رویداد۲۴ بخشهایی از اظهارات او را میخوانید:
* نامه (خاتمی به رهبری) را ندیدهام، فقط شنیدهام و نمیتوانم قضاوت یا تحلیلی داشته باشم.
*مدیریت و حل مشکلات این جامعه، به دو استراتژی احتیاج دارد. استراتژی اول ناظر بر حل مشکلات جامعه است که چطور آنها را تفسیر میکنیم و بعد برای برونرفت از این مشکلات چه تجویز و تدبیری داریم. اما استراتژی بسیار پیچیدهتر و ظریفتر و کارآمدتر این است که استراتژی اول را چگونه در شرایط کنونی با بافت و ساخت حاکمیتی و حکومتی کنونی، تعارض نیروها و گفتمانها میتوانیم عملیاتی و اجرائی کنیم. در غیر این صورت استراتژی اول بیشتر حالت انتزاعی پیدا میکند و به بیان دیگر رفع تکلیف محسوب میشود؛ اینکه ما در مقاطع خاص تاریخی هشدارهای لازم را دادیم. این روند ممکن است از سوی یک جریان روشنفکری مورد قبول باشد و پذیرفته شود، اما به نظرم از سوی کنشگران عرصه سیاست که دیری است در این عرصه حضور داشتهاند و خودشان جزئی از نقاشان این تابلوی نقاشی هستند (که امروز در حال فرار از آن هستند و سبکش را نمیپسندند) پذیرفتنی نیست. کنشگرانی که با شرایط و ساختار حکومت، حاکمیت و قدرت در جامعه آشنا باشند، میدانند که اگر میخواهند این هشدارها و راهحلها به اجرا دربیاید و عملیاتی شود، استراتژی دوم را چطور باید ضمیمه استراتژی نخست کنند.
* مشکل نامههای سرگشاده و غیرسرگشاده که نوشته میشود، خارج از اینکه چقدر واقعیتهای جامعه بیان میشود و چقدر راه برونرفت ارائه میشود، چقدر در شرایط کنونی جامعه راهحلهای عملیاتی و چقدر انتزاعی هستند و چقدر از ورای تئوریها و نوشتههای دیگران بحث میشود، این است که از این خلأ برخوردار هستند که پنداری برای سرزمین دیگری با بافت و تافت متفاوت سیاسی نوشته شدهاند.
* باید این مسئله را به شکل دیگری از کنشگران عرصه سیاست که خط مینویسند، پرسید که به شیوهای نوشتهای که «هم خود خواندی و هم دیگری» یا اگر به گونهای بنویسند که «فقط خود خواندی ولاغیر»، مشکل حل نمیشود. باید بعد از چهار دهه فرا گرفته باشیم راز اینکه نوشتهها و نامههای ما به سرانجام نمیرسد، چیست؟ آیا تکرار این فضا میتواند راهگشا باشد یا یک نوع توجیهسازی و مقبولسازی در شرایط حساس و پیچیده تاریخی است. من اصل نامه را ندیدهام، اما چیزی که میدانم سرنوشت تقریبا واحد این نامهها در طول چهار دهه گذشته است. اگر میخواهیم سرنوشت نامهمان متفاوت باشد، باید تدبیر دیگری کنیم و انشاءالله این اتفاق میافتد.
*وضعیت جریان اصلاحطلبان درست مثل داستانی است که یک افسر آلمانی در یک نمایشگاه نقاشی جلوی یک تابلو میایستد، چون یک خشونت مدرن را در تابلو میبیند، نقاش را صدا میزند و میگوید این کار شماست؟ نقاش با متانت میگوید خیر کار شماست. امروز جریان اصلاحطلبی در مقابل نقاشیای است که در نقاشی و طرح، در سبک، رنگ و قابش نقش داشته است. انگار از آن نقاشی فاصله گرفته و از قاب بیرون آمده و به تماشاگر تبدیل شده است. خیلی از رنگها و سبک را نمیپسندد و میخواهد آنها را تغییر دهد. ولی باید بداند که خودش جزئی از طرحواره این فضا بوده و نقاش اثر بوده است. اگر نمیپسندد باید فضا را تغییر دهد. باید به عنوان کنشگر فعال شود و ببیند کدام روزنهها باز است، کجا میتواند تأثیر داشته باشد؛ حرکتی که در این فضای نقاشی، نقش دیگری گنجانده شود، سبک دیگری اعمال شود، در غیر این صورت یک نوع فرار از خود است. یعنی فرار از همان چیزی که خودش نقاشی کرده است و این مورد پذیرش نیست.
* امروز جریان اصلاحطلبی به شکلی با یک بحران و فقدان پایگاه اجتماعی مواجه شده است، گفتمانش از طراوت برخوردار نیست، سترون و منجمد شده؛ شکل یک ایدئولوژی به خود گرفته؛ دیری است از این باغ بری نمیرسد، تازهتر از تازهتری نمیرسد.
* در جریان اصلاحطلبی حالت مومیایی ایجاد شده است. تاریخ ما به صورت فزاینده جلو میرود و متحول میشود، افکار و سبک زندگی و آرزوهای نسل ما عوض میشود، اما جریان اصلاحطلبی در یک جای تاریخ قفل شده است. جریان اصلاحطلب توان اینکه در پس و پشت این نسل بدود و اجازه ندهد دور شود را ندارد.
* اگر جریان اصلاحطلبی را نوعی از جریان مدنی فرض کنیم، نیروهای بسیاری داریم که کماکان در ساحت مدنی کنشهایشان را تعریف میکنند، اما آیا با جریان اصلاحطلبی هم موافقتی دارند؟ نه؛ به نظر من از جریان اسمی و رسمی اصلاحطلبی عبور کردهاند، اما دنبال این هستند که به جای اینکه یک جریان رادیکال را ایجاد کنند یک نوع رادیکالیزه را در جامعه ما تجربه کنند؛ جریانات رادیکال، تغییرات رادیکال میآورد و تغییرات رادیکال در پس و پشتش جریانات رادیکال دیگر حاکم میشوند. برای اینکه این اتفاق تاریخی نیفتد، اینها به حرکتها و تغییرات مدنی دل بستهاند، اما اینبار حرکت و کنشگری مدنی را مترادف با جریان مرسوم اصلاحطلبی نمیدانم و امیدم به کسانی است که در این فضا زیست، تفکر و کنشگری میکنند و به دنبال این هستند که یک جریان مدنی دیگر را شکل دهند. شاید در آینده این جریان متفاوت از جریان اصلاحطلبی شکل بگیرد، اما بعید میدانم از دل جریان رسمی اصلاحطلبی چیزی بیرون بیاید. شاید در آینده جریانی که شکل میگیرد به نام جریان مدنی یک نوع عبور از جریان رادیکال از جریان رسمی اصلاحطلبی داشته باشد.
*من معتقدم، میشود در شرایط فعلی مؤثر واقع شد. معتقدم میشود از روزنهها عبور کرد. در سیاست هیچگاه نباید انتظار داشته باشیم درها به رویمان باز شود و فرش قرمز بیندازند، سرود بخوانند یا از ما استقبال کنند. ما باید آنچه نمیپسندیم را تغییر دهیم. آینده ما آنگونه حادث میشود که امروز اراده کنیم و میسازیم. آینده اینگونه نیست که منفعل بنشینیم و حادث شود.
*شورای اجماع ساز اصلاح طلبان به نظرم قابل نقد جدی است. یک شورای سیاستگذاری کنار گذاشته میشود یا به شکل دیگری جایگزین میشود. این جایگزینی تقریبا شیفت رادیکال است. بیشتر کسانی که در شورای سیاستگذاری گذاشته بودند، کنار گذاشته میشوند، حتی به یک بیان اداری ما محترمانه تودیع نمیشوند؛ تودیع، معارفه صورت نمیگیرد. بالاخره آن افراد مدت زیادی رئیس شورای سیاستگذاری، قائممقام، یا رئیس کمیته فلان بودهاند، در شرایط سخت و سنگین فعالیت کردهاند. میشد تقدیر شود، از نظر و تجربیات آنها برای انتخاب شورای بعدی نظرخواهی شود، اما در یک شیوه رادیکال، دفعتا افراد کنار گذاشته میشوند و نه نظرشان پرسیده میشود و نه محترمانه تودیع میشوند.
*با تمام نقدهایی که به این افراد وارد است، بالاخره در جریان اصلاحطلبی روی کار آمدند و مورد حمایت بودند؛ اگر قضیه دموکراتیک بود حداقل برای احترامگذاشتن به آنها، یک چرخش دموکراتیکتر و مدنیتر را شاهد بودیم و قطعا این بهتر بود. من این چرخش را مدنی و دموکراتیک نمیبینم.
*تردیدی ندارم بسیاری از کسانی که خودشان را در جریان کلی اصلاحطلبی با هر فرهنگی تعریف میکنند، از هماکنون میدانند در درون این جریان نیرویی تربیت نکردهاند که بتواند در چنین شرایطی با افکار عمومی جامعه ارتباط برقرار کند. این تحلیل را هم دارند که ممکن است برخی از نیروهایشان از سد شورای نگهبان عبور نکنند؛ بنابراین کماکان به دنبال یک نوع ائتلاف از نوع ۹۲ هستند که بتوانند با پای دیگری وارد کاخ قدرت شوند. در پسوپشت پرده یک نوع تحرکات و مذاکرات وجود دارد که بتوانند با توزیع قدرت با کاندیدای دیگری غیر از اصلاحطلب وارد صحنه شوند. اما به نظرم به علت تجربه نهچندان زیبایی که مردم از کاندیداهای نیابتی داشتهاند، اینبار بسیار سخت و سنگین است.
* کاندیدای نیابتی این دورهشان به مقبولیت کاندیدای نیابتی سال ۹۲ هم نیست. کسانی که امروز بهعنوان کاندیدای نیابتی مطرح میشوند، بههیچوجه مقبولیتی در بین مردم ندارند و در حاشیههای ذهن مردم هم نمیگنجد که بتوانند به این اشخاص رأی دهند. فضا به لحاظ تجربه مردم از کاندیدای نیابتی بسیار منفی است. جریان اصلاحطلب هم واقعا هزینه سنگینی پرداخت که وارد چنین ائتلافی شد. موضوع کاندیدای نیابتی قضیهای بسیار جدی است. بسیاری از آحاد اصلاحطلبی حاضر نیستند چنین تجربهای را تکرار کنند و به نظرشان کاندیدای مقبول نیابتی وجود ندارد. زمانی برای کاندیدای نیابتی فضایی وجود داشت و پژواک نوعی «تکرار میکنم» توانست نقشآفرینی جدی داشته باشد و در میان جریان اصلاحطلبی اجماعی برقرار کرد. ولی امروز هیچکدام از این مسیرها گشوده نیست. راه بسیار ناهموار است و زیرش دامها؛ بنابراین جریان اصلاحطلبی نباید چنین تجربهای را تکرار کند.
* من اصلا الان تحلیلم این نیست که ما در انتخابات آتی یک مشارکت توفنده داشته باشیم.
* حیات یک جریان (اصولگرایان) در اقلیت است. این جریان حداقل به این فهم رسیده که هرچه مشارکت اندکتر، امکان پیروزی بیشتر. اما این معادله در مقابلش (جریان اصلاحات) فرق دارد. هرچه مشارکت بیشتر، امکان پیروزی بیشتر. قبلا افکار عمومی برای جریان اصلاحطلبی که به حاشیه رانده نشده و این نمایش را از خودش بروز نداده بود، مهیا بود امروز، اما اینها مهیا نیست. چگونه جریان اصلاحطلب میخواهد زیبای خفته را بیدار کند؟ زیبای خفتهای که به نظرم امروز هم خوابش سنگینتر شده هم بر تعدادشان افزوده شده است. بیتردید به تعداد قشر خاکستری در انتخابات افزوده شده و اگر نتوانیم این قشر را به صحنه بیاوریم، امکان پیروزی نداریم.
*شاید به اعتقاد برخی گزینه برتر این باشد که اجازه دهیم عرصه یکدست شود و در این دوران پیچیده راه برونرفت با یکدستشدن و ازبینرفتن دوانگاری ایجاد شود که به نفع جامعه و کشور است؛ اگر هم نشد در شرایط خاص تاریخی، شاید تاریخ ما یک دولت به جریان اصولگرایی بدهکار بوده و با سعهصدر تقدیم کرده و جریانی نتوانسته از این گذرگاه عبور کند و به محاق تاریخ برود. بالاخره باید تکلیف مشخص شود. اینکه هروقت فضا به جایی میرسد، یک روزنه باز میکنیم، میتواند در شرایط کنونی هم مطرح باشد، اما اینکه مردم بین بد و بدتر رأی دهند تا طرف مقابل رأی نیاورد، به نظرم در شرایط عادی خیلی بعید است.