رویداد۲۴ این روزها میزان مشارکت در انتخابات ۱۴۰۰ دغدغه و نگرانی بسیاری از بخشهای حاکمیت شده است، اما عملکرد آنها در راستای افزایش امید برای مشارکت نیست.
به گزارش روزنامه اعتماد، در همین راستا عباس عبدی، تحلیلیگر مسائل سیاس یو اجتماعی در یادداشتی به این موضوع ورود کرده و به دلایل اصلی این ماجرا پرداخته است که مشروح آن را در ادامه میخوانید.
اخیرا گفتوگویی داشتم و در آنجا توضیح دادم که حتی با افزایش تعداد نامزدهای انتخاباتی و تایید صلاحیت آنان گره چندانی از کار فروبسته مشارکت انتخاباتی گشوده نمیشد. البته این رد صلاحیتها موجب کاهش مشارکت شده، ولی مشارکتی که مثل سالهای گذشته باشد با رفع سیاست حذفی هم قابل دستیابی نبوده و نیست.
علت این را خشک شدن چشمه ایدهپردازی و امیدآفرینی دانستم. در اینجا میخواهم قدری به این مساله اشاره کنم. در این مورد آقای حدادعادل نکتهای را گفتهاند که اگر فرصتی پیش آمد طی یک یادداشت جداگانه به آن خواهم پرداخت.
اگر نیک بنگریم شاید به این نتیجه برسیم که مشکل اصلی ایران نه در سیاست خارجی و نه در عرصه داخلی یا اقتصاد و مسائل اجتماعی است. در واقع در همه این زمینهها با مشکل مواجه هستیم، ولی وجود مشکل به تنهایی مساله اصلی ما نیست. همه جوامع کم وبیش با مشکل و مساله مواجه میشوند.
اتفاقا عامل رشد و پیشرفت نیز وجود همین مشکلات سپس کوشش برای حل و رفع آنهاست. در زندگی فردی نیز با همین منطق مواجه هستیم. افرادی که مشکلات بیشتری داشتهاند و بخش مهمی از زندگی خود را صرف حل این مشکلات کردهاند و موفق شدهاند نسبت به افرادی که هیچوقت مشکلی نداشتهاند، وضعیت بهتری دارند.
بیشتر بخوانید: مناظرۀ سوم؛ شام و ناهار یا باز هم هفتدست آفتابه لگن؟!
پس مساله اصلی چیست؟ مساله اصلی نازایی فکری و ناتوانی در گشودن چشماندازی امیدبخش است. هنگامی که به همه گرایشهای فکری جامعه ایران نگاه میکنیم به این نتیجه میرسیم که هیچکدام چشماندازی امیدبخش را نوید نمیدهند. همه کموبیش دچار نوعی نازایی فکری شدهایم.
این پدیده منحصر به یک جناح نیست. از براندازان تا درونیترین بخش قدرت را شامل میشود. چیزهایی را تکرار میکنند که پیشتر آزمون شده و نتایج منفی یا حداقل غیرموثر آن پیش چشم همه است. نکته مهمتر اینکه در غیاب چشمانداز امید، کنشگری اخلاقمدارانه نیز به حاشیه میرود.
از این رو در همه گروههای سیاسی داخل و خارج نظام اجتماعی ایران کم وبیش حدی از تخطی از اصول اخلاق سیاسی را شاهد هستیم. بخشی از این ماجرا محصول فضای محدود کنشورزی آزادانه است که اجازه نمیدهد افراد یکدیگر را پیدا کرده و ارتباط مفیدی با جامعه برقرار کنند.
به عبارت دیگر ارایه چشمانداز و گشودن افق در سیاست فقط محصول اندیشهورزی یک یا چند نفر نیست بلکه بیش از آن متاثر از کنشورزی جمعی در عرصه سیاست و جامعه نیز هست. متاسفانه گروههای سیاسی از این حیث با دو ایراد مهم درونی و بیرونی مواجه هستند. از یک سو حاضر به پوستاندازی نسلی نیستند.
نسل گذشته آنان اگر افرادی محترم و حتی در دوره خودشان فعال و کارآمد بودهاند اکنون قادر به نمایندگی سیاسی نسل جدید نیستند. بدون حذف و کنار رفتن نسل گذشته ممکن نیست این تحول ایجاد شود.
من از ۴ سال پیش هنگامی که انتقاد نسلهای جوانتر را میشنیدم، تاکید میکردم که دور نسل قبل را خط بکشید و خودتان کنشورزی کنید. نه اینکه آن نسل بد است بلکه تاریخ مصرف آن تمام شده است.
هر جناحی که زودتر این اقدام را بنماید، شانس بیشتری برای قرار گرفتن در مسیر درست دارد. از سوی دیگر محدودیتهای کنشورزی سنتی نیز تا حدی بیشتر شده و امکان پیدا کردن یکدیگر در چارچوبهای گذشته سختتر است و باید شیوه جدیدی را برای این هدف پیدا کرد.
این نازایی فکری چیزی نیست که یک شب و یک هفته و حتی یک سال قابل درمان باشد. افقگشاییهای راهبردی مستلزم قدری تامل و صبر و حوصله است. همیشه کسانی بودند که مدعی شوند مملکت در حال از دست رفتن است و باید کاری کرد.
ولی دیدیم که کار کردند بدون آنکه مشکل یا مساله مورد نظر خود را حل کنند بعضا گره حل آن را کورتر هم کردند. میگویند یک شخص که قیافه ترسناکی داشت، کودکی را به آغوش کشیده بود و کودک بیتابی و گریه میکرد.
او نیز در آرام کردنش میکوشید، یک نفر گفت او را بگذار زمین ساکت و آرام خواهد شد. حالا حکایت دوستان و نسل قبلی است. بهترین راه گذاشتن این کودک سیاست به زمین و کنار رفتن است.