رویداد۲۴ دختر 19ساله در حالی که با نگرانی و وحشت وارد کلانتری شده بود، با نشان دادن آثار هولناک کتک کاری های خواستگارش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: حدود دو سال قبل جوانی به نام «بهزاد» که مدعی بود روزهای زیادی مرا در مسیر مدرسه تعقیب کرده است، به خواستگاری ام آمد اما خانواده ام به دلیل این که کار و کسبی نداشت و بیکار بود، با ازدواجمان مخالفت کردند اما از آن روز به بعد مزاحمت های خانواده بهزاد شروع شد.
هر کدام از اعضای خانواده اش یک روز به منزل ما زنگ می زدند و اصرار می کردند که با این ازدواج موافقت کنیم. گاهی نیز با التماس و خواهش قصد داشتند رضایت من یا مادرم را جلب کنند اما هر بار پایان این تماس های تلفنی به تهدید و توهین می رسید. تا این که بالاخره یک روز «هایده» خواهر بهزاد با مادرم تماس گرفت و گریه کنان به او گفت: برادرم از عشق «نیلوفر» دیوانه شده است و قصد خودکشی دارد.
او با خواهش و تمنا به مادرم گفت اجازه بدهید نیلوفر با بهزاد صحبت کند و به او بگوید که فرد دیگری را دوست دارد و نمی خواهد با او ازدواج کند. این بود که مادرم رضایت داد تا در حضور هایده و در بیرون از منزل با هم صحبت کنیم. آن روز بهزاد و خواهرش به دنبالم آمدند. پس از آن که هایده با چرب زبانی و تعریف و تمجیدهایش به مادرم اطمینان داد که یک ساعت دیگر باز می گردیم، من سوار خودروی بهزاد شدم و سه نفری حرکت کردیم. با وجود این از چشمان بهزاد می ترسیدم. وقتی از آینه خودرو نگاهم می کرد کینه ای عمیق را در چشمانش می دیدم.
بیشتر بخوانید: نقشه عجیب دختر عاشق برای ازدواج!
خلاصه در میانه راه هایده از خودرو پیاده شد و با این بهانه که به منزل دوستش می رود تا ما راحت تر صحبت کنیم، من و بهزاد را تنها گذاشت. در این هنگام بهزاد در حالی که بیان می کرد من راننده تاکسی تلفنی نیستم و قرار است همسرت بشوم، از من خواست تا در صندلی جلو بنشینم. من هم به خواسته اش عمل کردم و دیگر نمی دانم چه اتفاقی افتاد.
شب به نیمه نزدیک می شد که بهزاد مرا به منزلمان بازگرداند اما من حال طبیعی نداشتم و احساس می کردم همه این صحنه ها که در باغ رخ داد کابوسی بیش نبوده است. مادرم از شدت نگرانی مرا در آغوش کشید اما من حتی نمی دانستم با بهزاد به کجا رفته ام و گفت وگوی ما چند ساعت طول کشیده است. از آن روز به بعد بهزاد مدام مرا تهدید می کند که از ارتباطمان فیلم و عکس تهیه کرده است و اگر با او ازدواج نکنم، آبرویم را می برد.
من که از شنیدن حرف های او ترسیده بودم تصمیم گرفتم تا به هر طریق ممکن فیلم ها و عکس ها را از او بگیرم چرا که می دانستم اگر مادرم متوجه این ماجرا شود، حادثه ناگواری رخ خواهد داد. به همین دلیل این بار خودم با التماس از مادرم اجازه گرفتم و با بهزاد قرار گذاشتم ولی او مرا شبانه به مکان خلوتی برد و آن چنان کتکم زد که همه بدنم سیاه و کبود شد و ...
شایان ذکر است، با صدور دستوری از سوی سرهنگ محمدی (رئیس کلانتری آبکوه) رسیدگی به این پرونده توسط کارشناسان و مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری در حالی آغاز شد که دستگیری جوان مورد ادعای دختر 19ساله نیز با شکایت وی در دستور کار نیروهای انتظامی قرار گرفت.