رویداد۲۴ در میان پروندههای جنایی که طی سالها و دهههای اخیر در کشورهای مختلف از جمله آمریکا سرو صدای زیادی به پا کرده، پروندههای مربوط به فرزندکشی بیش از بقیه مورد توجه قرار گرفتهاست. دلیل این امر نیز والدینی بودهاند که نقش خود را به عنوان پدر و مادر را کنار گذاشته و در عرض چند ثانیه به قاتلان فرزندان خود تبدیل شدهاند. در ادامه به پنج مورد از مهمترین این پروندهها اشاره میکنیم.
مرگ پیش از رسیدن تلویزیون
اوایل سال جاری میلادی یک اتفاق تلخ در منطقهای در شمال غربی ملبورن ، استرالیا را در شوک فرو برد. ماجرا در مورد یک خانواده پنج نفره بود که در عرض فقط چند ساعت چهار عضو آن کشته شدند. تام پرینوویچ و همسرش، کتی سه فرزند به نامهای کلاره هفت ساله، آنا پنج ساله و متئو سه ساله داشتند. پدر خانواده برای خرید یک تلویزیون جدید با کلی ذوق و شوق در اواسط روز از خانه خارج میشود. او در حین خرید چند عکس از تلویزیون هم برای کتی ارسال میکند اما چون هیچ جوابی دریافت نمیکند، مجبور میشود به سلیقه خودش یک دستگاه تلویزیون جدید برای بچههایش بخرد.
وقتی تام بعد از چند ساعت به خانه برمیگردد، از همان لحظه اول به همه چیز شک میکند. او متوجه میشود در حالی که هوای آن روز تقریبا متعادل بوده، تمام پردههای خانه کشیده شدهاست.
وقتی او داخل خانه شده و به اتاقها سر میزند، تلخترین لحظه زندگیاش رقم میخورد. او با جنازه سه فرزند و همسرش رو به رو میشود. بعد از آمدن نیروهای پلیس و شروع تحقیقات، خیلی زود مشخص میشود کتی چند دقیقه بعد از رفتن همسرش فرزندان را داخل اتاق برده، آنها را به نوبت خفه کرده و در پایان به زندگی خودش خاتمه دادهاست. این مساله گرچه برای تام بسیار سخت بود اما چندان دور از انتظار نبود، زیرا همسرش از مدتها پیش بیماری حاد روانی داشت و دائم تصور میکرد به اعتقاد دوستان و همسایگانش، مادر خوبی برای فرزندانش نیست. به عقیده کارشناسان، کتی از همان چند ساعت غیبت همسرش استفاده کرد و نقشه خطرناکش را پیاده کرد.
حضانت جنایتبار
کودکانی که به فرزندخواندگی پذیرفته میشوند، معمولا زندگیشان در جهت درستی تغییر میکند اما برای چهار کودک ساکن در ایالت آیوا آمریکا این اتفاق نیفتاد. استیون سوپل و همسرش شریل در سال 2008 این چهار کودک را به فرزندخواندگی قبول کردند و بنا به گفته دوستان و آشنایان، این خانواده جدید شرایط بسیار خوبی هم داشتند. اما بعد از چند ماه پدر خانواده به دلیل پولشویی و اختلاس درگیر دادگاه و محاکمه شد. نکته جالب اینجاست که او نگذاشت هیچیک از اطرافیانش از جریان دادگاه مطلع شود. فشار این دادگاه باعث شد او دست به جنایتی هولناک بزند.
او یک شب بعد از آمدن به خانه، همسرش را با ضربات متعدد چوب بیسبال کشت. در ادامه او سعی کرد در رودخانهای در نزدیکی محل سکونتشان خود را غرق کن که موفق نشد. بعد از چند ساعت او به خانه برگشت و چهار فرزندش را سوار ون کرد و این بار تلاش کرد با گاز سمی، خود و آن چهار کودک را به قتل برساند. این بار هم تلاش او بیفایده بود. در نهایت او با همان روشی که همسرش را کشته بود، چهار کودک را با ضربات متعدد چوب بیسبال به قتل رساند. او بعد از این جنایت چند دستخط و صوت برای نیروهای پلیس گذاشت و با خودرویش به درون یک دره سقوط کرد و به زندگیاش پایان داد.
بیشتر بخوانید: دلایل قتلهای جنونآمیز خانوادگی/ چرا فرزندکشی زیاد شده است؟
قربانیان اسکیزوفرنی
یکی از کارگران پمپ گاز در شهر آگوستای ایالت جورجیای آمریکا در 30 نوامبر 2007 متوجه مادری شد که به آنجا آمد و سریع به سمت سرویس بهداشتی رفت. او در تحقیقات اعلام کرد آن مادر همراه دو فرزند خردسالش ابتدا خیلی عادی رفتار میکردند اما وقتی به سرعت به سمت سرویس رفتند، توجهم به سمت آنها جلب شد. او گفت بعد از چند دقیقه صدای گریه بچهها به گوشم رسید و یکباره صدای وحشتناکی آمد. ترسیدهبودم با اداره پلیس تماس گرفتم. بعد از آنکه نیروهای پلیس در سرویس بهداشتی را باز کردند، با صحنه شوکهکنندهای رو به رو شدند.
جنازه آن دو کودک یک و سه ساله کاملا غرق در خون بود و مادر 22سالهشان به نام جنت میشله هم بالای سر آنها چاقو به دست نشستهبود. نتایج کالبدشکافی نشان داد جنت با چند ضربه چاقو به قلب آن دو کودک، باعث کشته شدن آنها شدهبود. در جریان دادگاه وقتی علت این جنایت از جنت پرسیده شد، او اعلام کرده ارواح شیطانی بچههایش را تسخیر کردهبودند. بعدها مشخص شد او مبتلا به اسکیزوفرنی شدید است و بعد از دو سال بستری شدن در زندان ایالتی، به بیمارستان روانی فرستاده شد.
پایان تلخ در آتش
آنطور که دوستان و آشنایان هانا کلارک میگویند، او هیچگاه نتوانست لذت زندگی مشترک را بچشد. وی سال 2009 و در حالی که 19سال داشت با مردی به روهان بکستر آشنا شد که 11سال از او بزرگتر بود. دو سال بعد این دو نفر با هم ازدواج کردند اما مدتی نگذشت که اختلافاتشان شروع شد. بنا به گفته دوستان هانا، شوهرش بارها او را مورد ضرب و جرح قرار دادهبود. این زوج سه فرزند شش، چهار و دو ساله داشتند.
نتیجه خشونتهای بکستر باعث شد دادگاه حضانت بچهها را به هانا بدهد. بکستر بعد از این حکم دادگاه، حتی یک بار تلاش کرد یکی از بچهها را بدزدد که ناموفق بود. در نهایت او که در کارنامهاش چند مورد خلاف دیده میشد، در روز 19 فوریه سال 2020 نقشه شومش را عملی کرد. وقتی هانا با خودروی خودش در حال بردن سه فرزندش به سمت کودکستان بود، بکستر جلوی آنها را گرفت و بهسرعت روی خودرو بنزین ریخت و آن را شعلهور کرد. بستهبودن کمربندها مانع نجات چهارسرنشین داخل خودرو شد. حتی یکی از عابران قصد کمک کردن داشت که بکستر با چاقو به او حمله کرد. چند دقیقه بعد و در حالی که خودرو در حال سوختن بود، بکستر با گلوله به زندگی خودش هم پایان داد.
پسرکشی به خاطر رابطه پنهانی
25اکتبر سال 1994 مادری به نام سوزان اسمیت به اداره پلیس در یکی از مناطق کارولینای جنوبی مراجعه کرد و گفت دو پسر 3و 14ماههاش دزدیده شدهاند. او ادعا کرد وقتی با دو پسرش داخل خودرو و پشت چراغ قرمز بوده، یک مرد سپاهپوست به زور وارد ماشین شده و فرزندانش را با خودرو بردهاست. او نزدیک به 10روز دائم در برنامههای تلویزیونی حضور مییافت و از تمام مردم محلی میخواست در پیدا کردن پسرانش به او کمک کنند. از روز سوم جستوجو، نیروهای پلیس به او مشکوک شدند. او در حالی که محل دزدیده شدن بچهها را پشت چراغ قرمز اعلام کردهبود، اما نیروهای پلیس را به سمت یک رودخانه در همان حوالی برد.
نیروهای پلیس چند ساعتی ساحل آن رودخانه را گشتند اما هیچ اثری پیدا نشد. بعد از گذشت چند روز این خود سوزان بود که پرده از جنایتی تلخ برداشت. او اعتراف کرد دو پسرش را داخل خودرو گذاشته و در همان رودخانه اشاره شده غرق کردهاست. این بار جستوجوی پلیس نتیجه داد و خودرو در قسمتهای میانی رودخانه با آن دو پسر پیدا شد.
در ادامه تحقیقات سوزان اعتراف کرد از چند وقت پیش با مردی ثروتمند آشنا شدهبود و قصد ازدواج با او را داشت اما آن مرد گفتهبود نمیتواند با پسرهای او زندگی کند. سوزان هم برای رسیدن به زندگی جدید، پسرانش را قربانی کرد. چند ماه بعد دادگاه سوزان را به دلیل قتل دو فرزندش به اعدام محکوم کرد اما چون مشخص شد او از افسردگی شدید رنج میبرده، این حکم به حبس ابد کاهش یافت.
آبروی گره خورده با زندگی
در همه دنیا، عشق مادر و پدر به فرزند، مثالزدنی است. اما چه میشود که با وجود این عشق، شاهد قتل فرزند به دست والدین هستیم. پاسخ آن سخت نیست. حل مشکل با حذف شخص. چرا؟ چون بهترین راهحل است. آیا درست است؟ خیر.
اگر امروز در خانه با فرزندم دعوا کنم و صدای مرا همسایگان بشنوند، آبرویم میرود و آنها هزار فکر در مورد ما خواهند کرد. من باید هر کاری را به بهترین شکل انجام دهم تا نشان بدهم، قوی و آگاه هستم. اگر شکست بخورم، بدبخت میشوم و نمیدانم دیگران درموردم چه فکری خواهند کرد.
مشکل بزرگی در زندگی دارم که نمیتوانم برایش راهحلی بیابم، البته راهحلی به ذهنم میرسد، اما مطمئن نیستم بهترین باشد. نمیتوانم از کسی کمک بگیرم، چون راز است و اگر اطرافیان متوجه شوند، آبرویم میرود. پیش روانشناس یا مشاور هم نمیروم، چون دیوانه نیستم، در ضمن خودم یک پا روانشناسم و... در زندگیتان چقدر با این مسائل روبهرو شدهاید؟ هنگام حلشان نیز بیشتر به قضاوت و نظر مردم اهمیت دادهاید.
شاید اگر این قضاوت نبود، راهحلهای دیگری را انتخاب میکردید. البته حق دارید چنین فکر کنید. زیرا ما بدون اینکه بخواهیم، با باورهای و عقاید نادرستی بزرگ میشویم که از بچگی درونمان نهادینه شدهاند. در دوران رشد، هزاران بار به ما هشدار داده میشود، قضاوت و حرف مردم در زندگیمان تاثیرگذار است و در بزرگسالی نمیتوانیم غیر از این فکر کنیم، چون مضطرب میشویم.
در صورتی که بسیاری از این باورها، از اساس نادرست هستند، اما فرار از آنها کار بسیار سختی است. اگر بخواهید از دستشان رها شوید، باید اضطراب و خشم زیادی را تحمل کنید. اینها قواعد و باورهای مرکزی نادرست ما هستند. به اعتقاد آلبرت الیس، روانشناس، چهار مقوله باور ناسالم، هسته مرکزی تمام مشکلات روانشناختی هر فرد را تشکیل میدهند: 1-پرتوقعی (انتظار غیرمنطقی) 2- فاجعهپنداری (وحشتناک دیدن وقایع) 3-سطح پایین تحمل ناکامی (بیتحملی) و 4- کمارزش شمردن خود (ناارزندهسازی خویشتن).
همه اینها را گفتم تا برسم به اینکه درحوادث اطرافمان که بسیار عجیب است، چنین نکاتی بسیار تاثیرگذارند. وقتی موضوعی ناموسی پیش میآید، برای رهایی از این چهار فاکتور اساسی، بهترین راه، حذف آن کسی است که مرا اذیت کرده، موضوع وحشتناکی را موجب شده، باعث شده من زیر سوال بروم و احساس افسردگی کنم. پس بهترین راهحل، قتل است. با حذف شخص آبرویم حفظ میشود و چون قرار نیست گیر بیفتم، پس دیگران در موردم قضاوت بد نخواهند کرد، وجهه اجتماعیام حفظ میشود و...
اینکه آبرو چیست و چه شاخصههایی دارد، همیشه گنگ و مبهم بوده، اما بهشدت وجود دارد و تاثیرگذار است. حذف شخص باعث میشود من به آرامش برسم، چون باور و عقاید من چنین میگویند. خیلی عجیب و غیرقابل درک نیست، وقتی رومینا یا بابک خرمدین، خواهر و دامادشان توسط والدین به قتل میرسند. ترس از قضاوت دیگران و حفظ آبرو و حمله همان عقاید نادرست نانوشته، بلایی به سر پدر و مادر میآورد که نتیجهاش میشود قتل.
هنگامی که پدر بابک خرمدین میگوید چون مجرد بود، او را کشتم، یعنی تجرد ایشان و احتمالا مسائل همراه این تجرد، دیگر قابلتحمل نبوده است یا بعد اعتراف کرد از آنجا که دامادمان رفتار خوبی با دخترمان نداشت، او را کشتیم و دخترمان معتاد شده بود و آبرویمان درخطر بود، حذفش کردیم، یعنی انتخاب بهترین راهحل به زعم خودشان برای حفظ آبرو، تشخص خانوادگی و آرامش. بسیاری گفتند کاش این پدر و مادر خانه را ترک میکردند، چرا والدین راهحل بهتری پیدا نکردند، هزار راه وجود داشت، چرا پدر رومینا تلاش نکرد با دخترش دوست شود و حرفهای او را بشنود و... اما باید بدانید شما در بطن ماجرا نبودهاید.
شما با باورها و عقاید نادرست این افراد بزرگ نشدهاید، پس میتوان گفت آنها با توجه به عقاید خودشان تصور میکنند بهترین تصمیم را گرفتهاند. نمیخواهم طرفداری کنم، نمیگویم بهترین تصمیم را گرفتهاند، میخواهم توجهتان به گرههای شخصیت جلب شود. پدر و مادر بابک خرمدین به جایی رسیده بودند که در سالمندی تصمیم به قتل فرزند گرفته و امیدوار بودند لو نروند و بقیه عمر را با آبرو زندگی کنند. در درون و شخصیت ما همین عقاید نادرست و چهار فاکتور ذکرشده وجود دارد. به همین دلیل باید مراقب شخصیت و گرههای آن باشیم.
باید رگههای شخصیت بیمارگونه را شناخت و درمان کرد تا بتوان فرزندی سالم تربیت کرد. برای حذف و تغییر باید از متخصصان روانشناسی کمک گرفت. اگر پدر رومینا و والدین بابک خرمدین میدانستند اسیر گرههای شخصیتی خودشان هستند و برای درمان از متخصص کمک میگرفتند، شاهد چنین فجایعی نبودیم. اما افسوس که ما نادانسته اسیریم و نمیخواهیم به جنگ این افکار نادرست برویم.