صفحه نخست

سیاسی

جامعه و فرهنگ

اقتصادی

ورزشی

گوناگون

عکس

تاریخ

فیلم

صفحات داخلی

شنبه ۱۷ دی ۱۴۰۱ - 2023 January 07
کد خبر: ۲۳۶۶۵۹
تاریخ انتشار: ۱۷:۱۷ - ۰۹ آبان ۱۳۹۹

نوعروس جوان راز داماد را نمی‌دانست! / قرار مرموزانه داماد با الهام لو رفت

از کوره در رفتم و بدون آن که کنترلی بر اعصابم داشته باشم به سوی همسرم حمله ور شدم و زخمی اش کردم. من با دیدن قطرات خون روی بازوی شوهرم به خودم آمدم و او را بلافاصله به بیمارستان رساندم.

رویداد۲۴  میثم تحت درمان قرار گرفت و با چند بخیه پس از ۳ ساعت ترخیص شد. اما او از همان شب به خانه پدرش رفته است و می‌گوید به هیچ قیمتی حاضر به ادامه این زندگی نیست. عروس جوان با چشمانی اشک بار در دایره اجتماعی کلانتری افزود: ۳ ماه قبل زندگی مشترک خودمان را در حالی آغاز کردیم که اعتراف می‌کنم توقعات خیلی زیادی در مورد نحوه برگزاری مجلس عروسی و خانه‌ای که باید اجاره کنیم داشتم و شوهرم تقریبا خواسته هایم را برآورده کرد. ولی از همان روز اول نسبت به همسر برادرشوهرم احساس بدی پیدا کردم و همیشه به میثم گیر می‌دادم که چرا بیش از حد به الهام احترام می‌گذاری و حتی می‌گفتم تو حق نداری با او این قدر صمیمی باشی.
بیشتر بخوانید: شوهرم من را به دوستانش هدیه می‌داد
همسرم به حرف هایم توجهی نمی‌کرد و در جوابم مرموزانه می‌گفت مدیون همسر برادرش است و اگر بتواند جانش را برای او فدا می‌کند. شنیدن این حرف‌ها از زبان مردی که حس می‌کردم فقط متعلق به خودم است روز به روز مرا عصبی‌تر کرد تا جایی که در شب حادثه خانواده همسرم خانه ما میهمان بودند و من از زبان جاری ام شنیدم که به میثم گفت امروز نیم ساعت مرا جلوی پارک معطل کردی و آخر هم نیامدی. عروس جوان افزود: گوش هایم تیز شد و از میثم پرسیدم قرار بود جایی بروید. او لبخندی زد و جواب داد بله، می‌خواستیم به سینما برویم.

من که حرصم درآمده بود آتش شک و تردید در درونم شعله ور شد و جلوی همه میهمان‌ها سر شوهرم داد کشیدم و گفتم این قدر اظهار عشق و علاقه به زن جوانی که شوهر دارد خوب نیست و معلوم نیست...!

خانواده شوهرم که توقع چنین برخورد بی ادبانه و توهین آمیزی را نداشتند بدون آن که غذا بخورند قهر کردند و از خانه ما رفتند. در آن شرایط من که به باوری غلط خودم را برنده بازی می‌دانستم پس از رفتن میهمان ها، برای میثم خط و نشان کشیدم دیگر حق ندارد با خانواده اش و به خصوص با جاری ام ارتباط داشته باشد. اما لحظه‌ای که شوهرم گفت نمی‌تواند همسر برادرش را فراموش کند آن روی خودم را نشان دادم و با تیزی بدن او را زخمی کردم.

افسوس خیلی دیر فهمیدم دلیل احترام شوهرم نسبت به الهام چه بوده است. من حالا متوجه شده ام میثم به خاطر برآورده کردن خواسته هایم مجبور شده از همسر برادرش قرض بگیرد و جاری ام با فروش تمام طلا‌های خود و گرفتن وام بانکی بخشی از هزینه جشن ازدواج و مبلغ رهن خانه ما را فراهم کرده است. آن روز هم قرار بود میثم و الهام به بانک بروند تا قسط وام را پرداخت کنند. خانواده شوهرم می‌خواستند آبروداری کنند و به اصرار الهام نمی‌خواستند من بویی از این موضوع ببرم تا مبادا غرور شوهرم خرد شود، اما دچار شک و تردید بی جا شدم. با پیگیری کارشناس اجتماعی پلیس و برگزاری جلسه مشاوره خانواده، این زوج جوان به اشتباه‌های خود پی بردند و زندگی مشترک شان را از نو آغاز کردند.
نظرات شما