رویداد۲۴- جلسه رونمایی و نقد رمان «آفتاب دار» نوشته سید احمد هاشمی روز چهارشنبه 24 شهریور با حضور حسین سناپور،هادی خانیکی و فاطمه صادقی در مؤسسه بهاران برگزار شد. این داستان موقعیت زندگی اجتماعی امروز طبقه ای از جامعه را به نگارش درآورده است که از بطن واقعیت جامعه آمده اند و از رنج ها، دردها و خنده های امروز پرده برداشته اند.
آفتاب دار درباره آدمهایی حرف میزند که در حال فراموششدن هستند
به گزارش
رویداد۲۴ حسین سناپور در ابتدای این نشست می گوید: من به آقای هاشمی به خاطر پشتکارشان تبریک میگویم. داستاننویسی ما در دهپانزده سال اخیر در حال پوستاندازی است و تعداد زیادی نویسنده جوان به جمع داستاننویسان اضافه شدهاند. طبعاً این افراد فضاهای تازه و موضوعات تازه با خودشان میآورند و حال و هوای تازهای به داستاننویسی میدهند که پیش از آن ما نداشتیم. الآن اسامی زیادی هستند که هرکدام شهرتی دارند و مانند پیش از انقلاب و دهه شصت نیست که تنها چهرههای معدودی مطرح باشند. ازنظر من این اتفاق مثبتی است. من آقای هاشمی را هم داخل همین جریان میبینم.
در حال حاضر، بیشتر داستانها شهری است و متأسفانه مانند قدیم نیست که خواستگاه بیشتر نویسندگان شهرستانها بود. افرادی مانند دولتآبادی، گلشیری، احمد محمود و بسیاری از نویسندههای ما از شهرهای کوچک و حتی روستاها میآمدند. این افراد در دهههای چهل و پنجاه صداهای متفاوتی را وارد فضاهای داستاننویسی ما کردند.
در سالهای اخیر شهرنشینی در کشور ما خیلی گسترده شده است و داستانهای ما هم بیشتر در فضای طبقه متوسط شهری میگذرد. درنتیجه فضاها و موضوعات نزدیک به هم شده است. رمان آقای هاشمی درباره طبقه متوسط نیست. بیشتر از طبقات پایین جامعه حرف میزند. در دهه چهل و پنجاه در ادبیات و سینما صحبت از طبقات فرودست جامعه رایج بود.
با همه نکات مثبتی که داستاننویسی شهری ما در دهپانزده سال اخیر داشته است، درباره طبقات پایین شهر تهران کمتر نوشته شده است. این برای رمان آقای هاشمی یک حسن است که درباره آدمهایی حرف میزنند که کموبیش در حال فراموش شدن هستند یا دستکم در ادبیات بروز و ظهور ندارند.
رمان آفتاب دار بهجای اینکه تک شخصیتی باشد، سه شخصیت اصلی دارد. درست است یکیشان کمی برجستهتر است، اما بههرحال سه تا آدم هستند که مجموعاً یکجور رفتار میکنند.
در خیلی از کارها این موضوع را دیدهایم. در کارهای پلیسی مانند مأموریت غیرممکن که یک گروه هستند که یک هدف را دنبال میکنند یا در کارهای کمدی مانند سه کلهپوک و برادران مارکس. یک گروه هستند که انگار به یک شخصیت تبدیل میشوند و این شخصیت در مقابل یک جامعه قرار میگیرد. سه شخصیت اصلی رمان آقای هاشمی هم به یک شخصیت تبدیل میشوند.
اینها به دنبال کار و درآمد هستند و میخواهند خودشان را به اجتماع ثابت کنند. در این راه با اجتماع خیلی مادی شده و موانع سخت برخورد میکنند و به همین خاطر پشت سر هم شکست میخورند. اتفاقاتی که برای این سه نفر میافتد وضعیت اجتماع ما را نشان میدهد و این از زیباییهای رمان آفتاب دار است.
موقعیتهای کمیک، آفتابِ دار را بسیار جذاب کرده است
در ادامه این بررسی دکتر فاطمه صادقی تاکید می کند، با خواندن این کتاب به یاد فیلم رضاموتوری استاد کیمیایی افتادم. به نظر من رضاموتوری بهترین فیلم ایشان است. به گمانم بشود آفتاب دار را اپیزود دوم رضاموتوری دانست. این اثر دارد با یک درامی دیالوگ میکند که متعلق به پنجاه سال پیش است. مادر رضاموتوری اینبار در نقش مادر یدی ظاهر شده است. البته شخصیتها در اینجا برخلاف فیلم رضاموتوری که خیلی تاریک و تراژیک هست، بهشدت خندهدار و کمدی هستند. این کمدی در دو سطح جریان دارد، هم در دیالوگها و هم موقعیتها. بعضی صحنهها بینهایت خندهدار است.
این بخش کمدی کتاب، آن را بسیار جذاب کرده است. یعنی شما میتوانید ده دقیقه بخندید. درعینحال خود شخصیتها هم سعی میکنند با وضعیت تراژیک خودشان فاصلهای ایجاد کنند. تفاوت اساسی این کتاب با فیلم رضاموتوری این است که وقتی شما آن فیلم را میبینید، با شخصیتها احساس همدلی میکنید، اما یکی از نقاط قوت این کتاب این است که گویی این آدمها دیگر قرار نیست همدلی شما را برانگیزند.
برعکس میخواهد نشان دهد که چگونه جامعه از این افراد تلقی مجرمانه دارد. البته اینها بنا به دلایلی مجرم هستند و پلیس دنبالشان است، اما از اواسط داستان احساس میکنیم اینها بالقوه مجرم هستند، حتی اگر پلیسی دنبالشان نباشد. اینها آدمهایی هستند که این جامعه آنها را بالا آورده.
انگار آدمی که پول ندارد در این جامعه مجرم است. این سه نفر از فضای فیلمهای دهه چهل به امروز پرت شدهاند، درحالیکه این جامعه دیگر آن جامعه قبلی نیست. بنابراین حتی کبری خانم که مادر یدی است، اینها را مسخره میکند، بماند اینکه خودشان هم نگاه طنزآمیزی به موقعیت خودشان دارند.
این نگاه طنزآمیز، تحقیرآمیز نیست. وضعیتی که این شخصیتها در آن هستند، آنها را ملزم میکند که در مرز بین واقعیت و تخیل سیر کنند. برای نمونه عشقهایشان همیشه عشقهای تخیلی و رؤیایی هستند و آنقدر دور از دسترس هستند که این شخصیتها برای رسیدن به آنها تلاش زیادی نمیکنند. افسونشدگی خیلی شدید را در رفتار این افراد میتوان دید.
گویی اصراری هست که از عشق واقعیتی بسازند که غیرقابلدسترس است. در موارد دیگر هم این شخصیتها دورنمایی را برای خودشان متصور میشوند که بهشدت تخیلی است. مانند وقتیکه در اواخر داستان درباره آیندهشان صحبت میکنند. این رفتوآمد دائم بین خیال و واقعیت یک ویژگی جامعهشناختی است. آدمهایی که مجبورند با یک واقعیت سخت سروکله بزنند و درعینحال تمام چیزهایی که دوست دارند در خیال خودشان جای دهند.
این دوگانگی در این آدمها خیلی خوب به نمایش گذاشته شده است. یک نکته جالب در این آدمها این است که مدام دنبال خوشبختی میدوند، ولی تصور روشنی از خوشبختی ندارند. انگار در وضعیتی گیر افتادهاند که مدام باید بدوند، ولی معلوم نیست به چه چیزی قرار است برسند. بنابراین وقتی شما این رمان را میخوانید با یک فضای اثیری درگیر میشوید.
حجم زیاد دیالوگها و تعدد شخصیتها این اثر را شبیه فیلمنامه کرده است. هرکدام از آدمهایی هم که خیلی گذرا به آنها اشاره شده، یک شخصیت هستند. البته شاید بهتر بود تعداد شخصیتها کمتر میشد و بیشتر به آنها پرداخته میشد. نکته دیگری که این کار را شبیه فیلمنامه کرده است، تصویری بودن خیلی از صحنهها است. به نظر میآید اگر فیلمی از روی این داستان ساخته شود، هم طنز خیلی زیاد دیالوگها آشکارتر خواهد شد و هم تراژیک بودن صحنهها.
فضاهای شهری که اینها مدام در آن در رفتوآمد هستند، نمایش داده خواهد شد. این فضاها خیلی آشنا هستند و این از نکات برجسته کار است. خیابانها و بزرگراههایی که شما ممکن است هرروز با آنها سر و کار داشته باشید. این تصویرها در مدیوم سینما بهتر دیده خواهد شد. به نظرم یکی از درخشانترین صحنهها که احتیاج است به فیلم تبدیل شود، آنجایی است که رحیم از روی موتور میافتد. هم به لحاظ استعاری صحنه جالبی است، هم به لحاظ تصویری و هم کمیک است. انگار رمان به دو بخش قبل و بعدازآن تقسیم میشود.
این رمان بهجای تمرکز بر قرتیبازیهای طبقه متوسط و بالا، مسائل آدمهایی را مطرح میکند که ازنظر خیلیها تفاله و آشغال هستند. این فوقالعاده جذاب بود و من به آقای هاشمی تبریک میگویم.
آفتابِ دار یک نقد اجتماعی واقعبینانه است
هادی خانیکی نیز دربررسی و نقد خود از داستان آفتاب دار بهتر می داند که از حوزه ارتباطات وارد نقد این رمان شود. به اعتقاد وی رمان میتواند نقش یک رسانه را داشته باشد. رمان یکی از قالبهایی است که تحولات تاریخی و نحوه گفتوگو یا عدم امکان گفتوگو را در مقاطع مختلف نشان میدهد. شهری شدن، روستایی بودن، واقعی شدن و غیرواقعی شدن، ایدئالیستی بودن یا ساختارگرا شدن، همه اینها را از طریق رمان میتوانیم دنبال کنیم. خیلی از افراد سیاسی در زمان قدیم اولین ورودشان به عرصه سیاسی را از طریق رمانها سیاسی عمدتاً ترجمه تجربه کردهاند.
مقوله رمان بهمثابه رسانه را باید جدی گرفت. دومین نکتهای که در رابطه با کار آقای هاشمی باید به آن توجه کرد، موضوع روزنامهنگارانی است که وارد عرصه رماننویسی میشوند. به نظر من مرحوم کیارستمی هم یک سینماگر-ژورنالیست بود و به همین دلیل زاویه دید او تفاوتهایی با دیگر سینماگران دارد.
در دنیا هم نویسندگان بزرگی مانند مارکز هستند که گزارشهای ژورنالیستی را تبدیل به رمان میکنند و بالعکس از روی رمانهایشان میشود نتیجه کار روزنامهنگارانه گرفت.
بدون اینکه در اینجا خواسته باشم نقش مهمی به روزنامهنگاران بدهم، میخواهم بگویم که این را دستکم بهعنوان یک امکان در نظر بگیرید که اگر روزنامهنگاری رماننویس یا سینماگر یا سیاستمدار و دانشمند شود، چه تفاوتهایی به وجود میآید یا اینکه هرکدام از این اقشار امکان روزنامهنگار شدن داشته باشند. این جزو ویژگیهای روزنامهنگاری است که روزنامهنگار میتواند بهتر ببیند و بشنود و بیان کند.
اگرچه نقدی وارد است که ممکن است ژورنالیستی شدن مترادف با سطحی شدن باشد، اما واقعیت این است که کسی که روزنامهنگار است ذهنش با مسائلی درگیر میشود که کسان دیگر کمتر با آن درگیر میشوند. اینکه آقای هاشمی در حجم کم میتواند به مسائل زیادی بپردازد، به نظر من دلیل عمدهاش این است که ایشان هم روزنامهنگار است.
نکته دیگر اینکه به گفته ادگار مورن، ما با پدیده ذهنهای پیچیده مواجه هستیم. بهخصوص در جامعهای مانند جامعه ما که مدام دستخوش تغییر است، حق مخاطب این است خیلی از مطالبی که منظور نویسنده نبوده، بر متن سوار کند. ممکن است خیلی از برداشتهایی که من یا دیگر دوستان دارند، با نظر آقای هاشمی متفاوت باشد. به همین دلیل بعضی از این مسائلی که اشاره خواهم کرد برداشت من است بهعنوان کسی که حوزه کارش ارتباطات است، اما ارتباطگری که خیلی مطیع نیست و به همهجا سرک میکشد.
با این مقدمه من ده نکته را درباره رمان آفتاب دار بیان میکنم. البته پیش از آن عرض میکنم که منم با نظر بقیه دوستان موافقم که این شخصیتها خیلی دیدنی و دستیافتنی هستند و نمیشود گفت که جایی درباره یکیشان غلو شده است. همه شخصیتها را انگار دیدهایم، حتی اگر اهل جنوب شهر نباشیم.
اما نکته اول اینکه به وقایع روز اشاره دارد و کاملاً در موقعیتهای پارادوکسیکال این وقایع را نشان میدهد. وقتی باد در چادر مادر یدی میپیچد یاد آزادیهای یواشکی میافتیم یا اشارهای که به مذاکرات هستهای یا وقایع پس از هشتادوهشت میشود.
نکته دوم اینکه در نقد اجتماعی نگاه واقعبینانهای دارد. مانند اشارهای که به موضوع ورود زنان به ورزشگاه میکند.
نکته سوم اینکه اقبال شتابزده جامعه به فناوریهای جدید را نشان میدهد. مانند مواجهه مادر یدی با شبکههای اجتماعی.
نکته چهارم اشاره به پدیدههایی است که در جامعه کمتر به آن پرداخته میشود، مانند موضوع پزشکان ساختمانساز.
نکته پنجم این است که سیاستگریز نیست، اگرچه در سیاست متوقف نمیشود. مانند اتفاقاتی که برای یدی مقابل دانشگاه میافتد.
نکته ششم نگاهی انتقادی است که بهنوعی رویکرد خرید کالا از چین اشاره میکند و لطمههایی که به اقتصاد ملی میخورد نشان میدهد.
هفتم اینکه توصیف خیلی ساده، درعینحال واقعی و بدون پیشداوری از روابط اجتماعی در جامعه دارد. مانند روابط دختر و پسرها از پارک گرفته تا کوچه و خیابان و درواقع بین زیر پوست شهر و آنچه در کوچه و خیابان دیده میشود رابطه برقرار میکند.
هشتم اینکه تناقضهای جامعه ما که حتی بین گرایشهای خیرخواهانه و اجتماعی و منفعتطلبیهای شخصی وجود دارد، بهخوبی نشان میدهد. مانند صحنه بازارچه خیریه.
نهم اینکه خیلی وارد پرسشهای سخت و انتزاعی که حق با کی است و امر اخلاقی چگونه است، نمیشود. وضعیت را بهگونهای به تصویر میکشد که گویا بین سرنوشت شکستخوردگان و مسئولیت فردی خودشان یک رابطهای برقرار است. از این نظر من این رمان را با فیلم جدایی نادر از سیمین نزدیک میبینم.
در آنجا هم تا میخواهی به کسی دل ببندی که قهرمان است، میبینی که قهرمان نیست. در اینجا هم کسی قهرمان نمیماند و ضدقهرمان هم نیست.
دهم اینکه با نقد ساختارهای اجتماعی، ناکارآمدی نهادهای رسمی و ضعفهای سیستم بوروکراتیک را نشان میدهد. مانند ماجراهای کلانتری و سکهفروشی.
درمجموع به نظر من جوهر رمان، جوهر واقعبینانهای است و یک نقد چندوجهه از اخلاق و روحیات جامعه ایرانی است که در یک سطح هم متوقف نمیشود که فرافکنی بکند به دیگران. هم فرافکنی میکند و هم فرد را مطرح میکند و در جاهایی هم در ابهام میگذارد که آیا تکیه بر ثروت گذشته راه خروج از ناامیدی است؟ آیا این ثروت پیدا شده یا نشده؟
ازلحاظ زبانی هم به نظر من استفاده از دیالوگ همراه متلک، این کار را خیلی به رویکردهای باختینی نزدیک میکند. چون در زبان رسمی و پندگونه مفاهیم منتقل نمیشود. رمان هم از متلک استفاده میکند هم از دیالوگ، که الزاماً همه طنز نیست.
بههرحال به نظر من، کار کار موفقی است، البته فروتنانه و متواضعانه هم هست و من این را به آقای هاشمی تبریک میگویم.