رویداد۲۴- چرا اصلاح طلبان از مبانی تئوریک و گفتمان خود عبور کرده و به دنبال استراتژی های کوتاه مدت و دفعی هستند؟ چرا جریان اصلاحات قدرت بازتولید خود را از نظر تئوریک از دست داده است؟ چه کسانی و با چه سیاستهایی تمثال «خوش نقش» و «فربه» اصلاحات را به اندامی نحیف و لاغر تبدیل کردهاند؟ این سوالات مهمترین چالشهای جریان اصلاحات در مقطع کنونی است و پاسخ به این سوالات بسیاری از چالشهای پیش روی جریان اصلاحات را روشن می کند.
به گزارش
رویداد۲۴ جنبش دوم خرداد در مقطعی از تاریخ معاصر ایران شکل گرفت که قبل از آن جمعی از تئوریسینهای تحصیل کرده با مطرح کردن پاردایمهای فکری جدید در زمینههای سیاسی و مذهبی زمینه را برای تحولاتی جدید در ساختارهای مدنی و سیاسی جامعه مهیا کرده بودند.
به همین دلیل جریان اصلاحات از ابتدا بر شالوده و مبانی فکری اصلاحات مدرن سیاسی شکل گرفت که توسط متفکران درجه یک جامعه ایرانی از نظر فکری تغذیه میشد.
اگر جریان اصلاحات را به چهار دوره دو دولت اصلاحات، دو دولت احمدینژاد، مقطع زمانی بین سال88 تا 92 و سال92 به بعد تقسیمبندی کنیم باید به این نکته اشاره کرد که جریان اصلاحات در هیچ مقطعی به مانند مقطع زمانی چهارم یعنی از روی کارآمدن حسن روحانی به بعد از مبانی فکری وتئوری خود عدول نکرده است.
در مقطع کنونی گفتمان زنده و پویای اصلاحات که زمانی در ریز بافتهای جامعه رسوخ پیدا کرده بود و خود را به عنوان یک گفتمان فکری مسلط معرفی کرده بود به کنش و واکنشهای مقطعی و استراتژی کوتاه مدت انتخاباتی تقلیل پیدا کرده است.
نکته دیگر اینکه متفکران و تئوریپردازان که زمانی از آبشخور فکری خود جریان اصلاحات را سیراب میکردند و هر روز طرحی نو در ساحت فکری اصلاحات در میانداختند جای خود را به پراگماتیستهای اداری دادهاند که تنها در بزنگاههای سیاسی مانند انتخابات ظهور میکنند و پس از پایان انتخابات از صحنه سیاسی کشور کنار میروند.
به همین دلیل برای بررسی این مسأله که چرا جریان اصلاحات امروز به این وضعیت دچار شده باید به چهار دلیل مهم توجه کرد.
نخست اینکه جامعه ایران نشان داده نسبت به گفتمانهای جدید فکری و سیاسی «خوش استقبال» و «بد بدرقه» است.
در نتیجه هنگامی که گفتمان اصلاحات در سال76 شکل گرفت با خوش استقبالی گسترده اقشار مختلف مردم مواجه شد و تا سالها به گفتمان مسلط جامعه تبدیل شد.
این اتفاق دقیقأ برای گفتمان محمود احمدینژاد نیز رخ داد و وی موفق شد با شعارهایی جدید تودههای مردم را با خود همراه کند.
از سوی دیگر جامعه ایرانی نشان داده که بد بدرقه است و زیاد فرصت آزمون و خطا به گفتمانهای اجتماعی و سیاسی نمیدهد.
به همین دلیل در شرایطی که گفتمان اصلاحات در وضعیتی عقیم قرار داشت از رویکرد شبه پوپولیستی احمدینژاد حمایت کرد.
تاریخ برای احمدینژاد نیز تکرار شد و وی با تناقضات بیشمار درونی که در گفتمان خود داشت از صحنه سیاسی ایران کنار رفت.
نکته مهم در این زمینه اینکه جریان اصلاحات در شرایط کنونی فاقد موتور محرکه برای بازتولید مبانی فکری و در انداختن طرحی نو در ساحت فکری جامعه است.
به همین دلیل به جز هواداران کلاسیک و طبقه متوسط شهری، از جذب جوانان نسل جدید که دارای دغدغههای متفاوتی هستند ناتوان مانده است.
مسأله دوم اینکه نداشتن امکانات سخت افزاری در 19 سال گذشته همواره جریان اصلاحات را از درون آزار داده است.
این در حالی است که اصولگرایان با قبضه امکانات سخت افزاری همواره با استفاده از این حربه اصلاحطلبان را تحت فشار قرار دادهاند.
مسأله سوم اینکه جریان اصلاحات در شرایط کنونی با چالش نیروی انسانی کارآمد مواجه شده است.
دلیل اصلی این مشکل نیز این است که اصلاحطلبان هیچ سرمایهگذاری در زمینه تربیت نیروی انسانی و فکری انجام ندادند و در شرایطی که مشاهده میکردند نسل اول نخبگان فکری این جریان در حال بازنشستگی هستند به فکر تربیت نخبگان جدید نبودند.
در نتیجه در شرایط کنونی کسانی میداندار جریان اصلاحات شدند که فاقد بینش عمیق سیاسی هستند و تنها کنشگرانی هستند که فی البداعه در صحنه سیاسی
نقش آفرینی میکنند.
و مسأله چهارم چالش مهم جریان اصلاحات پس از سال88 است. در سال88 به دلیل تفوق رادیکالیسم سیاسی بر اصل «تساهل و تسامح» در جریان اصلاحات، این جریان دچار نوعی انزوای بیرونی در ساختار قدرت شد که از نظر درونی نیز این جریان را دچار تناقض کرد.
فشارهای بیرونی و ناتوانی درونی در تطبیق جریان اصلاحات با واقعیتهای سیاسی و اجتماعی جامعه سبب شد که گفتمان اصلاحات در سال92 به صورت ناقص و خام ظهور و بروز کند.
اصلاحطلبان در سال92 با تقلیلگرایی و جبر سیاسی و در شرایطی که امید اندکی برای پیروزی داشتند وارد رقابتهای انتخاباتی شدند.
با این وجود جبر روزگار و تقدیر تاریخی چنین رقم خورد که سیمرغ خوشبختی به یکباره بر شانههای اصلاحطلبان نشست و اصولگرایی پیدا شد که حاضر بود بار گفتمان اصلاحات را در یک مقطع مهم تاریخی به دوش بکشد.
نکته مهم که شاید در این مقطع زمانی نادیده گرفته شد و یا از سرخوشی پیروزی تعمدأ به فراموشی سپرده شد این بود که دست جریان اصلاحات برای اولین بار به جای اینکه به درون فرو برده شود به بیرون دراز شد.
در نتیجه تناقضات جریان اصلاحات بدون اینکه پاسخ مناسبی از درون دریافت کند به بیرون پرتاب شد.
در چنین شرایطی جریان اصلاحات به دلیل فشارهای بیرونی مجبور بود از گفتمان ترکیبی به جای گفتمان اصیل خود استفاده کند.
مسألهای که خیلی زود به مهمترین چالش پیش روی اصلاحطلبان تبدیل شد. در شرایط کنونی جریان اصلاحات در حالی که از نخبگان فکری اصیل و توانمند خالی شده است با یک گفتمان ترکیبی خام مواجه شده که از تحلیل و تئوریزه کردن آن ناتوان است.
این در حالی است که نخبگان متوسط جریان اصلاحات نیز خود را کنار کشیدهاند و کسانی میداندار بازی اصلاحطلبی شدهاند که تنها در حال تجربه اندوزی هستند و فاقد هرگونه نقشه راه و تئوری فکری هستند.
اصلاحطلبان به همین دلیل و تنها برای جلوگیری از غلبه تندروها در فضای سیاسی کشور مجبور هستند بدون اندیشیدن در درون از حسن روحانی حمایت کنند.
با تمام این اوصاف باید این حقیقت تلخ را پذیرفت که فقدان نخبگان فکری برجسته اصلاحطلب در کنار گرفتار آمدن در چنبره یک گفتمان مرکب متناقض سبب شده که جریان اصلاحات به روزمرگی بیفتد و در باز کردن گرههای پیش روی خود ناتوان باشد.
به نظر میرسد جریان اصلاحات بیش از هر زمانی به باز تولید گفتمان اصیل خود در کنار تربیت نیروهای نخبه جوان نیازمند است تا بتواند به حیات خود ادامه دهد.