صفحه نخست

سیاسی

جامعه و فرهنگ

اقتصادی

ورزشی

گوناگون

عکس

تاریخ

فیلم

صفحات داخلی

سه‌شنبه ۰۶ تير ۱۴۰۲ - 2023 June 27
کد خبر: ۲۵۳۰۳
تاریخ انتشار: ۱۲:۰۷ - ۲۹ شهريور ۱۳۹۵
استفان والت بررسی کرد

وعده‌های شکست‌خورده بوش، کلینتون و اوباما در خاورمیانه

استفان والت، نظریه‌پرداز آمریکایی و استاد روابط بین‌الملل دانشگاه هاروارد طی مقاله‌ای برای نشریه فارن پالسی به مسئله وعده‌های سیاسی سه رئیس‌جمهور اخیر آمریکا –بوش، کلینتون و اوباما- پرداخته و چرایی شکست این وعده‌ها در حوزه خلیج‌فارس از عراق تا سوریه را ارزیابی کرده است.
رویداد۲۴- استفان والت، نظریه‌پرداز آمریکایی و استاد روابط بین‌الملل دانشگاه هاروارد طی مقاله‌ای برای نشریه فارن پالسی به مسئله وعده‌های سیاسی سه رئیس‌جمهور اخیر آمریکا –بوش، کلینتون و اوباما- پرداخته و چرایی شکست این وعده‌ها در حوزه خلیج‌فارس از عراق تا سوریه را ارزیابی کرده است.

به گزارش رویداد۲۴ به نقل از فارن پالسی، استفان والت نوشت: آمریکایی‌ها از حوزه سیاست خارجی آمریکا چه توقعی دارند؟ همان چیزی که اکثر کشورها می‌خواهند: نخست و از همه مهم‌تر امنیت و بعد رفاه و (اگر ممکن باشد) این حس که کشور در حال پیشبرد ارزش‌های سیاسی و اخلاقی موردنظر است. برخی آمریکایی نیز فکر می‌کنند، خوب است اگر ایالات‌متحده مدال‌های زیادی را در المپیک به خود اختصاص می‌دهد، از جایگاهش به‌عنوان «رهبر جهان آزاد» بهره می‌برد و حتی دست به برخی کارهای نمادین خیره‌کننده مانند فرستادن یک انسان به ماه می‌زند. اما از همه مهم‌تر برای آن‌ها این است که امنیت و آسایش داشته باشند و بپذیرند که کشورشان در طرف فرشته‌خو و خوب ماجراها قرار دارد.

والت در ادامه نوشت: اما همان‌طور که من به عملکرد دولت‌های آمریکا در طول فعالیت سه رئیس‌جمهور آخر نگاه می‌کنم، آنچه به ذهنم خطور می‌کند این است که سه رئیس‌جمهور پس از جنگ سرد چطور در عمل به سیاست خارجه‌ای که در آغاز کار به مردم آمریکا وعده داده بودند، ناکام ماندند. درواقع، هر یک از آن‌ها در دوره نامزدی وعده یک سیاست خارجه معقول‌تر –و اگر جرات کنم بگویم «رئالیستی»- را داده بودند و آنچه هر یک از آن‌ها ارائه کردند یک محصول بیش‌ازحد بلندپروازانه، خیالی و به‌شدت ناموفق بوده است. ناکامی یکی از دیگری‌ بدتر بود (نگاهی به دوره جورج دبلیو بوش بیاندازید)، اما هیچ‌یک نتوانستند سیاست خارجی که به مردم وعده داده بودند، یا مردم خواهانش بودند را عملی کنند.

نگاهی به سال 1992 بیاندازید، بیل کلینتون در رقابت با جورج هربرت واکر بوش که اعتبار و دستاوردهای سیاست خارجی‌اش بی‌شک قابل‌توجه بوده، گفت: «مسئله اصلی اقتصاد است» و وعده داد که «بهره صلح» (peace dividend) را در داخلی خرج کند. اما زمانی که به قدرت رسید نتوانست در برابر  سرود دل‌فریب هژمونی لیبرال مقاومت کند. او گسترش ناتو به شرق را در دستور کار قرار داد که تنها باعث شد کشورهای ضعیف بیشتری در سایه حمایت آمریکا قرار بگیرند و تأثیر چندانی بر تقویت امنیت ایالات‌متحده نداشت. از سوی دیگر او سیاست «مهار دوگانه» را در خلیج‌فارس در پیش گرفت که بار مسئولیت آمریکا در حوزه دفاع را افزایش داد و اسامه بن‌لادن را ترغیب کرد توجه خود را به «دشمن دور» معطوف کند و این کشور را در مسیر یازده سپتامبر قرار داد.

کلینتون نسبت به باتلاق‌های پرهزینه بین‌المللی محتاط بود و با اعزام نیرو به هرجایی که واقعاً خطرناک باشد، مخالفت کرد. استراتژی «همکاری و گسترش» کلینتون بر این فرض متکی بود که گسترش دموکراسی و افزایش ضمانت‌های امنیتی آمریکا بدون هزینه خواهد بود چراکه دموکراسی‌ها باهم نمی‌جنگند، روسیه برای همیشه ضعیف خواهد ماند و آن ضمانت‌های چندجانبه هرگز باعث افتخار نخواهند شد. کلینتون نیز  خوش‌شانس بود که تا زمان روی کار بودنش، هیچ‌یک از پیامدهای این گام‌های اشتباه مشخص نشد.

دوم، انتخابات سال 2000 را در نظر بگیرید. جورج دبلیو بوش برای رسیدن به مسند قدرت با الگور، مشاور  رئیس‌جمهور رقابت کرد، درحالی‌که فاقد تجربه‌ای در حوزه سیاست خارجی باشد. بوش در طول کمپین انتخاباتی خود، لحن میانه‌رو و واقع‌گرایانه‌ای داشت. او وعده سیاست خارجه‌ای را به مردم داد که محکم خواهد بود. هم او و هم مشاورانش کلینتون و الگور را به دلیل تلاش‌های گمراهانه در «ملت‌سازی» متهم می‌کردند. به‌طور خلاصه، به آمریکایی‌ها گفته می‌شد که بوش بر سیاست‌های قدرت بزرگ متمرکز خواهد بود و از باتلاق‌های آلوده در کشورهایی بااهمیت استراتژیک اندک اجتناب خواهد کرد. بوش، دیک چنی و نومحافظه کاران دولت بوش به‌جای ارائه سیاست خارجه‌ای که وعده‌اش را داده بودند، هدف مبهم تحول خاورمیانه و بعد گسترش آزادی در جهان را ارائه کردند. همه ما می‌دانیم که این هدف تا چه اندازه موفقیت‌آمیز بود. 

با حرکت سریعی به جلو به سال 2008 می‌رسیم. یک سناتور نه‌چندان شناخته‌شده از ایالت ایلینوی در کمپین انتخاباتی خود، آغاز خوبی دارد، نه‌تنها به دلیل سخنوری‌اش بلکه به دلیل یک واقعیت انکارناپذیر که او از همان آغاز مخالف جنگ عراق بود. او وعده پایان دادن به این جنگ را مطرح کرد و از آن مهم‌تر با استناد به یک سیاست خارجی معقول، آینده‌نگر و رئالیستی، از بازسازی روابط مشکل‌دار آمریکا با سراسر جهان سخن گفت. با توجه به آنچه در عراق و افغانستان رخ داده بود، مطمئناً اوباما به آرزوی مردم آمریکا اعتنا می‌کرد و اشتباهات اسلاف خود را تکرار نمی‌کرد. وی همچنین باید افراط گری‌های دوره بوش/چنی را تصحیح می‌کرد: بستن گوانتانامو، پایان دادن به شکنجه، توقف شنودگذاری، کاهش پنهان‌کاری و اداره یک دولت شفاف و پاسخگو.

اما این اتفاق هم رخ نداد. او در برخی موارد تلاش‌های موفقیت‌آمیزی داشت: رسیدگی به تغییرات جوی، امنیت هسته‌ای و برنامه هسته‌ای ایران. اما او وابستگی آمریکا به قتل‌های هدفمند را افزایش داد، افشاگری‌ها را  بیشتر ازآنچه بوش انجام می‌داد، پیگیری کرد و زمانی که مقامات ارشد امنیت ملی مردم را فریب می‌دادند، خواستار پاسخگویی آن‌ها نبود. 

حال به سال 2016 می‌رسیم. یک‌بار دیگر به نظر می‌رسد مردم آمریکا خواهان یک سیاست خارجی فعال و تأثیرگذاری بیشتر هستند. نظرسنجی مرکز پیو در ماه آوریل نشان داد که 57 درصد مردم آمریکا بر این باورند که ایالات‌متحده باید با مشکلات خودش کنار بیاید و به کشورهای دیگر هم اجازه دهد که خودشان تا جایی که می‌توانند با مشکلاتشان کنار بیایند. بااین‌حال مردم آمریکا سیاست خارجی که می‌خواهند را به دست نیاورده‌اند. چرا؟ یک دلیل می‌تواند این باشد که مردم آمریکا آگاهی کافی نسبت به سیاست خارجی ندارند و  باید آن را به کارشناسان بسپارند. 

اما دلایل اصلی اینکه آمریکایی‌ها به سیاست خارجی می‌خواهند نمی‌رسند، سه موضوع است:

نخست، چراکه آمریکا هنوز بسیار ثروتمند و امن است و تقریباً از پیامدهای حماقت در حوزه سیاست خارجه مصون است. زمانی که ایالات‌متحده دچار اشتباه محاسباتی می‌شود، ممکن است دیگر کشورها با صدمات شدیدی روبرو شوند اما اکثر آمریکایی‌ها آسیبی نمی‌بینند.

دوم، ایالات‌متحده سازمان‌های جهانی بسیاری تأسیس کرده، بار مسئولیت جهانی بسیاری را بر دوش دارد، و در طول جنگ سرد مجموعه بزرگی از سازمان‌های امنیت ملی را ایجاد کرد. وضع موجود به‌خوبی تثبیت‌شده، و  این مسئله توضیح می‌دهد که چرا رهبران آمریکا تمایلی ندارند که نگرش، تعهدات و سیاست‌هایی که دهه‌ها ادامه داشته را کنار بگذارند، حتی اگر شرایط جهان از برخی ابعاد مهم تغییر کرده باشد.

سوم، اساس سیاست خارجی آمریکا به‌شدت وابسته به هژمونی لیبرال است. صداهای مخالفی هم در این میان وجود دارند اما یک اقلیت مشخص هستند. یا همان‌طور که بنجامین پیج و مارشال بوتون چند سال پیش مطرح کردند، یک «انفصال» همیشگی میان نخبگان و افکار عمومی در حوزه سیاست خارجی وجود دارد و «سیاست خارجی رسمی آمریکا اغلب متفاوت از سیاست‌هایی است که اکثر مردم آن می‌خواهند.» 
 

نظرات شما