کيسه زباله را بعد از اندکي چانهزدن تحويل سرکارگر ميدهد و منتظر دستمزدش ميماند. صداي بلند پيرمرد ضايعاتي در کوچه ميپيچد: «جنس ميخواي يا پول؟».
معتاد نيستم خرجيمو درميارم پولشو بده برم... اينجا دروازهغار است؛ قلب تپنده آسيبهاي اجتماعي شهر تهران. شبها گذر هيچ رهگذر بالانشيني به اين حوالي نميافتد. خاموشي، ويژگي هولناک بسياري از خيابانهاي اين منطقه است. انگار قرار نيست روشنايي، چهره عريان واقعيت را نشانتان دهد.
اگر صداي هلهله و شادي کوليها نباشد که آخرشبها دور هم جمع ميشوند، ميزنند و ميرقصند، حتي صدايي هم از اين حوالي شنيده نميشود. از حلقههاي 20 تا 30 نفره در حال استعمال مواد در حاشيه پيادهروها که عبور کنيد، در کوچهپسکوچهها به مردماني برميخوريد که نانشان را در سطلهاي زباله جستوجو ميکنند. گاهي خوب که نگاه کنيد، زني سرش را از ميان سطل زباله بيرون ميکشد و نگاهش را از شما ميدزدد. مردم محلي ميگويند در اين سالها تعداد زنان زبالهگرد بيشتر از قبل شده است. بيکاري، فقر و اعتياد، عمدهترين دلايل زيادشدن تعداد زنان زبالهگرد در مناطق جنوبي شهر تهران است. اگر حقوق شهروندي براي طبقه متوسط و بالاتر با شعارهايي چون عدالت جنسيتي، حق دسترسی به کار و مزد برابر، حق برخورداري از آزاديهاي فردي و هرچيزي شبيه به آن تعريف ميشود، اينجا فقر بدون هيچگونه تفکيک جنسيتي بين همه قسمت ميشود.
روايت اول: شب، هميشه خارجي، دروازهغار
«يه ون
غذا آوردن، به همهمون ميرسه بدویين»... گروهي داخل يک کوچه نشستهاند و
مشغول استعمال مواد هستند. يک زن که ظاهر مردانهاي هم دارد با يک چرخ دستي
نيمهخالي از بطري نوشابه و آبمعدني کنار ضايعاتي ايستاده و صداي مردي که
ميگويد بيا برويم غذاي نذري بگيريم را ميشنود اما انگار توان تکاندادن
خودش را ندارد. سيگار براي بار دوم از روي لبش ميافتد: «زير پامون علف سبز
شد حالا اگه خالي کرد اين بيصاحابو». به زمين و زمان فحش ميداد. حوصله
حرفزدن با هيچکس را نداشت و چهره تکيدهاش، سن و سالش را مخفي کرده بود.
شايد 47، 48 ساله شايد هم ۱۰سال کمتر: «حالا اومدي از وضع ما گزارش بگيري
که چي بشه. تو ميخواي بنويسي، فيلمم بگيرن ميگن مگه تهران از اينجور
آدمها هم داره؟» اين را با صداي بلند خطاب به ما که از داخل ماشين
پيشنهاد مصاحبه ميدهيم، ميگويد. يک دفعه ماشين گشت وارد کوچه ميشود و
همه پراکنده ميشوند. چرخ دستي ميماند کنار ضايعاتي اما زينب را دو، سه
کوچه آن طرفتر پيدا ميکنيم. مينشيند روي جدول کنار خيابان و بعد از
اصرارهاي پياپي از سختيهاي کارش برايمان ميگويد: «شهرداري که روزا
نميذاره کار کنيم، ببينن داريم زباله جمع ميکنيم از دستمون ميگيرن خالي
ميکنن تو ماشيناي بازيافت. اينم از شبا...
آنچه بيشتر زنان زبالهگرد
از آن گله ميکنند، نحوه برخورد مأموران بازيافت با افرادي است که به صورت
غيررسمي زبالهها را تفکيک و به مراکز دپوي زباله تحويل ميدهند: «شهرداري
ميگه آشغال مال ماست شما حق زبالهجمعکردن ندارين... زباله جمع نکنيم،
دستفروشي نکنيم پس ديگه چه جوري شکممونو سير کنيم؟» زير لب ميگويد: «انگار
سطل آشغالم تو اين مملکت صاحاب داره.»
زينب ميگويد کار زبالهجمعکني
براي زنها و بچهها خطرناک است. خِفتگيري و تجاوز، مهمترين مشکل زنان
کارگري است که زبالهجمعکن هستند. آنها يک معضل اساسي ديگر هم دارند؛ خريد
زبالهها به کمترين قيمت: «چون شهرداري از زنها مستقيما زباله نميخره،
ما مجبوريم بفروشيم به ضايعاتيا، اونام آنقدر ازش ميزنن که هيچي تهش
نميمونه، واسه يه کيلو آلومينيوم، هزار تا دو هزار تومن ميدن. همينم اگه
مردا بهمون نگفته بودن کمتر باهامون حساب ميکردن.»
او اضافه ميکند که ضايعاتيها که به گفته او در نهايت همان
واسطههاي شهرداري هستند، آنها را تشويق ميکنند که اگر ميخواهند درآمد
بهتري از اين کار داشته باشند، به مکانهاي بالاي شهر بروند و جنس بهتري
جمع کنند. زينب به بعضي از مکانهايي که خودش براي جمعکردن زباله به آنها
مراجعه ميکند، اشاره ميکند و ميگويد: «از لويزان به بالا جاهاي خوبين و
آخراي تهرانپارس که دپوي زباله است؛ اينا جاهاييه که همهجور زبالهاي پيدا
ميشه.»
به گفته او، بيشتر کارگراني که زبالهجمعکني را بهعنوان کار
روزمزدي انتخاب کردهاند درواقع ابزاري ارزان براي واسطههاي خريد زباله
هستند. دراينميان، وضعيت زنان و کودکاني که بيهيچ حمايتي به دلیل فقر و
نداري سر از سطلهاي زباله درميآورند به مراتب وخيمتر است.
زينب
ميگويد: «شبا حولوحوش ساعت هفت و هشت که ميشه سمت سهراه آذري و فرحزاد
و پارک شهر پر زبالهگرده که يا معتادن يا از زور نداري به اين کار رو
آوردن. وگرنه کي دوست داره هر شب با بوي گند زباله برگرده خونهاش يا مثل
ما هرشب پيش بچههاي شلتر (خوابگاههاي نگهداري زنان آسيبپذير) سوژه خنده
بشه.»
زينب به مشکلاتي که درپي معاملات ضايعات در کمين زنان و کودکان
قرار دارد، اشاره ميکند و ميگويد: «خيلي کم ميخرن. خيلي وقتا سر زنها و
بچهها رو کلاه ميذارن يا اگه بفهمن معتادي، چيزاي ديگه ازت ميخوان تا به
قيمت بخرن. تازه اگه فرق زبالهها رو ندوني، زير قيمت واقعيش ازت ميخرن.»
از
او ميپرسم ضايعاتيها معمولا چه زبالههايي را بيشتر ميخرند و ميگويد:
«همهجور زبالهاي ميخرن؛ از آهن، مس، بطري و قوطي نوشابه تا ضايعات
بيمارستاني. اينا هرکدوم يه قيمتي دارن.»
پارک شهر، شوش، دروازهغار،
مولوي، سهراه آذري، فرحزاد، پارک لويزان، اينها فقط برخي از مناطق شهر
تهران هستند که در آنها علاوهبر کودکان و مردان، شايد گاهي با زنان
زبالهگرد هم مواجه شويد. زرد زخم، تاولهاي پوستي و ساير حساسيتهايي که
از راه تماس مستقيم دست با اشيای آلوده به انسان منتقل ميشود در کمين تمام
زبالهگردهاست.
اگرچه همچنان مردان و کودکان با اختلاف زيادي اصليترين کارگران
زبالهجمعکن مراکز رسمي و غيررسمي هستند، بااينحال از صحبتهاي زنان
زبالهجمعکن چنين برميآيد که مقصد فروش زبالههاي آنها عمدتا مراکز
غيررسمي است. زنها معمولا شبها حوالي 10،9 شب به سمت مراکز غيررسمي
بازيافت (خانههاي متروکي که مرکز دپوي زباله هستند) حرکت ميکنند و
زبالههايشان را براي فروش به افرادي که به آنها سرکارگر ميگويند، تحويل
ميدهند. زبالهگردها معمولا به اين مراکز، ضايعاتي ميگويند.
روايت دوم: روز، هميشه خارجي، شوش خيابان فدائيان اسلام
تا
کمر خم شده داخل سطل آهني زباله و يک به يک پلاستيکهاي سياه را بيرون
ميآورد. ساعت حالا ديگر حوالي پنج بعدازظهر است. روي دهانش يک پارچه سياه
بسته که بوي تعفن زبالهها اذيتش نکند. دستهايش بدون دستکش لابهلاي
زبالهها دنبال «يه چيز بهدردبخور» براي جمعکردن ميگردد. به محض بازکردن
يکي از کيسهها ميگويد: «توي اينا پر از قوطي و شيشه است، چند سال پيش
يکي از همينا دستمو تا نزديک مچ بريد، کلي مصيبت کشيدم تا زخمه بسته شد.»
ميپرسم چرا دستکش دستت نميکني؟ جواب ميدهد: دستکش داشتم، بچهها ازم
دزديدن.
اينها گفتههاي شهلاست، زن زبالهگردي که حالا سه سال است به
جمع زبالهجمـــعکنها پيوسته. «از ســـر شـــب تا حولوحوش ساعت 12-11:30
شب کار ميکنم. فرقي نميکنه همه جا ميرم. از شوش و مولوي تا اون بالاها.
هرچي بري بالاتر سمت شمرون و اونورا آشغالها بهدردبخورتر ميشن. چندبار تا
حالا شده سمت قيطريه رفتم، قاطي آشغالا، طلا، آينه و شمعدون پيدا کردم.
حالا نميگم هميشه اينجوريه ولي فلز، قوطي، آهن و همه چي بهتر از
پايينشهره. خانم، بالاشهريها آشغالاشونم با پايين فرق ميکنه.» شهلا 52
ساله و داراي سابقه سوءمصرف مواد است. ميگويد صبحها تا عصر توان کارکردن
ندارد. «تا وقتي خودتو نسازي، نميتوني کار کني. وقتي نشئه ميشم، گرم کار
ميشم. نه من بلکه بچههاي ديگهام که اين سمتا کار ميکنن همينجورين». براي
زني هم سنوسال او سخت است هر روز با يک هيکل نحيف و لاغر که راهرفتن
عادياش به زور است، کاري بهسختي زبالهجمعکني را انجام دهد.
شهلا
ميگويد، گاهي تحويل زبالهها به نيمههاي شب هم کشيده ميشود. «بستگي به
اين داره چقدر نياز داشته باشي. هرچي بيشتر جمع کني پولش بيشتره.» به گفته
او، همه زناني که از اين راه امرارمعاش ميکنند، داراي سوءمصرف مواد
نيستند. «ما که هرچي درمياريم خرج جنسمون ميکنيم ولي بعضيا از زور نداري
ميان سراغ اين کار.»
او ميگويد زني را ميشناسد که پيش در و همسايه
آبرويي دارد و فقط براي تأمين مخارج زندگياش همراه پسرش زبالهگردي ميکند
و از راه فروش زبالههاي بازيافتي روزگارش را بهسختي ميگذراند. در حين
گپزدنهاي ما آنطرف خيابان بين زبالهجمعکنها دعوا شده است. شهلا
ميگويد: «ببين سر دوزار چه بلايي سرهم ميارن اينجا، بعضي وقتا از اين
اتفاقا هم ميافته ولي من تا حالا واسه پول دعوا نکردم خدا روزي رسونه! ...
از او ميپرسم زبالهها را به چه کساني ميفروشند؟ دوستش فرشته را صدا
ميزند و ميگويد: «امشب من نميام سمت بالا، خودتون بريد.» بعد رويش را به
من ميکند، سيگاري از جيبش درميآورد و ميگويد: «زبالهها رو اول بايد جدا
کنيم. قوطي، فلز، آهن و شيشه هرکدوم نرخ جدا دارن. بعد آخر شب ميبريمشون
پيش اين ضايعاتيها. اونجا خيلي کم با ما حساب ميکنن. راستش من قبلا راه و
چاه کار و نميدونستم. کلا از زنها خوب نميخرن، چون واسطهها فکر ميکنن
راحتتر ميشه سر زنها کلاه گذاشت.»
پولي که بابت هر کيلو زباله به اين
افراد پرداخت ميشود. رقمي حدود هزار تا دوهزار تومان است. فرشته، يکي ديگر
از زنان زبالهگرد دروازه غار ميگويد: «گاهي بهجاي پول به بچهها جنس
ميدن. مثلا ميگن شيشه ميخواي بدم. من که الان ديگه مواد نميزنم ميگم پولشو
بده ولي آنقدر ازش ميزنه که هيچي گيرم نمياد.»
فرشته، زني 50 ساله است که چند سال بيشتر از شهلا در کار
زبالهجمعکني بوده است. او حدود 15 سال پيش از همسرش جدا شده و از دو
فرزندش هم خبري ندارد. «بعد از طلاقم معتاد شدم. اول حشيش و بعد هروئين اما
الان ديگه يک سالي ميشه پاکم. بهخاطر خرجيم کار ميکنم.» ميگويد زنهاي
اين منطقه را حتي براي کار در خانهها هم قبول نميکنند و آنها مجبورند
براي تأمين مخارجشان کارهاي مختلفي مانند زبالهجمعکني انجام دهند. از او
درباره تنوع آدمهايي که زباله جمع ميکنند، ميپرسم، ميگويد: «همه
جورهاش هست. بچه، زن و مرد. اوايل تعداد زنهايي که اين کار رو انجام
ميدادن کمتر بود. بعدش بيشتر شدن. خيلي کار سختيه. همه دوام نميارن. بعضيا
خونوادگي کار ميکنن. يعني شوهر معتاده بهخاطر همين زن و بچهشو مياره
توي کار...» فرشته درباره اينکه چطور شد زبالهجمعکني را بهعنوان منبع
درآمدش انتخاب کرد، ميگويد: «شناسنامهام را دزديدن گفتم هرجا بخوام برم
دنبال کار بگردم بايد مدرک شناسايي داشته باشم. پول که نداشتم. يکي از
دوستام تو خوابگاه گفت بيا زباله جمع کن.» فرشته سراغ سطل زبالهاي که
آنطرف خيابان است، ميرود و در حين زيرورو کردن زبالهها رو به ما
ميگويد: «محرم که بياد، ظرفاي آلومينيومي رو خوب ميخرن. مچالهشون ميکنم
توي اين کيسهها. اينجوري زياد زباله جمع ميکنم. آنقدر بريز و بپاش ميشه
که نگو و نپرس. بالاخره خدا روزيرسونه. فقط تورو خدا به مردم بگين قاطي
آشغالا شيشهخورده نريزن. بچهها دستکش ندارن... .