریخته بودند و تمام داراییهای کلیسا بازپس گرفته شده بود. دهقانان از اسارت فئودالی رها شده بودند و همگان در برابر قانون برابر بودند. در این دوران بود که تاثیر انقلاب فرانسه فراتر از مرزها رفت و سوئیس و بلژیک نیز در همان سال طبق آموزههای روشنگری و حقوق بشر قانون اساسی نوشتند. مجلسی نیز تحت عنوان «دیرکتوار» تاسیس شد که هیات مدیره پنج نفرهای برای تدوین قانون اساسی جدید عضو آن بودند.
ماکسیمیلیان روبسپیر از رهبران انقلاب فرانسه که اعدام شد
انقلاب کبیر فرانسه دنیا را لرزاند. سلطنت و رژیم کهن را ملغی کرد و نظم اجتماعی و سیاسی نوینی را در تاریخ ایجاد کرد. انقلابهای پیاپی در فرانسه ادامه پیدا کردند. جمهوری دوم فرانسه در پی انقلابهای ۱۸۴۸ ساعات روزانه کار را کاهش داد و حق رای را اصلاح کرد. انقلابهای پیاپی که پس از انقلاب کبیر رخ دادند، فرانسه را به جمهوری پنجم رساندند که نظام سیاسی کنونی آن کشور است.
انقلاب فرانسه الگویی شد برای دیگر انقلابهای سیاسی در سراسر جهان که یکی از آنها انقلاب مشروطه ایران، نخستین انقلاب دموکراتیک در قاره آسیا بود که در آن نیز مانند انقلاب فرانسه انقلابیون خواستار الغای حق الهی پادشاه و مشروط شدن قدرت او بودند. شاید اغراق نباشد که گوییم که تاریخ جهان به پیش و پس از انقلاب کبیر فرانسه تقسیم میشود.
منابع:
تاریخ جهان / ارنست گامبریچ/ترجمه علی رامین
تاریخ فرهنگ و تمدن جهان/دروتی آبرامز/ترجمه عبدالحسین آذرنگ
فرانسه/لورل کرونا/ترجمه فاطمه شاداب
عصر انقلاب/اریک هابزباوم/ترجمه علی اکبر مهدیان
انقلاب کبیر فرانسه و امپراطوری ناپلئون/آلبر ماله/ترجمه رشید یاسمی