رویداد۲۴- «رایان
کراکر، سفیر سابق آمریکا در عراق، در جریان مصاحبههایی که در سال ۲۰۱۳
درباره سردار سلیمانی با روزنامه «نیویورک تایمز» انجام داد، گفت که
سلیمانی قبل از اظهارات بوش و در پی رویدادهای ۱۱ سپتامبر در گفتوگو با
یکی از مذاکرهکنندگان سازمان ملل گفته بود که «شاید وقت آن رسیده که در
رابطه خود با آمریکا تجدیدنظر کنیم.» کراکر در این باره اظهار داشت: «ما
خیلی به هم نزدیک شده بودیم اما یک کلمه در جریان یک سخنرانی مسیر تاریخ را
عوض کرد.»
هفتهنامه صدا نوشت: «زهرا، خواهر شهیدان باکری، که هفته
گذشته در سکوت درگذشت، در واپسین نامه خود به فرزندان آن دو شهید، احسان و
آسیه، بار دیگر پیشبینی تاریخی برادرش حمید را به یادها آورد:
حمید چه خوب گفته بود که با پایان جنگ رزمندهها به سه گروه تقسیم خواهند شد.
گروه اول: آنهایی که به دنبال کسب مقام و مالاندوزی خواهند رفت.
گروه دوم: گروه بیتفاوت که نه نفع و نه ضرری برای مردم خواهند داشت و فقط به فکر زندگی خود خواهند بود.
گروه سوم: آنهایی که در کنج خانههایشان خواهند نشست.
اما
در میان سپاهیان چهرهای نامدار هست که او را نمیتوان در هیچ یک از سه
دستهای قرار داد که باکری گفته بود. فرماندهای که بیستوهشت سال پس از
جنگ همچنان نه تنها در فضای آن روزها به سر میبرد که پاسداری را در
میدانهای تازهای ادامه میدهد. باکریها او را به خوبی میشناختند؛ چنان
که در توصیف آنها مهدی باکری را «سلمان جنگ» میخواند و میگوید: «در
تاریخ میتوان ثابت کرد که شهیدی همانند مهدی و حمید باکری وجود ندارد که
در مدیریت، معنویت، ایثار و شهادت برجسته بودند. ادب و اخلاص حمید باکری
آن قدر بالا بود که خودش را در شعاع نور برادرش گم کرده بود و همیشه لفظ
«آقا مهدی» را به کار میبرد و بعد از شناسایی عملیات، حمید به برادرش
میگفت: «نمیشود؛ اما اگر شما میگویید، عمل میکنیم و میشود» و همیشه
طوری عمل میکرد که کسی فکر نکند، او برادر مهدی باکری است. جای تعجب است
که هر دو مفقود شده و تاکنون پیدا نشدهاند و این مساله دارای حکمت الهی
است. زمانی که خبر شهادت حمید باکری را به حاج مهدی دادند، گفت «اگر پیکر
همه شهدا را توانستید برگردانید، برادر مرا هم بیاورید، چون او همانند سایر
رزمندگان است.» تمامی حرکات و آداب سردار مهدی باکری در میان لشکر
الگوبرداری میشد. سایر رزمندگان مانند حاج مهدی لباس میپوشیدند و عبادت
میکردند و این سلوک عرفانی، رمز موفقیت نیروها بود و زمانی که در خط مقدم
جبهه به او دستور داده شد که برگردد، گفت: «بچهها را تنها نمیگذارم» و تا
آخرین فشنگ اسلحه، مبارزه کرد و به شهادت رسید.»
چه او را بپسندیم و
چه نه، چه دوست بداریم و چه نه، چه حامی سیاستهای منطقهای ایران باشیم و
چه نه، قاسم سلیمانی شمایل یک اسطوره را دارد. توصیفی مشابه آنچه اخیرا در
کلیپ منتشر شده از پرویز پرستویی آمد: «انسانی که روی زمین بند نیست.» اما
تنها پرستویی نیست که به عنوان بازیگری که یار غار ابراهیم حاتمیکیاست و
با اهل جبهه و جنگ دمخور بوده و نقشی چون حاج کاظم آژانس شیشهای را بازی
کرده، چنین نگاهی به حاج قاسم دارد. حتی آن خواننده زیرزمینی امروز در بند
هم زمانی خطاب به او نوشته بود: «حاج قاسم پرچمت بدجوری بالاست سلطان. والا
خودت یه تنه همشونو حریفی ولی بدان ما همه پشتتیم و دعاگوتیم و بهت افتخار
میکنیم... میدونم به قیافم نمیاد و تتو متو دارمو خیلیا فکر میکنن، بچه
سوسولم اما ترکم و ایرانی و جونم کف دستمه واسه این خاک... ما هممون پشت
همدیگه با شعار یا زهرائیمو شنیدی؟ اونو من درست کردمو رو قلبم و تو مغزم
حک شده. ناخن کوچیکه شما هم نیستیم و بزرگ مائی اونم همه جوره. اما رو ما
حساب کن فرمانده، بازم اونم همه جوره.» و این فقط ایرانیان نیستند که
درباره او با این لحن اسطورهوار سخن میگویند. روزنامه انگلیسی گاردین در
مورد قاسم سلیمانی مینویسد: «حتی کسانی که سلیمانی را دوست ندارند، او را
فردی با هوش میدانند. بسیاری از مقامات آمریکا که این چند ساله را صرف
متوقف کردن سلیمانی کردهاند، میگویند مایل هستند او را ببینند و معتقدند
که مبهوت کارهای او شدهاند.»
همزاد مقابله با تروریسم۱.
قاسم سلیمانی از میانههای دهه ۷۰ و همزمان با تشدید تحرکات ضد ایرانی
طالبان در افغانستان به فرماندهی سپاه قدس رسید. در واقع، فرماندهی سردار
در دوران پس از جنگ همزاد مبارزه با تروریسم بوده است. سالها قبل از ۱۱
سپتامبر، پیش از آن که جهانیان و به ویژه آمریکاییها طنین جهانگیر شدن
تروریسم جدید را در انفجار محیرالعقول برجهای نیویورک ببینند، ایران با
سپاه قدس خود مواجهه با طالبان را آغاز کرده بود. چنین بود که وقتی
نئوکانهای خشمگین از القاعده و طالبان عزم حمله به افغانستان کردند، به
جلب حمایت ایرانیان چشم دوختند. سلیمانی در مقام فرمانده نظامی در جلسه
شورای عالی امنیت ملی ضمن ابراز بدبینی به آمریکاییها، همراهی با آنها در
جنگ با طالبان را تایید کرد. به روایت سیدحسین موسویان که آن زمان معاون
دبیر شورای عالی امنیت ملی تحت مسئولیت حسن روحانی بود: «قاسم سلیمانی،
فرمانده سپاه قدس، در نشست شورایعالی امنیت ملی هشدار میدهد که
آمریکاییها تنها به دنبال همکاری تاکتیکی با ایران هستند.
اگر از
این رابطه چیز بیشتری حاصل شود، آن گاه رویاهای دیپلماتهای غربزده هم به
حقیقت خواهد پیوست ولی حتی اگر چنین نشود، یکی از بدترین دشمنان ایران
(طالبان) از میان رفته است. وی هشدار میدهد که اگر آمریکا تصمیم بگیرد
بعدا به ایران خیانت کند، همانند اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان به تله
خواهد افتاد و افغانستان را با شکست ترک خواهد کرد.» همکاری ایران و آمریکا
به عنوان یکی از کمیابترین مذاکرات و همکاریهای دو کشور در بازه ۳۵ ساله
قطع روابط در افغانستان محقق میشود اما پیشبینی بدبینانه سردار هم جامه
عمل میپوشد: جرج دبلیو بوش در یکی از بدترین خطابههای دوران ریاستجمهوری
خود، حمایت و همراهی ایران را قدر نمیداند و آن را در کنار عراق و
کرهشمالی، جزئی از «محور شرارت» میخواند؛ حال آن که قبل از آن سخنرانی،
روایتی هست که سردار سلیمانی از امکان برقراری رابطه با آمریکا گفته بود.
رایان
کراکر، سفیر سابق آمریکا در عراق، در جریان مصاحبههایی که در سال ۲۰۱۳
درباره سردار سلیمانی با روزنامه «نیویورک تایمز» انجام داد، گفت که
]سردار[ سلیمانی قبل از اظهارات بوش و در پی رویدادهای ۱۱ سپتامبر در
گفتوگو با یکی از مذاکرهکنندگان سازمان ملل گفته بود که «شاید وقت آن
رسیده که در رابطه خود با آمریکا تجدیدنظر کنیم.» کراکر در این باره اظهار
داشت: «ما خیلی به هم نزدیک شده بودیم اما یک کلمه در جریان یک سخنرانی
مسیر تاریخ را عوض کرد.» از آن زمان به بعد رابطه آمریکا با ]سردار[
سلیمانی ظاهرا رو به قهقهرا گذاشت.
نظامیگری بازوی دیپلماسی۲.
روایت کراکر و شواهد و قرائنی که دیپلماتهایی چون موسویان ارائه میکنند،
حکایت از آن دارد که موضعگیری بوش پس از تجربه همکاری در افغانستان، نه
تنها در عرصه سیاسی ایران فضا را علیه میانهروهای طرفدار تنشزدایی و
اعتمادسازی با جهان تغییر داد، بلکه چشماندازی از همکاریها را که حتی در
نزد فرماندهان نظامی ایران نظیر سردار سلیمانی به وجود آمده بود، یک باره
از میان برد. روایت کراکر در عین حال، این نکته را با خود دارد که سلیمانی
علیرغم تصویر رادیکال و انعطافناپذیری که از او در رسانهها منعکس میشود،
اهل سیاست واقعگرایانه است.
او نه نماینده جریانهای دلواپس و
بحرانساز در عرصه سیاست خارجی که نماد بارز نظامیگری در خدمت دیپلماسی
است. نقل قولهای موسویان و کراکر از سلیمانی نشان میدهد اگر نئوکانهای
حاکم بر کاخ سفید در دوران بوش همکاری ایران را قدر میدانستند، نه تنها
میانهروهای اهل گفتوگویی چون رییسجمهور وقت، سیدمحمد خاتمی و دبیر وقت
شورای عالی امنیت ملی، حسن روحانی، میتوانستند در مسیر تنشزدایی با
آمریکا گامهایی به پیش بردارند، بلکه سرداری چون سلیمانی که نماد سرسخت
رویکرد مقاومت در سیاست خارجی ایران محسوب میشود هم مشکلی با تجدیدنظر در
رابطه با آمریکا نداشت. اما دولت بوش آن فرصت را قدر ندانست و چنان کردند
که حسن روحانی هم، همچون قاسم سلیمانی در همان جلسه شورای عالی امنیت ملی
پیشبینی کرده بود: «همین که خر آمریکاییها از پل گذشت، آنها به رفتار
قبلی خود در برابر ایران بازخواهند گشت.»
سالها بعد، زمانی که
روحانی تازه به ریاستجمهوری رسیده بود و سلیمانی هم بیش از پیش در
رسانههای ایران و جهان نام برده میشد؛ سردار ایرانی بار دیگر در سخنانی
نشان داد نسبت امر نظامی با دیپلماسی را نیک میشناسد و ضمن صراحت بیان، در
چارچوب سیاست خارجی نظام سخن میگوید. در پاییز ۱۳۹۲، در حالی که دولت
روحانی با محوریت محمدجواد ظریف میرفت تا پایهگذار مهمترین پروژه چهار
ساله نخست خود در جهت توافق هستهای باشد، فرمانده نیروی قدس سپاه
پاسداران در یکی از معدود خطابههایش باراک اوباما را مخاطب قرار داد.
سردار
سلیمانی در پاسخ به سخنان اوباما در مورد این که «به دنبال براندازی
جمهوری اسلامی نیستیم»، چنین گفت: «این سخن شما اظهار لطف نیست، بلکه اعلام
ناتوانی است. شما نتوانسته و نمیتوانید در پی براندازی نظام جمهوری
برآیید. آمریکا در ۳۵ سال گذشته ناجوانمردانهترین و بدترین اقدامات را
علیه نظام جمهوری اسلامی انجام داده است که این سابقه در ذهن ملت باقی
میماند. شما حتی برای خرید دارو توسط ملت ایران محدودیت قائل میشوید. این
که میگویید در فکر براندازی نظام نیستید، وقتی قابل قبول است که آثار این
حرف اوباما از سیاست آمریکا محو شود.»
سخنان سلیمانی هر چند صراحت و
صلابت گفتارهای یک فرمانده نظامی را با خود داشت اما راه دیپلماسی را
نمیبست و از اوباما میخواست نشان دهد واقعا آمریکا قصد تغییر نوع رابطه
خود با ایران را دارد. آن چه مطابق سیاست خارجی نظام بود و بر پایه همان
هم، بیش از دو سال مذاکرات با آمریکا و سایر قدرتهای جهانی برای حصول
توافق هستهای پیش رفت. با این حال سلیمانی همچنان آن بدبینی خود به آمریکا
که حدود یک دهه قبل در زمان جنگ افغانستان و در دوران بوش نسبت به
آمریکاییها بروز داده بود، در دوران اوباما هم حفظ کرده است؛ چنان که در
همان سال ۹۲ طی سخنانی در اجلاس غیر علنی خبرگان گفته بود: «آمریکا در مصر
به دنبال دموکراسی، در سوریه به دنبال حقوق بشر و در ایران نگران بحث
هستهای نیست، بلکه هدف اصلیاش این است که خط مقاومت را بشکند.» با وجود
این بدبینی اما، سلیمانی چنان که در سخنرانی خود خطاب به اوباما نشان داد،
سازی جدا از کنسرت دیپلماسی ایران در جریان توافق هستهای ننواخت و بار
دیگر در عمل نشان داد نظامیگری را بازوی دیپلماسی نظام میداند و نه ابزار
کارشکنی و برهمزدن معادلات و مذاکرات.
شائبه ورود به سیاست۳.
از اوایل دهه ۹۰ بود که به تدریج نام سردار قاسم سلیمانی در میان رسانهها
و فضای مجازی هر روز پررنگ و پررنگتر شد. کمتر روزی است که تصاویر تازه و
دیده نشده او در جبهههای جنگ با تروریستهای سلفی و تکفیری منتشر نشود و
اخبار مربوط به او، هر از چندگاه واکنش محافل نظامی و سیاسی از دولتمردان
آمریکا گرفته تا سرکردگان داعش و از اسرائیل تا اعراب را برنیانگیزاند.
انتخاب حسن روحانی به ریاست جمهوری و رای اکثریت ایرانیان به سیاست خارجی
او در برابر نماد جریان مقابل، سعید جلیلی، که از سوی تحلیلگران «پیروزی
الگوی سازش بر مقاومت» تفسیر میشد، به تدریج گمانههایی را شکل داد که
گویا در صورت تکرار دوقطبی «سازش-مقاومت» این بار سرداری تمام و با ابهت و
نامدار به جای جلیلی به میدان خواهد آمد. خیلی زود نام قاسم سلیمانی در
گمانهزنیها مطرح شد. اسفندماه سال ۹۳ بود که همزمان با درگذشت مادر سردار
سلیمانی و حضور گسترده مردم در مجلس ختم و موج انتشار پیامهای تسلیت به
فرزند داغدار، شایعات و خبرها اوج گرفت.
در همین مقطع، سایت
خبرآنلاین اقدام به نظرخواهی از کابران خود درباره محبوبیت چند چهره شاخص
سال کرد که قاسم سلیمانی هم در میان آنها بود؛ اقدامی که با واکنش سپاه
مواجه شد. سردار رمضان شریف، مسئول روابط عمومی سپاه پاسداران دراینباره
گفت: «مقاصد این سایت روشن است و با این مقایسه میخواهند به مخاطبانشان و
مردم القا کنند که شاخص محبوبتری وجود دارد. البته نمیشود با اینگونه
نظرسنجیها برخورد جدی داشت. تنها یک گله دوستانه از مسئولان این سایت
داریم؛ چرا که سردار سلیمانی قابل قیاس با افرادی که در این نظرسنجی مطرح
شدهاند، نیست.» مسئول روابط عمومی کل سپاه همچنین از واکنش سردار سلیمانی
نسبت به «انتشار هر گونه عکس و مطلب در مورد خودشان در سایتها و شبکههای
اجتماعی مختلف» خبر داد و اعلام کرد: «ایشان به شخصه رضایت ندارد که این
گونه عکسها و خبرها منتشر شود و مکررا درخواست جلوگیری از انتشار آنها را
داشتهاند. در این راستا تا حد امکان جلوی رسانههای بزرگی چون صداوسیما،
روزنامهها و سایتهای مجوزدار را گرفتهایم و به سایر سایتها و رسانهها
توصیه میکنیم از انتشار عکسها و مطالب مربوط به ایشان خودداری کنند تا
اینها اسنادی در دست دشمنان نشوند.»
با این حال گمانهزنیها ادامه
داشت؛ چنان که سایت تابناک، نزدیک به محسن رضایی، در مطلبی تلویحا به
انتقاد از خبرگزاری ایسنا پرداخت و در مطلبی نوشت: «یک خبرگزاری داخلی
مدعی شده که افزایش انتشار عکسهای حضور قاسم سلیمانی در عراق احتمالا با
ورود او به عرصه سیاست داخلی ایران ارتباط دارد. یک منبع نزدیک به این
فرمانده نظامی که نامش فاش نشده به ایسنا گفته است که سلیمانی یکی از
«ارکان تقویت موضع اقتدار جمهوری اسلامی» در منطقه و عرصه سیاست خارجی و
راهبردی کشور است؛ به شکلی که «قدرت سردار و اقداماتش پشتوانه مذاکرات
ایران و ۱+۵ است و عامل مقاومت ملت ایران و قدرتنماییاش در منطقه است.»
او در پاسخ به این که «برخی معتقدند سلیمانی، وزیر خارجه ایران در تحولات
منطقه و خاورمیانه است» به گفتن این جمله اکتفا کرد که شأن سلیمانی از
وزارت خارجه هم بالاتر است.» آیا منظور این منبع نزدیک به سلیمانی از شأن
بالاتر از وزارت خارجه، ریاستجمهوری بود؟
سپاهی نوع چهارم۴.
اما واقعا نگاه قاسم سلیمانی به سیاست چیست؟ آیا او از جنس محسن رضاییها و
محمدباقر قالیبافهاست که ردای نظامیگری از تن درآورد و به جای پاسداری،
عزم دولتمردی کند؟ آیا او میخواهد و میتواند به تجربههای ناکام
فرماندهان پیشین در انتخابات دهه اخیر با تکیه بر محبوبیت و کاریزمای خود
نقطه پایان دهد؟ اطلاعیه اخیر سلیمانی صریحا پاسخی منفی است به این پرسشها
او خود را تا پایان عمر سرباز میخواند و نشان میدهد قصد تغییر لباس
ندارد اما این نگاه متمایز او به سیاست از کجا میآید؟ چرا او در
تقسیمبندی سهگانه همرزم شهیدش حمید باکری در هیچیک از سه قسم جا
نمیگیرد؟ برای پاسخ به این پرسشها باید از منظر سلیمانی به سیاست نگریست.
نقطه
کلیدی در درک سلیمانی این است که توجه کنیم او هنوز مناسبات حاکم بر
جبهههای جنگ را الگوی ایدهآل خود میداند و ورود به سیاست را گامی در
جهت دور شدن از آن فضای ایدهآل و نوستالژیک: «در دوران جنگ کسی از کسی
سوال نمیکرد چه خطی و چه اندیشهای داری؟ همین که ندای امام خمینی را لبیک
گفته بود و به امام ارادت حقیقی خود را ابراز میکرد، آنجا خانه او بود.
مکانی که هر کس از هر کجا خسته میشد، آنجا آرام میگرفت و روح و جسم و جان
او آرامش پیدا میکرد.»
او با همین نگاه، انتخاب استاندار کرمان در
دولت روحانی را که در دوران جنگ عضو لشکر ۴۱ ثارالله بوده، فراتر از
تقسیمبندیهای سیاسی و بر مبنای همین نگاه نوستالژیک به فضای جبهه و جنگ
تایید میکند: «از حضور برادر عزیزمان آقای رزمحسینی یادگار دوران دفاع
مقدس که به عنوان استاندار کرمان خدمت میکنند، خوشحالیم. این هم یک توفیقی
است که به هر صورت این بار قرعه افتاد که استاندار کرمان از لشکر ۴۱
ثارالله باشد و حضور بخش مهمی از رزمندگان لشکر ثارالله هم در این پیکره
بوی شمیم خوش دوران دفاع مقدس را تداعی میکند؛ همان دورانی که سرخ و سیاه
نداشت و هر کس اخلاص داشت، زیر آن سقف جا میگرفت و جا داشت.»
سلیمانی
در همین سخنرانی، نگاه خاص خود به حکومت دینی را هم تبیین میکند: «شیعه
مرجعیت دینی و تابعیت فقهی از مراجع خودش داشت، اما شیعه مرجعیت سیاسی
نداشت و امام آمد. این مرجعیت سیاسی شیعه که امام بنا گذاشت و جمهوری
اسلامی، مرجعیت سیاسی شیعه شد. این مرجعیت سیاسی شیعه که امام بنا گذاشت،
بنای کامل و جامعی بود. این ساختاری که امام بر ایران حاکم کرده و در قانون
اساسی ایران معنا و مفهوم پیدا کرده و تفسیر یافته، این ساختار است که حکم
و مراقبت میکند، این نظام با جمهوریت و اسلامیت با هم بقا داشته است. اگر
این ظرف ناقص باشد، این شاکله ضعف داشته باشد، این ساختار ناقص باشد هیچ
فردی نمیتواند این کار را انجام دهد. کسی نمیتواند با یک سوت زدن با هر
مقداری کاریزمای شخصیتی که داشته باشد، کاری بزرگ بکند.»
این نگاه
به سیاست، منشا آن است که سلیمانی بر خلاف پیشبینی باکری نه چون دسته اول،
به دنبال مال و مقام دنیوی برود که اگر میخواست در همین امالقرای جهان
اسلام میتوانست در امن و امان به هر چه میخواست برسد. نه آن که تحریمها و
تهدیدهای ترور را به جان بخرد و نه چون دسته دوم سپاهیان به فکر زندگی
عادی همچون سایر مردمان است که زندگی او با هر لفظی قابل توصیف است، جز
«عادی بودن».
سلیمانی حتی همچون دسته سوم سپاهیان هم نیست که
استخوان در گلو و خار در چشم، گوشهای بنشیند و بر هم خوردن مناسبات دوران
نوستالژیک جنگ را نظاره کند و حداکثر، گاه همچون حاج کاظم آژانش شیشهای
فریاد برآورد. سردار هیچ یک از این سه دسته سپاهیان نیست او تک و تنها دسته
چهارمی را آفریده است. دستهای که نزدیک به سه دهه پس از جنگ، همچنان راه
قدس را میپوید و در این مسیر، به دفاع از حریم حرمین و سرکوب و مقابله با
تروریستها برمیخیزد. او صحنههای نوستالژیک جنگ را بازمیآفریند.
به
قول پرویز پرستویی:«اگر جنگ تمام شده بود، قاسم سلیمانی در خانه بود.» اما
تدام جنگ در منظر سلیمانی، چنان که در نگاهش به دیپلماسی گفته شد و در
اطلاعیه اخیر هم آمده، از بعد سربازی است نه سرداری در عرصه سیاست. او آداب
پاسداری و سپاهیگری را همچنان در دوران صلح به جا میآورد؛ همچنان که در
عصر جنگ. گر چه شاید او تنها شمایلی باشد که هنوز در فضای آن دوران نفس
میکشد و روزهایی را به خاطر میآورد که دفاع از ملک و میهن، ملاک بود؛ نه
این که از کدام خط و اندیشهای؟ قاسم سلیمانی اگر قاسم سلیمانی است و برای
ایرانیان محبوب، به دلیل این نگاه است. خیانتی از این بزرگتر به سردار
نبود که او در قالب نامزد ریاستجمهوری یا هر منصب سیاسی دیگر، در قالب خط و
اندیشهای خاص محصور کرد. خطشکن را با دام خطبندیها چه کار؟»