رویداد۲۴ شادی مکی: جایی در اطراف تهران و زمینهای زراعی کشاورزی شهرری منطقهای موسوم به موتورخانه وجود دارد که بخشی از سبزیجات شهر تهران در آنها کاشت و برداشت میشود. وارد منطقه که میشوی تا چشم کار میکند، گِل و لای است و زبالههایی که روی زمین خودنمایی میکنند. باور نمیکنی که به جز کاشت سبزی در این منطقه با مساله دیگری برخورد کنی به همین دلیل هم مشاهده بقایای چند عروسک روی زمین باز هم تو را به این نتیجه نمیرساند که اینجا محل زندگی فرد یا افرادی باشد.
با اینهمه، اما موتورخانه سالهاست که محل زندگی چند خانواده پناهنده پاکستانی است که از ترس درگیریهای مذهبی در کشور خود از حدود ۳۵ سال پیش به این زمینها پناه آورده و در بینام و نشانی زندگی میکنند.
خانواده که از ترس همین درگیریهای مذهبی دست به مهاجرت خارج از قوانین موجود میزند و به دلیل ترس شدید از بازگشت به موطن اصلی خود در این منطقه گیر میافتد. آنها میگویند که اجدادشان اصالتا اهل زاهدان هستند و به دلایلی به پاکستان مهاجرت کردهاند، اما بعد به دلایل گفته شده به ایران بازگشتهاند.
این خانواده اوراق هویت و نه شغل مناسبی دارند. در آمد ماهانه دو مرد خانواده یعنی پدر و پسر بزرگ که به زودی چهارمین فرزندش را در آغوش میکشد هر یک ۳۰ تا ۴۰ هزار تومان است، اما هزینه خوراک و پوشاک و شیر خشک و... سربه فلک کشیده است.
۲۰ فرزند قد و نیم قد خانواده درکنار ۳ نوه پسری که قرار است به زودی به عدد ۴ برسند در کنار ۵ فرزند خاله خدابیامرزشان در کنار بزرگترها همگی در دو کلبه گلی زندگی میکنند که سقفهای چوبی آن در هر بارش برف و باران توان از کف داده و داخل خانه را پرآب میکنند. یعنی حدود ۳۰ نفر در همین یک یا دو کلبه کوچک خشت و گلی، غیراصولی و ناامن.
فقدان شناسنامه و فقر اقتصادی و فرهنگی زندگی خانواده را با خطرات جدی مواجه میکند. با اینحال اعضای این خانواده پرجمعیت چه آنها که در ایران متولد شدهاند و چه آنانکه در کودکی به ایران آمدهاند میگویند حتی از شنیدن نام جایی که به گفته آنها شیعیان مورد آزار واقع میشوند، وحشتزده میشوند.
کودکان و نوجوانان چه پسر چه دختر به جای حضور بر سر کلاسهای درس ناچارند کار کنند، روی زمین یا در سنگسابی کار کنند. به هرحال سهمشان کار در کودکی است و آموزش را تنها از طریق فعالان اجتماعی پیگیر شدهاند. در این بین، اما دخترهای نوجوان از حضور در چنین جایی معذبتر بوده و احساس ناامنی بیشتری میکنند. کمی که هوا تاریک میشود جرات خروج از خانه را در این زمینهای بیابانی ندارند. سرویس بهداشتی خانه هم شرایط چندان مناسبی ندارد و زنان و کودکان خانواده که نیاز به مراقبتهای بهداشتی ویژه دارند از این حق ابتدایی خود محرومند.
مهمترین کمک دولت به این خانواده، لوح تقدیر از رئیسجمهور برای «عزاداری خوبی» بوده که در یکی از مناسبتها برگزار کردهاند. آنها امیدوارند روزی بتوانند در سایه توجه مسئولان کشور خود و فرزندانشان از بیهویتی خارج شده و نسلهای بعدیشان بتوانند از آموزش، بهداشت، شغل و هرآنچه که نیاز یک انسان است برخوردار شوند.
یکی از دختران که ۱۷ ساله بوده و به تازگی به عقد پسرخالهاش درآمده در آخرین لحظات دیدار تاکید میکند: «ما خیلی دوست داریم درس بخوانیم. تروخدا اگر دستت جایی میرسد بگو به ما اجازه درس خواندن بدهند یا اینکه بیایند اینجا به ما درس بدهند، من و خواهرم عاشق درس خوتندن بودیم، اما شناسنامه نداشتیم و نتونستیم.»