رویداد۲۴ علیرضا نجفی: تصویر ثبت شده در اسفندماه سال ۱۳۱۷ در کاخ عابدین مصر که عروسی اشرافی محمدرضا شاه پهلوی و فوزیه را نشان میدهد.
اشراف و تفکر اشرافی از زمان باستان تا ابتدای عصر مدرن در جهان وجود داشت. ذات تفکر اشرافی بر یک چیز است؛ خون و نژاد برتر. یا همانطور که نوکیسههای امروز میگویند ژن خوب!
اشراف در قرون وسطی تنها گروهی بودند که حق تحصیل داشتند و مالکیت بسیاری از زمینها با آنان بود. حق تحصیل دیگران نه بخاطر فقر که به خاطر نبودن از تبار اشراف پایمال میشد. تفکر اشرافی عقیده داشت که تنها همین خون و تبار برتر حق تحصیل دارند و دیگران برای خدمت به آنها و کار یدی ساخته شده اند.
در قرون پانزدهم میلادی طبقه جدید در اروپا رشد کرد که بورژوازی نامیده میشد و بر خلاف اشراف تبارنامه و زمین نداشت، اما پول داشت و قدرت اشراف توسط طبقه تاجر یا همان بورژوا روز به روز محدودتر میشد. در عصر روشنگری حقوق انسانی بر اساس صرف انسان بودن مطمح نظر قرار گرفت و اشرافیت چه در عرصه نظر چه در عرصه عمل هژمونی خود را از دست داد و کار به جایی رسید که در انقلاب کبیر فرانسه از اشراف، درکنار کلیسا سلب مالکیت شد و انقلابیون بسیاری از اشراف را اعدام کردند. در کشورهایی هم که ساختار سلطنتی خود را حفظ کرده بودند سلطنت به مقامی تشریفاتی بدل شد که از دولت و سیاست هایش جداست و حق حکومت ندارد.
اما در جهان سوم اشرافیت هنوز باقی بود خاندانهای سلطنتی در اغلب کشورهای شرقی تا نیمه قرن بیستم دوام آوردند. خاندان پهلوی نیز بر اساس همین تفکر اشرافی بنا شده بود؛ اشرافیتی که با میلیتاریسم و استبداد نظامی درآمیخته شده بود و در ایران قدرت برتر را داشت.
به همین دلیل بود که زمانی که رضاشاه پهلوی تصمیم گرفت ولیعهدش را سر و سامانی بدهد، مصمم بود که با خاندان اشرافی و سلطنتی وصلت کند. خود محمدرضا به دختر احمدشاه قاجار علاقهمند بود، اما نفرت پدرش از قاجاریه باعث انصراف او از پیگیری عشق قجریاش شد. اما مورد دیگری که به واسطه وزیر مختار ایران در قاهره برای ازدواج با ولیعهد مطرح شده بود کسی نبود جز فوزیه.
فوزیه دختر ملک فواد پادشاه مصر و همسرش نازلی صبری بود و تبارش از هر دو طرف به خاندان اشرافی مصر میرسید. جد او محمدعلی پاشا بنیانگذار مصر نوین بود که تبار وی نیز به آلبانیاییها میرسید که در دربار عثمانی نفوذ فراوانی داشتند. به دلیل همین تبار اروپایی-اسلاو بود که فوزیه چهرهای اروپایی داشت که بیشتر به روسها شبیه بود تا ایرانیها و شرقیها.
فوزیه از سمت مادر نیز به محمد شریف میرسید که یکی از ژنرالهای ناپلئون بناپارت بود و این تبار به غرور و تفاخر هر چه بیشتر او میافزود. علاوه بر تبار اشرافی فوزیه در سوئیس تحصیل کرده و مانند محمدرضاشاه با زبانهای انگلیسی و فرانسوی آشنا شده بود که این امر نیز او را به مورد مناسبی برای دربار سلطنتی ایران تبدیل میکرد.
بیشتر بخوانید:مراسم ازدواج محمدرضا شاه و فرح پهلوی در شب یلدا
به گزارش رویداد۲۴ محمدرضاشاه با فوزیه توسط وزیر مختار ایران در قاهره آشنا شد و به سرعت تصمیم به ازدواج با این پرنسس زیبارو گرفت. وزیر مختار ایران نیز نظر ملک فاروق را نسبت به این وصلت جلب کرد. اما مانعی بر سر راه این ازدواج وجود داشت آنهم قانون اساسی مشروطه بود که ازدواج شاه با یک غیر ایرانی را ممنوع میکرد.
رضاشاه با روحیه مستبدانه خود دستور تغییر قانون مذکور را داد و مجلس شورای ملی که در آن زمان چیزی جز آلت دست شاه نبود قانون را تصویب کرد. ازدواج این دو خاندان سلطنتی برای بریتانیا هم خوشایند بود چرا که دو کشور مرتجع را در در این زمان ملک فواد مرده بود و بجای وی ملک فاروق پادشاه شده بود.
ملک فاروق از دولت بریتانیا حساب میبرد و به همین دلیل سریعا با ازدواج خواهرش با شاه ایران موافقت کرد. حسین فردوست در این باره مینویسد: «مسلماً این ازدواج نقشه انگلیسیها برای نزدیک کردن دو رژیم ایران و مصر بود، به خصوص این که پس از تولد فرزند محمدرضا، ولیعهد آینده ایران دورگه میشد و خون ایرانی ـ مصری پیدا میکرد و این در اهداف دور انگلیسیها مسلماً مطرح بوده است.»
محمدرضاپهلوی در اسفند ماه سال ۱۳۱۷ برای خواستگاری از فوزیه به مصر رفت. هیات ایرانی هدایای گرانبهایی که از جواهرات ملی به حساب میآمدند به دربار مصر دادند. جشن عروسی آنها در کاخ قبه (کاخ عابدین) در قاهره انجام شد و چند ماه بعد فوزیه به همراه مادر و همسرش به ایران آمدند و باز هم جشنهایی در سفارت مصر و کاخ رضاشاه برگزار کردند.
روزنامهها طبق معمول تملق شاه و دربار را آغاز کردند و تیترهایی مشابه «آیین عقد و کابین دو کوکب فروزنده شرق» در همه جا دیده میشد. آنها دارای فرزند دختری شدند و وی را شهناز نامیدند، اما روابطشان هر روز به سردی و تیرگی گرایید.
فوزیه ایران را دوست نداشت و در ایران احساس بیگانگی میکرد. پس از آغاز سلطنت محمدرضا شاه پهلوی این روابط تیرهتر هم شد؛ از جمله دعوایی بر سر سرقت جواهرات سلطنتی رضاشاه توسط دربار مصر بین آنها درگرفت و همه اینها باعث شد که فوزیه پس از شش سال ایران را ترک کند و به مصر بازگردد.
وی از مصر نامهای به شاه نوشت که چنین بود: «از عالیجناب سفیر مصر در ایران شنیدم که شما مایل هستید مستقیماً از طرف من بشنوید که مایل به پایان دادن به زندگی زناشوئی خود هستم. در حقیقت من چنین تصمیمی را گرفتهام و به سفیر شما در مصر اطلاع دادهام و این یادداشت تأکیدی است بر این تصمیم نهایی من. ازدواج ما، برای اعلیحضرت و من، آن سعادتی را که حق هر دوی ماست، به ارمغان نیاورد و بعد از تفکر زیاد به این نتیجه رسیدم که تنها طلاق است که میتواند سعادت ما را به صورت جداگانه تأمین کند. از شما درخواست میکنم موافقت کنید نقطه پایانی را به این وضع که ادامه بیشتر آن امکان ندارد، بگذاریم. من میدانم که طلاق برای هر دوی ما دردآور است، ولی ما باید در راه کشورهای خود فداکاری کنیم. محمدرضا پهلوی میتوانند همیشه در انتظار دوستی صادقانه اینجانب باشند. از درگاه خداوند خواهان سعادت آن شاه و رفاه کشورتان هستم.»
محمدرضا شاه هم دست به کار طلاق فوزیه و بازگرداندن جواهرات سلطنتی از مصر شد و نهایتا در پیامی رادیویی طلاق خود را چنین اعلام کرد: «سه سال پیش ملکه فوزیه بنا به دلایل پزشکی ایران را ترک گفتند و اخیراً تقاضای طلاق کردهاند، زیرا اقامت معظم لها در تهران برایشان از نظر سلامت جسمانی مضر است. در اجابت به این درخواست، ما محمدرضا پهلوی شاه ایران طلاق خود را از همسرم فوزیه اعلام میکنیم. این طلاق در روابط ایران و مصر اثری نخواهد داشت، بلکه این روابط بهتر از گذشته خواهد بود.»
ازدواج محمدرضا و فوزیه هزینه زیادی داشت که عمدتا از بودجه عمومی ایرانیان پرداخت شد؛ اما همه این هزینهها بیهوده بود و احیای رسم اشرافیت در قرن بیستم به شکست میانجامید.
ایرانیان ستمدیده از شاه پهلوی ناراضی بودند
سلسله پهلوی با جهل و نادانی که میخ آن
چند قرن در این سرزمین کوبیده شده بود
مبارزه درستی نکرد مبارزه محکم و خردمندانه نداشت
زیرا حکومت پهلوی عقل سلیم نداشت تا
جریان فکری که میخ جهل و تکبر بوده است را
از درون مغز این جامعه بیرون کشیده و کار تمام
....................................
گرگ زخمی اگر جانباز حق