رویداد۲۴ مازیار وکیلی: «من که نخست وزیر هستم، فکر میکنم که خداوند بزرگترین جایی را که در جهنم ممکن است، برای نخست وزیر آماده کرده است، به خاطر اینکه هر جملهای که میگوید و هر حرکتی که میکند با سرنوشت ۳۶ میلیون انسان پیوند دارد.» محمدعلی رجایی
محمدعلی رجایی یکی از چهرههای مطرح انقلاب اسلامی و دومین نخستوزیر و رئیس جمهور ایران بود. دوران نخست وزیری و ریاستجمهوری او بسیار پُرحادثه بود. او از چهرههای نزدیک به نهضت آزادی به شمار میرفت و در کابینه مهندس مهدی بازرگان وزیر آموزش و پرورش بود و در دولت بنی صدر به نخست وزیری رسید که البته به شمکلات زیادی با رییس جمهور برخورد؛ مشکلاتی که سلسله اتفاقاتی را رقم زد که مسیر انقلاب اسلامی را برای همیشه عوض کرد و باعث شد سازمان مجاهدین خلق و او ابوالحسن بنیصدر برای همیشه از صحنه سیاسی انقلاب اسلامی خارج شوند. رجایی بعد از این حوادث کاندیدای ریاستجمهوری شد و به عنوان دومین رییس جمهور ایران پس از بنی صدر انتخاب شد.
مقام ریاست جمهوری تا پیش از بازنگری قانون اساسی، پستی تشریفاتی بود و انتخاب هیات دولت و اداره آن را نخستوزیر به عهده داشت. اما رجایی برای منتقدان، نه یک مقام تشریفاتی بلکه یکی از چهرههای اصلی انقلاب اسلامی به حساب میآمد که میتوانست گزینه خوبی برای انتقام باشد.
مجاهدین خلق که در آن زمان عملاً به مخالف اصلی جمهوری اسلامی بدل شده بود و مبارزه مدنی را رها کرده بود در سلسله ترورهای خود که از آن با عنوان «زدن راس بر رژیم» یاد میکرد، رجایی و باهنر مورد هدف قرار داد و با انفجار بمبی در یکی از جلسات هیات دولت به زندگی آنان پایان دادند.
بعد از ترور رجایی او به عنوان یکی از نمادهای اصلی پاکدستی و سادهزیستی در جمهوری اسلامی معرفی و سالروز شهادتش او هفته دولت نام گرفت. شهرت رجایی به سادهزیستی به حدی زیاد بود که بعدها محمود احمدینژاد با انتصاب خود به او و اینکه رجایی زمان است توانست به ریاست جمهوری برسد.
دوران زعامت و صدارت رجایی دوران بسیار کوتاه، اما مهمی بود. در آن دروان بود که بسیاری حوادث پس از انقلاب اسلامی رُخ داد و مسیر انقلاب نوپای اسلامی برای همیشه تغییر پیدا کرد.
محمدعلی رجایی در سال ۱۳۱۲ در قزوین به دنیا آمد. خانواده او خانوادهای مذهبی و پدرش به شغل خرازی مشعول بود. رجایی در اتوبیوگرافی که نوشته، درباره پدرش میگوید: «پدرم شخصی پیشهور بود و در بازار مغازه خرازی داشت. در چهار سالگی او را از دست دادم و مسئولیت زندگی ما بر عهده مادر و برادرم افتاد. برادرم آن موقع ۱۳ سال داشت.»
رجایی به تحصیل ادامه داد و در چهارده سالگی قزوین را ترک کرد و به تهران آمد. خود او درباره این مهاجرت نوشته است: «۱۴ سال داشتم که قزوین را به قصد تهران ترک گفتم. در تهران ابتدا در بازار آهنفروشها به شاگردی مشغول شدم و مدتی را هم به دستفروشی گذراندم. بعد از مدتی دستفروشی به تیمچه حاجبالدوله رفتم و چندجایی شاگردی کردم و دوباره به دستفروشی پرداختم.»
اولین مواجهه سیاسی رجایی با مسائل سیاسی در همین سن اتفاق افتاد، جایی که دولت رزمآرا تصمیم گرفت بساط دستفروشان تهران را جمع کند. رجایی از این دوران به تلخی یاد میکند و همین برخورد و جمع شدن بساط کاسبی را باعث ورود به نیروی هوایی میداند.
در آن سالها نیروی هوایی برای مدرک گروهبانی به استخدام نیرو میپرداخت. رجایی هم برای فرار از بیکاری به نیروی هوایی رفت. حضور او در نیروی هوایی مصادف شد با اولین فعالیتهای سیاسی او. آنطور که در کتاب «پیشتازان شهادت در انقلاب سوم» آمده، رجایی سال ۱۳۲۷ و در پانزده سالگی با محمدصادق اسلامی و صادق امانی از اعضای مرکزی هیات موتلفه آشنا شد.
رجایی تحت تاثیر شعارهای «همه کار و همه چیز تنها برای خدا»، «اسلام برتر از همه چیز است و هیچچیز برتر از اسلام نیست» و «احکام اسلام باید موبهمو اجرا شود» در موتلفه به فعالیت پرداخت. اما آشنایی مهمتر او در زمان حضور در نیروی هوایی رخ داد و این آشنایی، آشنایی با آیت الله سیدمحمود طالقانی بود که باعث شد مسیر زندگی سیاسی رجایی برای همیشه عوض شود. رجایی بدل به یکی از اعضای ثابت مسجد هدایت و مخاطبان منبرهای سیدمحمود طالقانی شد. این موضوع مصادف بود با اخذ مدرک دیپلم توسط رجایی که همزمان در نیروی هوایی هم مشغول بود.
رجایی درباره این تاثیرپذیری میگوید: «با آقای طالقانی آشنا شدم و تقریباً هر شب جمعه را در مسجد هدایت بودیم و هر روز جمعه ایشان یک جلسه داشتند در خانیآباد، یک منزل نانوایی بود و ما هم در خدمتشان بودیم و میتوانم بگویم حدود ۲۷ سال از نظر مسائل مذهبی و طرز تفکر و ... تحت تعلیم مرحوم طالقانی بودم و فکر میکنم از هرکسی به ایشان نزدیکتر بودم.» این جلسات همزمان شد با اتفاقات ۲۸ مرداد ۱۳۳۲.
بیشتر بخوانید: آیت الله طالقانی؛ رهبر معنوی چریکهای مسلمان
رجایی بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۲۸ به واسطه فعالیتهای سیاسی که داشت به همراه تعداد دیگری از اعضای نیروی هوایی از این نیرو تصفیه شد و به نیروی زمینی ارتش رفت. رجایی خودش از این اتفاق به عنوان تبعید یاد میکند. بعد از مدتی که نیروی هوایی به آنها اجازه میدهد، استعفا میکند و جامه نظامی را از تن میکند خارج و به معلمی مشغول میشود.
رجایی تحت تاثیر سخنان سیدمحمود طالقانی که معلمی را شغل انبیا میدانست، در امتحان متقاضی شغل معلمی شد و مدتی به بیجار رفت و در آنجا به تدریس پرداخت. دو سال بعد رجایی در امتحان دانشسرای عالی تهران شرکت کرد و بعد از قبولی به تهران آمد و در رشته ریاضی به تحصیل پرداخت.
بعد از اخذ مدرک لیسانس به استخدام وزارت فرهنگ آن زمان درآمد و در شهرهای خوانسار، قزوین و تهران به تدریس مشغول شد. این دوران همزمان شد با عضویت محمدعلی رجایی در نهضت آزادی ایران. رجایی درباره این عضویت نوشته است: «مهندس بازرگان در ماه رمضان ما را دعوت کرد به افطار و تاسیس نهضت آزادی ایران را اعلام کرد که ما جزو اولین نفرات بودیم که در نهضت ثبتنام کردیم. سپس کمکم به عنوان عضو نهضت آزادی در دبیرستان کمال مشعول تدریس شدم.»
سیدمحمد صدر درباره میزان علاقه رجایی به نهضتآزادی میگوید: «من هیچ موقع با ایشان در ارتباط با نهضت بحثی نداشتم؛ اما آقای احمد عزیزی (از همکاران ما در دفتر نخست وزیری) میگفت، یکبار در مورد فردی صحبت میکردیم و ایشان از ویژگیهایش سخن به میان آورد و گفت از همه مهمتر اینکه «نهضتی» است. ایشان خیلی به نهضت علاقه داشت؛ به طوری که آن موقع که ما در نخست وزیری خدمت ایشان بودیم آقای عزت الله سحابی مرتب میآمد و یکی از مشاورین آقای رجایی بود.»
برخلاف تبلیغات رسمی که توجهی به عضویت رجایی در نهضت آزادی نشان نمیدهد. رجایی تا آخرین لحظه حیات در سال ۱۳۶۰ به نهضت آزادی وفادار و آنان را از مبارزین اصیل انقلاب میدانست. عضویت در نهضت آزادی همزمان شد با تاسیس مدرسه کمال توسط یدالله سحابی. بعد از تاسیس این مدرسه این خود رجایی بود که پیشنهاد تدریس در این مدرسه را به یدالله سحابی داد که همین اقدام موید نزدیکی فکری و عاطفی رجایی به نهضت آزادی بود.
اولین دستگیری رجایی هم در همین دوران و بعد از آغاز تدریس در مدرسه کمال اتفاق افتاد. رجایی درباره اولین دستگیری خود مینویسد: «در ۱۱ اردیبهشت سال ۱۳۴۲ شناسایی و به وسیله ساواک قزوین دستگیر شدم. بعد از دستگیری منتقلم کردند به زندان. ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ را من در زندان قزوین بودم که عدهای هم با من در آنجا زندانی شدند. از جمله برادران [زندانی صادق] امانی بود. پنجاه روز در آنجا زندان بودم تا اینکه به قید کفیل از زندان آزاد و بعد از محاکمه تبرئه شدم.»
بعد از آزادی از زندان رجایی و در سال ۱۳۴۶ رجایی یک تیم سه نفره همراه با جلالالدین فارسی و باهنر تشکیل میدهد و شروع به اداره آنچه از حزب موتلفه باقی مانده میکند. همین موضوع زمینه تشکیل موسسهای بنام موسسه امدادی و فرهنگی رفاه را مهیا کرد. این موسسه بعدها دو باب مدرسه (یک دبستان و یک دبیرستان) افتتاح کرد که بعدها با پیوست بهشتی این مدارس عملاً بدل شد به محیطی برای کادرسازی حزبی نیروهای مسلمان حامی آیتالله خمینی.
بنیانگذران ابتدا به خاطر سوابق آموزش و پرورشی کار اداره این دو مدرسه را به رجایی و باهنر سپردند که بعدها با پیوستن بهشتی کادر اداره مدرسه تکمیل شد. پشتیبانی و حمایت مالی این موسسه هم به عهده تجار و بازاریان مسلمان هوادار حزب موتلفه بود.
با تشدید فعالیتهای مدرسه رفاه و آگاهی از ارتباط سازمان مجاهدین خلق با رجایی، ساواک در سال ۱۳۵۳ رجایی را دستگیر کرد و ضمن این دستگیری مدرسه رفاه را هم تعطیل کرد. رجایی درباره ارتباطاتش با اعضای سازمان مجاهدین خلق میگوید: «با اکثر بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق از دوره دانشگاه و بعدها هم در جلسات مجلس هدایت که برای تفسیر آقای طالقانی بود آشنا بودم. در سال ۱۳۴۷ یکبار سعید محسن برای عضوگیری به من مراجعه کرد. ولی در اختلافاتی که در برداشتمان نسبت به مبارزه داشتیم، من موافقت نکردم به عضویت این سازمان درآیم، منتها شرعاً تعهد کرده بودم که تماس را به هیچکس نگویم.»
دستگیری رجایی در سال ۱۳۵۳ سختترین دوران زندگی رجایی در زندان ساواک بود. دو سال انفرادی و شکنجههای پیاپی ساواک هم باعث نشد رجایی کسی را لو بدهد. تا جایی که هاشمی رفسنجانی در یک از خطبههای نماز جمعه سال ۱۳۶۰ پس از شهادت رجایی گفت: «ما در تمام دوران مبارزه از سال ۴۱ تا ۵۷، هیچ موردی را سراغ ندارم که یک نفر بیست و چند ماه در یک سلول بماند و مرتب زیر شکنجه باشد و حرفی نزند. من پیش ایشان اسراری داشتم که اگر فاش میکرد، بنده را هم اعدام میکردند.»
رجایی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی هم روابط حسنهای با نهضت آزادی و مهندی مهدی بازرگان داشت. تا جایی که بازرگان او را به عنوان وزیر آموزش و پرورش دولت خود منصوب کرد. این رابطه حسنه تا زمان ماجرای اشغال سفارت آمریکا و استعفای دولت بازرگان هم ادامه داشت. اما بعد از ماجرای گروگانگیری سفارت و موضعگیری صریح و استعفای بازرگان، رجایی از نهضت آزادی جدا شد و به آیتالله خمینی نزدیک شد و به این ترتیب رجایی بعد از استعفای دولت موقت در سمت وزارت آموزش و پرورش ماندگار شد. البته ارتباط رجایی هیچگاه با اعضای نهضت آزادی قطع نشد. طبق گفته سید محمد صدر با عزتالله سحابی دیگر عضو انشعابی نهضت رابطه داشت و از او در دوران نخستوزیری مشاوره میگرفت.
با جدایی از نهضت آزادی رجایی برای انتخابات مجلس اول در لیست جامعه روحانیت مبارز و حزب حزب جمهوری اسلامی قرار گرفت و توانست با کسب یک میلیون و دویست و نه هزار و دوازده رای به عنوان منتخب مردم تهران وارد مجلس شود.
بعد از استعفای دولت بازرگان، ایران درگیر دو اتفاق شد یکی جنگ تحمیلی و دیگری انتخاب بنیصدر به عنوان اولین رئیسجمهور ایران با رای بالای مردم ایران. در آن زمان ساختار قانون اساسی به گونهای بود که رئیس جمهور با اینکه رای مردم را میگرفت اختیار چندانی در امور اجرایی نداشت و مسئول تشکیل کابینه و سیاستهای دولت شخص نخستوزیر بود. به همین دلیل بود که انتخاب نخستوزیر در شرایط پُرآشوب پس از انقلاب اسلامی بسیار مهم بود. از همینجا بود که درگیریهای بنیصدر با چهرههای شاخص حزب جمهوری اسلامی و حامیان آیتالله خمینی آغاز شد.
حامیان جمهوری اسلامی به نخستوزیری رجایی تمایل داشتند، در حالی که بنیصدر در گام اول قصد داشت سیداحمد خمینی را برای نخست وزیری انتخاب کند و بعد از اینکه این انتخاب او با مخالفت روبهرو شد سراغ گزینههایی چون میرسلیم و ولایتی رفت. اما مجلس که اکثریت آن در اختیار اعضای حزب جمهوری اسلامی و جامعه روحانیت مبارز بود برای انتخاب رجایی به بنیصدر فشار میآورد. بنیصدر هم سرانجام رجایی را به مجلس معرفی کرد.
رجایی در جلسه رای اعتماد به نخستوزیر خود را اینگونه معرفی کرد: «من مقلد امام، فرزند مجلس و برادر رئیس جمهور.» اولین جرقههای اختلاف در انتخاب وزرا زده شد. محسن نوربخش، علیاکبر پرورش و احمد توکلی گزینهٔ پیشنهادی رجایی بودند که بنیصدر آنها را نپذیرفت، ضمن اینکه میرحسین موسوی نیز با پافشاری نمایندگان نمایندگان مجلس به کابینه بنیصدر راه یافت.
بیشتر بخوانید: ابوالحسن بنی صدر؛ صعود و نزول نخستین منتخب تاریخ ایران
به گزارش رویداد۲۴ اختلافات به حدی دامنهدار شد که بنیصدر را وادار به نوشتن نامهای به آیتالله خمینی کرد: «امروز بعدازظهر آقای رجائی آمد فهرست وزرا را آورد غیر از یکی ـ دو تغییر غیراساسی همان فهرست قبلی است حتی دو مورد وزارت بازرگانی و کشور را نیز دو نفر گذاشته که مجلس رأی بدهد نامهای هم نوشته شده که به نظر میرسانم به این ترتیب بنابر همان فهرست است و در آن فهرست اسامی که در جلوی آنها علامت گذاشتهام همانها هستند که صلاحیتشان برای اینجانب محرز نیست برای اینکه نمونهای معروض کرده باشم به عنوان وزیر، همان کسی معرفی شده که گزارش کذایی را دربارهٔ اطرافیان من تهیه و به خدمت شما آورده و تقاضای مصرانه کرده بودم رسیدگی و دروغ و راستش معلوم شود با آقای رجائی بسیار صحبت کردم و فرمایشات صبح شما را که باید با هم تفاهم کنید و همه خدمتگزار اسلام باشید و تضعیف هیچ ارگانی نه رئیس جمهوری و نه مجلس به سود کشور نیست را گفتم معلوم شد اعضای هیات وزیران مثل خود نخستوزیر لایتغیرند با هم در متن نامهٔ ضمیمه موافقت کردیم که به مجلس بنویسم میفرستم هر طور میفرمایید عمل میکنم خود مصلحت کشور و ثبات کشور را در اجرا شدن تام و تمام قانون اساسی میدانم، اما همانطور که صبح عرض کردم و همواره نشان دادهام تصمیم شما هر چه باشد اجرا میکنم.»
آیتالله خمینی، اما در جواب بنیصدر نوشت: «اینجانب دخالتی در امور نمیکنم موازین همان بود که کراراً گفتهام؛ و سفارش من آن است که آقایان تفاهم کنند و اشخاص مؤمن به انقلاب و مدیر و مدّبر و فعّال انتخاب نمایند.»
اولین جلسه رسمی هیات دولت اول جمهوری اسلامی ایران در ۱۹ شهریور ۱۳۵۹ با حضور ۱۴ وزیر مورد تأیید مجلس برگزار شد. وزیران سایر وزارتخانهها نیز به تدریج تا ۱۴ تیر ۱۳۶۰ انتخاب شدند. در این میان نبود توافق بر سر انتخاب وزیر امور خارجه بیش از فقدان سایر وزیران به جایگاه دولت در عرصه بینالمللی ضربه زد. به خصوص در موضوع اشغال سفارت آمریکا که نقش مذاکرهکننده با طرف آمریکایی را میبایست وزیر خارجه عهدهدار میشد. اختلافات، اما ریشهدارتر از این حرفها بود که به راحتی بشود آن را حل کرد.
رجایی درباره این اختلافات گفته «چون اختلاف بر سر دو بینش است، بنابراین چیز کنارگذاردنی نیست. من اگر بخواهم کنار بگذارم باید نفی وجودی خودم را بکنم و ایشان {بنی صدر} اگر بخواهند کنار بگذارند باید نفی وجودی خودشان را بکنند پس ناگزیر باید با وجود این اختلاف به یک تفاهم نزدیک به مورد قبول رسید.»
بنیصدر هم این اختلاف را در سخنرانی خود در مشهد علنی کرد در روزنامه انقلاب اسلامی مورخ ۱۳ مرداد ۱۳۵۹ آمده است: «من باید به شما بگویم اگر من بخواهم به راه علی بروم و در برابر آنها که میخواهند به نام مکتب این قدرت را به انحصار در آورند، باید با قاطعیت تمام بایستم.»
کیومرث صابری در کتاب مکاتبات شهید رجایی با بنی صدر و چگونگی انتخاب اولین نخست وزیر جمهوری اسلامی ایران مینویسد: «یکی از جدیترین اختلافات میان بنیصدر و رجایی مسئله چگونگی کمک به جنگزدگان بود. هیات دولت در جلسه فروردین ماه ۱۳۶۰ طی تصویبنامهای به منظور کمک به جنگ زدگان موافقت کرد که بانکهای کشور تا زمان لغو تصویب نامه از کسر یا دریافت اقساط بدهی کسانی که خانه و کاشانه آنها در اثر تجاوز صدام ویران شده بود صرف نظر شود. رجایی طی نامهای این تصمیم را به اطلاع بنیصدر رساند، اما بنی صدر به رجایی نوشت که این تصمیم وجهه قانونی ندارد و تنها «مجمع عمومی بانکها» به پیشنهاد شورای عالی بانکها میتوانند چنین تصمیمی بگیرند و در غیر این صورت باید از طریق تحصیل مجوز قانونی از مجلس شورای اسلامی اقدام شود.»
از این پس تقابل و رویاروییهای دو جناح بیشتر از گذشته شد، زیرا بنی صدر که پستهای کلیدی چندی از جمله ریاست جمهوری و فرماندهی کل قوا را در اختیار داشت سعی کرد که وضعیت جناح لیبرال را بهبود بخشد جناح مقابل نیز روز به روز بر اوضاع مسلطتر میشد و سعی میکرد که عرصه را بر بنی صدر و جناح منتسب به او تنگتر کند.
اختلافات دیگر رجایی با بنی صدر بر سر افتتاح حساب بانکی برای کمک به جنگ زدگان و اسکان آنها بود. بنی صدر با افتتاح حساب ۸۸۸ از مردم خواست کمکهای خود را به این حساب واریز کنند، اما هنگامیکه رجایی نیز قصد افتتاح حسابی را به همین منظور داشت بنی صدر از وی خواست از همین حساب به نام خود برداشت کند.
بنی صدر با نوشتن نامهای خطاب به بانک ملی اجازه این کار را داد، اما عملا از طریق دیگر مانع برداشت رجایی شد تا دولت مجبور به افتتاح حساب ۲۲۲ شد. صابری مینویسد: «آقای بنی صدر میگویند مردم به ما اعتماد کرده اند و ما خودمان برای خرج این کمکها طرح و برنامه داریم.»
اختلاف عمده بعدی میان رجایی و بنیصدر در چگونگی اداره جنگ بود. در مورد نیروهای نظامی اختلافات اساسی وجود داشت. بنی صدر ارتش را نیروی متخصص میدانست اما رجایی نیروهای مردمی را مؤثرتر میدانست. استدلال رجایی این بود که فنونی که ارتش کلاسیک به آن مجهز است از غرب و شرق که در آن زمان دشمنان ایران به شمار میرفتند اخذ شده و فنون خنثی کردن آن نیز در دست آن کشورهاست لذا چنین ارتشی را نمیتوان پشتوانه و پشتیبان انقلاب قرار داد.
اختلافات به تدریج زیادتر شد و رجایی پای جامعه روحانیت مبارز را به میان کشید. دخالت جامعه روحانیت مبارز هم، اما نتوانست مشکلات را حل کند. اختلافات به قدری دامنهدار بود که بنیصدر راهحل را رفراندوم میدانست. موضعگیری آیتالله خمینی اما همه چیز را روشن کرد. در همین مقطع جمله مشهور امام در حمایت از رجایی بیان شد که گفته بود «مملکت اسلامی به بن بست نمیرسد.»
سر انجام پس از سخنرانی بنی صدر در جمع پرسنل نیروی هوایی شیراز و دو مصاحبه جنجالی مطبوعاتی و رادیو تلویزیونی، هیات حل اختلاف تشکیل جلسه داد و بنی صدر را به عنوان متخلف از قانون اساسی معرفی کردند.
آیتالله خمینی بنی صدر را از قائم مقامی و فرماندهی کل قوا عزل کرد و به دنبال این اقدام، مجلس شورای اسلامی طرح عدم کفایت سیاسی بنی صدر را صادر کرد و در ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ از ریاست جمهوری برکنار شد.
۲ ماه پس از عزل بنیصدر، رجایی در رقابت با سید علیاکبر پرورش، عباس شیبانی و حبیبالله عسگراولادی مسلمان رییس جمهور ایران شد اما یک ماه بعد توسط سازمان مجاهدین ترور شد. شهادت رجایی عملاً به یکی از پیچیدهترین پروندههای سیاسی/تاریخی ایران بدل شد.
انفجار دفتر نخستوزیری در تاریخ ۸ شهریور ۱۳۶۰ اتفاق افتاد. انفجار توسط یکی از نفوذیهای سازمان مجاهدین خلق مسعود کشمیری اتفاق افتاد که توانسته بود تا سطح بالایی از دفتر نخستوزیری نفوذ کند. بعد از انفجار بمب و ترور رجایی و باهنر حتی پس از گذشت سالها که این پرونده با دخالت آیتالله خمینی مختومه اعلام شد، سخنان درباره این پرونده ادامه دارد.
برخی از نیروهای اصولگرا فعلی بهزاد نبوی یکی از چهرههای مشهور جریان خط امام که بعدها به اصلاحطلبان مشهور شدند را عامل ترور رجایی میدانند. احمد سالک گفته: «ساعتی بعد از انفجار، به داخل ساختمان نخستوزیری رفتم، نبوی را دیدیم که مضطرب است، یقهاش را چسبیدم، گفت کشمیری شهید شد؛ اصلاً سراغی از رجایی و باهنر نگرفت.»
محمد حسین رجایی برادر بزرگتر رجایی گفته «آقای عسگراولادی میگفت بهزاد نبوی خیلی به من اصرار داشت که در آن جلسه شرکت کنم و به همه اصرار داشتند که حضور پیدا کنند. کشمیری کلید محل جلسات را به کسی نمیداد و به کسی اعتماد نداشت. آقای بهزاد نبودی افراد منافقین را میشناخت، چون قبل از انقلاب با اینها در ارتباط بود و احتمال قوی معرف کشمیری به برادرم هم بهزاد بود. فرضاً اگر هم معرف نبود، باید به عنوان مشاور وی را به شهید رجایی معرفی میکرد و حساس میشد و اگر شهید رجایی را راهنمایی نکرده حتما خیانت کرده است.»
در آن زمان در رابطه با این پرونده چند نفری از جمله حسن کامران نماینده اصولگرای مجلس و خسرو تهرانی معاون وقت وزارت اطلاعات هم بازداشت شدند. حتی حسن کامران هم دو سال حکم زندان گرفت که البته اجرای این احکام متوقف شد.
بعد از گذشت سالها از این پرونده مشکوک بهزاد نبوی درباره اتهاماتی که به او وارد آمده میگوید: «معلوم است که این حرف خلاف است که من، آن هم به فردی که اگر روزی در خیابان ببینم نمیشناسمش بگویم (رجایی و باهنر هیچی، کشمیری را بچسب؟!) یعنی من با آن همه ارتباط و نزدیکی که با رجایی داشتم، نگرانش نبودم؟ بگذارید این را هم بگویم. در اولین جایی که شب اول انفجار مطرح شد که نبوی قاتل رجایی است، در حزب جمهوری اسلامی شاخه اصفهان بود؛ یعنی روز ۸ شهریور ساعت ۳ بعدازظهر انفجار رخ میدهد و ساعت ۸ یا ۹ شب در حزب اصفهان برای اولین بار مطرح میشود که نبوی قائل رجایی است و از قضا آقای سالک عضو شاخه اصفهان حزب بود!»
نبوی در همان مصاحبه هم گفته اصلاً سالک را ندیده و نمیداند سالک چطور این دروغها را درباره وی بیان میکند. عاتقه صدیقی همسر رجایی هم نظراتی نزدیک به بهزاد نبوی دارد و در این باره گفته است: «آنها میخواستند مرا هم به عنوان همسر شهید رجایی پرچمدار پرونده ۸ شهریور قرار دهند، من چون در کار آنها هوای نفس دیدم سعی کردم خودم را دور نگه دارم تا در این دام نیافتم که آنها از دست من عصبانی شدند. نه در دفاع از یک جریان فکری، بلکه از خدا میترسیم که این حرفها را میزنیم و قصد دفاع از آقای نبوی را نداریم بلکه هر کس دیگری غیر از آقای نبوی هم بود این حرف را میزدیم. پرونده ایشان به نزد امام برده شد و مختومه شد، اینها در هر شرایطی میخواهند این پرونده را باز کنند و هدف خودشان را دنبال کنند. نگویید نبوی، بلکه من میگویم یک جریانی میخواهد امام را خراب کند. اینها میخواهند امام و شهید رجایی و تمام کسانی را که این راه را رفتهاند براندازی کنند تا خودشان را جایگزین آنها کنند. انگیزه آنها چیست؟ عدهای از روی جهل و نادانی برای حفظ موقعیت خودشان و عدهای آگاهانه، یعنی میفهمند که چه میکنند. اگر متوجه شوند که این کارها به ضررشان است و دستشان رو میشود امروز این کار را نمیکنند. آقای طائب نمیداند که خدا اینها را رو میکند، هیچ چیز در طبیعت پنهان نمیماند. اگر میخواهند برای خودشان هم کار کنند، بدانند چه میکنند و چه میگویند. باید درس عبرت بگیرند. اتفاقاتی که در جریان انحرافی پیش آمد و برای حامیان آنها. این خیلی عبرت است، خیلی درس است.»
مسعود کشمیری هم پس از انجام این ترور ناپدید شد و تا سالها کسی از او خبر نداشت. بسیاری بعدها عنوان کردند که او در اروپا به دست مجاهدین خلق ترور شده است که این گمانهزنی هم هیچگاه تایید نشد. مجموعه این حوادث باعث شد تا پرونده ترور رجایی و باهنر بدل به پروندهای مجهول شود. رازی سربه مُهر که هیچکس نتوانست به درستی از آن پردهبرداری کند.
میراث رجایی در این سالها برای انقلاب اسلامی ایران چه بود؟ کدام گروههای سیاسی تلاش کردند تا از رجایی برای موفقیت و صعود از پلکان قدرت استفاده کنند؟ آیا رجایی چهرهای است که به درد امروز گروههای سیاسی ایران بخورد؟
رجایی تا سالیان سال نماد سادهزیستی بود. روایتهای مختلفی از سادهزیستی رجایی وجود دارد. یوسف صباغیان در کتاب سیره رجایی نوشته «یکی از کارهای بسیار جالب آقای رجایی در سفرهایی که به استانها میکرد، این بود که جلسات مشترک وزرا و هیات دولت با استانداریهای سراسر کشور را در مراکز تربیت معلم هر استان تشکیل میداد. یکبار که به زاهدان رفتیم، شب همه از غذاخوری مرکز عذا گرفتند و در تختهای دو طبقه خوابیدند و صبح هم مثل همه در صف ایستادند و صبحانه گرفتند؛ و این خیلی جالب بود که هیئت دولت و استاندارها در چنین مراکز ساده سه روز اقامت کنند. این جلسات به نوعی تکرار و تمرین سادهزیستی بود.»
این روایت و روایتهای دیگری مانند نشستن رجایی روی زیلویی ساده در وزارت آموزش و پرورش از رجایی مردی سادهزیست و از جنس مردم ساخت تا سالها بعد و در جریان انتخابات ریاست جمهوری نهم محمود احمدینژاد با انتصاب خود به رجایی بدل به شگفتیساز انتخابات و رئیس جمهور بعدی ایران شود. اما این تنها استفاده اصولگرایان و جناح راست از رجایی نبود. سالها بعد وقتی جلیلی در میان مذاکرات هستهای پای مجروح خود در جنگ ایران و عراق را جلوی چشم مذاکرهکنندگان خارجی روی میز گذاشت همه به یاد حرکت رجایی در سازمان ملل افتادند که جراحات زمان ساواک را در جلسه علنی به اعضای سازمان ملل نشان داد.
استفاده از رجایی تا جایی برای اصولگرایان کاربرد داشت که بتوانند از شبیهسازیهای تاریخی او برای کسب وجهه اجتماعی استفاده کنند. چه آنکه بعد از اینکه میان احمدینژاد و حاکمیت به خاطر استفاده از مشایی فاصله افتاد مهدی طائب رئیس قرارگاه عمار درباره رجایی گفت: «یکی از دوستانم قبل از انتخابات ۸۴ از من پرسید کی قراره بیاد؟ گفتم یک آقایی به نام محمود احمدینژاد. گفت آیا میشناسیاش؟ گفتم نه، ولی میگویند که عین رجایی است. گفت اگر عین رجایی است نیاریدش. گفتم چرا؟ گفت: «رجایی دو تا ویژگی داشت، که اگر شهادت به کمکش نمیآمد، جلوی امام میآمد به میدان. یکی اینکه اعتماد به نفسش بالا بود، دیگر اینکه بهزاد [نبوی] را خیلی قبول داشت. بهزاد را ایشان آورد در گردونه اجرا. من معاون اطلاعات نخستوزیر بودم، وقتی ایشان بهزاد را آورد، ما پرونده بهزاد رو دیدیم، عجب چیز خطرناکی بود. وقتی به رجایی گفتیم، قبول نکرد، گفت من بهزاد را میشناسم.»
منابع:
مکاتبات شهید رجایی با بنی صدر و چگونگی انتخاب اولین نخست وزیر جمهوری اسلامی ایران / کیومرث صابری / سازمان چاپ و انتشارات فرهنگ و ارشاد اسلامی
زندگینامه سیاسی شهید رجایی / سجاد راعی کلوجه / مرکز اسناد انقلاب اسلامی
مجله رشد
سایت تاریخ ایرانی
بازخوانی پرونده یک رئیس جمهور / قاسم روانبخش / نشر همای غدیر
فرزند ملت در ایینه انقلاب اسلامی / مجموعه سخنرانیها، مصاحبهها و پیامهای شهید رجایی / وزارت ارشاد ۱۳۶۱
روزنامه انقلاب اسلامی
سیره شهید رجایی / یوسف صباغیان
مثلا : رهبر آشوبگران