پدرش پیر و صاحب فرزندان زیادی بود. مادرش زن دوم پدرش بود و مدام با بیماری دست و پنجه نرم می کرد. تفاوت سنی دختر با پدرش زیاد بود و به خاطر همین ماجرا همه او را با نوه پدرش اشتباه می گرفتند. به خاطر فاصله سنی زیاد درک مشترکی از یکدیگر نداشتند. زن جوان می گوید: پدرم از زن اولش چند فرزند داشت و همه ازدواج کرده بودند.
مادرم قبل از ازدواج با پدرم با یک نفر دیگر ازدواج کرده بود و بعد از فوت شوهرش با پدرم ازدواج کرد. 10 سال بیشتر نداشتم که روزی داخل کوچه در یک خرابه توسط یک مرد شیطانی غافلگیر شدم و مورد آزار و اذیت قرار گرفتم و روزگارم سیاه شد.
سن و سالی نداشتم و به شدت از این ماجرای تلخ آسیب دیدم و ترس عجیبی در من رخنه کرد.
بعد از این اتفاق دردناک به خاطر شرایط روحی اش، زمانی که پدرش متوجه موضوع می شود روزگار دختر سیاه تر و گرفتار ضرب و شتم پدرش می شود.
بعد از آن ماجرا پدرش به جای برخورد با مقصر و بانی اصلی ماجرا مدام به دختر نحیف اش سختگیری می کند و سرکوفت می زند و او را تحت فشار روحی و روانی قرار می دهد. مادرش که در بستر بیماری است کاری از دستش برنمی آید و پدرش بعد از این اتفاق بیشتر توجه خودش را به خواهر و برادرهای ناتنی دختر آسیب دیده سوق و همین ماجرا خیلی دختر را آزار می دهد.
زن جوان با چشمانی بارانی می گوید: 14سال داشتم که دیگر از رفتارهای حقارت آمیز خانواده ام به خصوص پدرم خسته شدم و یک روز بعد از تعطیلی مدرسه به خانه برنگشتم. بعد از فرار از خانه مدتی در کوچه پس کوچه ها آواره و حیران بودم و هر لحظه وحشت وجودم را فرا می گرفت.
چند ساعتی از گشت و گذار بیهوده ام در خیابان ها گذشت تا این که در یکی از پارک ها با یک پسر غریبه آشنا شدم و از سیر تا پیاز زندگی و سرگذشتم را برای او تعریف کردم. دختر تنها به خاطر بی مکانی مجبور می شود با فرد غریبه راهی پاتوق معتادان شود و بعد از آن افراد لاابالی از او سوء استفاده می کنند.
دختر بی پناه مانند یک عروسک بین مردان هوس ران گرفتار و در باتلاق تباهی غرق می شود. بعد از این اتفاقات دختر تنها به خاطر شرایط سخت و خفت بار پاتوق از کرده خود پشیمان می شود و راه خانه را در پیش می گیرد اما اعضای خانواده اش به جای حمایت و گذشتن از خطایش، او را به باد کتک می گیرند و روز به روز عرصه را برای او تنگ تر می کنند تا این که بعد از گذشت یک هفته دخترک ناگزیر فرار را بر قرار ترجیح می دهد و دوباره اشتباه ویرانگرش را تکرار می کند.
دختر کم تجربه سر از یک پاتوق دیگر در حاشیه شهر درمی آورد و با پای خود وارد لانه کفتارها و دوباره گرفتار بلاهای زیادی از قبیل اعتیاد، کتک خوردن و کلفتی کردن برای افراد قانون گریز می شود. زن جوان پریشان حال می گوید: با فرار از خانه دیگر هیچ پلی را پشت سر خودم باقی نگذاشتم و ترس عجیبی برای بازگشت به خانه داشتم. از یک طرف دوری از خانواده و از طرفی آزار و اذیت های مردان هوس ران به شدت مرا تحت فشار قرار داده بود تا این که تصمیم گرفتم خودم را به قانون معرفی کنم. بعد از این ماجرا به خاطر اعتیادم راهی کمپ شدم تا هم از شر مواد و هم از آزار و اذیت های افراد لاابالی خلاص شوم و تحت مداوای جسمی و روحی قرار گیرم.
بیشتر بخوانید: آزار شیطانی دختران تهرانی در خانه مرد پلید
بعد از این که در کمپ مستقر شدم با مردی که در زمان آوارگی ام ارتباط داشتم، ازدواج کردم. بعد از ازدواج همسرم هم تصمیم گرفت به کمپ برود و اعتیادش را ترک کند. من و همسرم بعد از خلاص شدن از شر مواد می خواهیم یک زندگی آبرومندانه برای خودمان دست و پا کنیم هر چند لکه های سیاه زیادی را در کارنامه زندگی مان ثبت کرده ایم.
منتظرم روزی فرا برسد و با کنار رفتن ابرهای سیاه از آسمان زندگی ام خانواده ام از سر تقصیرات من بگذرند و مرا دوباره به عنوان عضوی از خانواده بپذیرند تا بتوانم گذشته سیاهم را جبران کنم.
ای کاش روزی که آن اتفاق شوم برایم افتاد خانواده ام به جای فشار بر من از من حمایت می کردند تا دست به ماجراجویی ویرانگر و فرار از خانه نمی زدم و در دام های پلید افراد گرگ صفت نمی افتادم.