رویداد۲۴ علیرضا نجفی: سعید سلطانپور از چهرههای فرهنگی چپگرای ایران بود که فعالیت اصلی او نمایشنامهنویسی و کارگردانی تئاتر بود اما در کنار آن شعر و ترانه نیز میسرود. اشعار سرودهایی چون «پرنیان شفق»، «سر اومد زمستون»، «خون ارغوانها»، «گل مینای جوان» و «آیینه رود» اثر سعید سلطانپور است.
سعید سلطانپور در در ۱۵ خرداد سال ۱۳۱۹ در سبزوار زاده شد و ۲۷ فروردین ۱۳۶۰ و در شبِ عروسیاش به جرم هواداری از سازمان مارکسیستی چریکهای فدائی خلق دستگیر و دو ماه بعد در ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ در زندان اوین اعدام شد.
سلطانپور ابتدا در سبزوار زندگی میکرد اما پس از اتمام تحصیلات متوسطه به تهران آمد و در مقام معلم در مدارس جنوب شهر تهران مشغول تدریس شد. وی مانند صمد بهرنگی به واسطه تدریس به کودکان فقیر با رنج و فقر عظیمی که داشتند آشنا شد و توجه خود را به نظام آموزشی معطوف کرد.
نظام آموزشی مدرن وظیفه داشته و دارد که کودکان را با یک نظام اخلاقی-ارزشی که به نفع طبقه خاصی میباشد تربیت کند و سعید سلطانپور این واقعیت را خوب میدانست و در نوشتههای خود دم و دستگاههای ایدئولوژیک دولت را به نقد میکشید:
«حرف میزنیم از شبهای خستگی و بستگیاش / از سحرگاهان که بیدار میشود / سهم مدرسه / سهم نیمکتهای چوبی / سهم دانه / و سهم خاک / سهم کارخانه / و سهم کار / سهم جنگل و رودها و معدنها / سهم بیپایان آزادی / آزادی / آزادی / سهم شادی و سهم فردا»
سعید سلطانپور در ۱۲ اردیبهشت سال ۱۳۴۰ به همراه دبیران دیگر منطقه تظاهراتی را علیه شهادت دکتر خانعلی سامان داد که توسط پلیس به خشونت کشیده شد.
سلطانپور در سالهای بعد به دانشکده هنرهای زبیای دانشگاه تهران رفت و همزمان وارد فعالیت حرفهای در عرصه تئاتر شد. وی در تئاتر رویکرد چپگرایانه خود را دنبال کرد و آثاری مانند «دشمن مردم» هنریک ایبسن و «سه خواهر» چخوف و آثاری از برشت را بر صحنه برد.
فعالیت سلطانپور در عرصه تئاتر دو سویه داشت. از طرفی نمایشنامه مینوشت و آثار بزرگ ادبیات دراماتیک را روی صحنه میبرد و از طرف دیگر فعالان و سلبریتیهای حکومتی در عرصه تئاتر را نقد میکرد؛ به عنوان مثال نقدی بر داوود رشیدی و فعالیتهای تئاتری وی نوشت که زبانی بسیار گزنده داشت: «در ژنو تئاتر خوانده است. سالهاست در تئاتر فعالیت دارد، وابسته است و وابستگی را لابد دوست ندارد! به سیاست پشت میکند، سخت به هنر و تئاتر میاندیشد. حقوق میگیرد، سالن دارد، دکورهایش ساخته میشود، هنرپیشههایش حقوق میگیرند و چشمشان کور در هر برنامهای بازی میکنند. آقای کارگردان از مردم نیز طرفداری میکند، دلش برای مردم میسوزد: بیچارهها چه زندگی بدی دارند. باید به تئاتر بیایند، باید بین تئاتر و مردم رابطه برقرار شود، مردم خیلی خستهاند، بگذار یک شب هم که شده بخندند، تفریح کنند و حسن کچل نمایش میدهد: یک مشت حرکات رکیک، یک مشت صداهای وقیح، ساز و آوازی مخدر، دادو ستدی جنسی، علنی و تحریککننده و در مجموع فضایی برای ارضای غرایز و امیال سرخوردهی مردم و تشدید رویاهای ناممکن، با آمیزهای از تصورات جنسی و تخیلات آسمانی و احساس رضایت؛ و مردم از هر قشر، میآیند، میخندند، کیف میبرند، کف میزنند و ... میروند. آقای کارگردان اعتقاد مشخصی ندارد. تئاتر را برای تئاتر میخواهد. مهم نیست چه باشد، (در انتظار گودو) یا (حسن کچل)، (حسن کچل) یا (دیکته). این آشفتگی است به هیچ گرفتن اجتماع است. لاسیدنی هنری ست، وقت گذرانی ارضاءکننده و شهرتآور است. دکانی است که در آن پوچی و تفریح و اگر ممکن شد کمی هم اجتماعیات میفروشند.»
نشسته: اکبر زنجانپور / ردیف دوم از راست: سعید سلطانپور، محسن یلفانی، ناصر رحمانی نژاد/ ردیف سوم: از راست: رضا بابک، علی زرینی، مسعود سلطانپور و حسن عسکری
سلطانپور علاوه بر داوود رشیدی درباره دیگرانی، چون فریدون رهنما و بسیاری دیگر از هنرمندان حکومتی و «غیر سیاسی» نیز نقد نوشته است و همین موضوع باعث شده بود وی در میان اهالی تئاتر و تلویزیون چهره محبوبی نباشد. قلم تند و تیز سعید سلطانپور کابوسی بود برای سلبریتیهای حکومتی: «چقدر دردناک است وقتی به بودجههای هنگفت هنری میاندیشیم. مالیاتهای مردم و ارزشهای اضافی (کار) در این خراب آباد چگونه مصرف میشود! این پول کارگران است که به جیب حضرات تئاتر سرازیر میشود تا برای حفظ شرایط موجود بکوشند.»
تلفیق مبارزه سیاسی و هنری در دهه دهه پنجاه
به گزارش رویداد۲۴ دهه پنجاه دوران خلاقیت هنری سلطانپور بود و وی فعالانه در عرصه نویسندگی، شعر، تئاتر و روزنامهنگاری فعالیت میکرد و در تمام آنها به مبارزه طبقاتی و عدالت خواهی اولویت میداد. وی در یکی از مقالات معروفش رسالت کار هنری خود را چنین شرح میدهد: «اکنون که در جوامع طبقاتی، بیش از هر زمان دیگر، هنر و اندیشه به مثابه سلاحی ارزان و مؤثر، بازار دارد و وسیلهای جادوئی برای ماندگاری طبقه وابسته به امپریالیسم جهانی است و همواره در جهت تحقیرو تحمیق مردمان محروم و عامی به کار گرفته میشود، کوشش برای بیداری و آنگاه پیگیری سرشار از ایمان، برای هوشیاری مردم، وظیفهی آرمانی هنرمندانی ست که با درک توان و لیاقت تاریخی مردم و همچنین تحلیل و شناخت حقوق از دست رفت هی ایشان، اندیشهی مبارز خود را به سلاح اقدام مجهز کرده اند و برای اکتساب حقوق ربوده شده (کار) و تنظیم مردمی آن به بهای تحقیر و تهدید و زندان و شکنجه و خون و مرگ خویش میکوشند.»
سلطانپور در سال ۱۳۴۷ نخستین دفتر شعر خود تحت عنوان صدای میرا را منتشر کرد که ساواک به سرعت نسخههای آن را جمع آوری کرده و انتشارش را ممنوع کرد. لحن نوگرا و در عین حال آشنای او در این کتاب نشانگر ظهور استعدادی ادبی بود: «من هرگز شعر نساختهام / من خود لحظههایی، شعر بودهام / من خود را نوشتهام / در من، درختها کلمه بودند / چشمهها کلمه بودند / ستارهها کلمه بودند / و شعر من ستاره و درخت بود / فوران درشت چشمه بود / چیزی بود که بیهوده میکوشم تفسیرش کنم»
بیشتر بخوانید: صمد بهرنگی؛ چهره حیرت انگیز تعهد
اکنون دیگر سلطانپور چهرهای سرشناس بود که علیه حکومت پهلوی فعالیت میکرد و نفوذ و محبوبیتش بین جوانان هر روز بیشتر میشد. در سال ۱۳۴۷ از سوی ساواک پرونده او به نام «هنرمندی خطرناک» نشاندار شد. ساواک در سال ۱۳۴۸ به سالن نمایش دشمن مردم که سلطانپور آن را اجرا میکرد حمله کرد و نمایش را تعطیل کرد.
یک سال پس از آن نیز در شب اجرای نمایش آموزگاران وی را دستگیر و بازداشت کرد. با فشار ساواک عرصه برای فعالیتهای تئاتری سعید سلطانپور هر روز تنگتر میشد و بنابرین وی عمده وقت خود را معطوف به نوشتن کرد. در سال ۱۳۵۱ کتاب «نوعی از هنر، نوعی از اندیشه» را منتشر کرد که در آن اصحاب قدرت را با تندترین بیانات به نقد میکشید و همین امر باعث شد دستگیر و زندانی شود.
وی را یک ماه در زندان نگه داشتند و بلافاصله پس از آزادی تئاتر چهرههای سیمون ماشار از برتولت برشت را روی صحنه برد که ساواک در شب سوم اجرا به سالن تئاتر حمله کرد، اما با مقاومت دانشجویان اجرای تئاتر ۱۵ شب دیگر ادامه پیدا کرد.
سلطانپور به جرم فعالیتهای هنری و سیاسی بین سالهای ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۶ دستگیر و در زندان اوین زندانی شد و ساواک وی را شکنجه کرد. دوستانش میگویند آثار این شکنجهها تا پایان عمر بر او تاثیر گذاشت.
سلطانپور در سال ۱۳۵۶ از زندان آزاد شد و دقیقا فردای روز آزادی فعالیتهایش را از سر گرفت: «من دیشب از زندان آزاد شدهام و امروز آمدهام تا در دفاع از آزادی بیان، اندیشه و اجتماعات، به کانون نویسندگان بپیوندم.»
وی به کانون نویسندگان رفت که در آن زمان یکی از مهمترین نهادهای سیاسی فرهنگی ایران به حساب میآمد و بیانیهای در حمایت از آزادی بیان منتشر کرد.
سلطانپور در سال ۱۳۵۶ در شب شعر کانون گوته شرکت کرد که یکی از رویدادهای مهم فرهنگی سیاسی معاصر ایران است. در این برنامه بسیاری از چهرههای فرهنگی آن دوران شرکت کردند و اغلب اشعاری اعتراضی علیه حکومت پهلوی خواندند. فضای سیاسی کشور در این سالها کاملا انقلابی شده بود و شب شعرهای انستیتو گوته اعلام همبستگی نویسندگان و شعرا با انقلابیون بود.
سلطانپور در شب پنجم این برنامه سخنرانی کرد و شعر خواند. وی سخنان خود را با چنین جملهای آغاز کرد: «سلام شکستگان سالهای سیاه، تشنگان آزادی، خواهران و برادارانام، سلام.» و از سانسور و سرکوب انتقاد کرد: «کتاب نوعی از هنر، نوعی از اندیشه، تحلیلی دربارهی هنر و ادبیات، به ویژه تئاتر، هرگز اجازهی انتشار نیافت. تنها به جرم نوشتن آن مدتی در بازداشت به سر بردم.» و نهایتا پس از خواندن شعرهای در «بند پهلوی» و «برکشورم چه رفته است» با استقبال پرشور مردم حاضر روبرو شد.
سلطانپور پس از این برنامه به خارج از کشور رفت و کمیتهای به نام «از زندان تا تبعید» تشکیل داد که جنایات رژیم شاهنشاهی را افشا کند. اندکی بیش از خروج سلطانپور نگذشته بود که انقلاب پیروز شد و وی به کشور بازگشت.
عمده فعالیتهای سلطانپور در سالهای ۱۳۵۸ و ۱۳۵۹ عبارت بودند از راهاندازی کارگاه هنر و اندیشه ایران، تولید و انتشار سرودهای انقلابی، تأسیس سندیکای هنرمندان و کارکنان تئاتر، فعالیتهای انتشاراتی و پخش کتاب، به روی صحنه بردن بردن تئاتر «عباس آقا کارگر ایران ناسیونال» تدریس در دانشکده هنرهای دراماتیک و اجرای نمایش «مرگ بر امپریالیسم»
تئاتر «عباس آقا کارگر ایران ناسیونال» موجب خشم نیروهای مذهبی شد شد. این نمایش واکنشی بود به وقایع سال نخست انقلاب. تم مرکزی درام جناح سازشکاری را نقد میکرد که در مقابل بازار متوقف میشود و در مقابلش جناحی از طبقه کارگر را نشان میدهد که میخواهد تا آخرِ انقلاب پیش برود.
این اثر سلطانپور تلفیقی بود از مبارزات کارگرای و مبارزات روشنفکرای. نمایشنامه عباس آقا کارگر ایران ناسیونال اولین تئاتر خیابانی مستند در ایران بود که تجمع ۵ تا ۷ هزار نفری در استادیوم فوتبال محل اجرای نمایشنامه دانشگاه امیرکبیر را به وجود آورد. اتفاقی که پس از دیدن این نمایشنامه میافتاد چنین بود که تماشاگر بسیار تحت تأثیر قرار میگرفت و این برای محافظهکاران خوشایند نبود.
سلطانپور پس از انقلاب فعالیتهای سیاسیاش را با سازمان چریکهای فدایی خلق ادامه داد و در انشعاب گروههای چپ به جناح اقلیت پیوست. وی در سال ۱۳۶۰ در شب عروسیاش دستگیر شد و مدتی بعد تیرباران شد.
ناصر زرافشان روزهای پایانی حیات وی را چنین توصیف میکند: «کمی بعد از دو ماه از دستگیری سعید، شرایط جسمی او به حدی بحرانی میشود که در بهداری زندان بستری میشود و پزشکی را از خارج از زندان برای معاینهی وی دعوت کردند. کسانی که او را در چنین روزهایی دیده اند چنین نقل میکنند: یک سمت بدن سعید کاملاً کبود بود. یکی از پاهایش ورم کرده و سیاه بود. کلیههایش از کار افتاده بود. شکنجه کار خود را کرده بود. میگویند حتی اگر امکانات درمان را برایش فراهم میکردند؛ احتمال زنده ماندن او بسیار اندک بود. سعید با این وضعیت تیرباران شد.»