رویداد۲۴ علیرضا نجفی: در روزهای گذشته موضوع طراحی لباس جراحی یا راهاندازی رشتهای همچون امر به معروف و نهی از منکر تا مقطع دکترا بسیار خبرساز شد. ناظران معتقد بودند ایدئولوژی حاکمیت باعث شده رشتههای دانشگاهی تاسیس شود که هیچ ارتباطی با بدنه جامعه نداشته باشند. رویداد۲۴ در گزارشی به تاریخ دانشگاه در ایران در دوره مدرن پرداخته و نشان داده ایدئولوژیهای حاکمیت در دورههای مختلف باعث شده چنین اتفاقاتی پیش از این هم رخ بدهد.
آموزش عالی در ایران با عباس میرزا آغاز شد. عباس میرزا در دورانی که عملا ریاست کشور را در دست داشت تنها کسی بود که متوجه تفاوت بنیادین علوم جدید غربی و دانش موجود در ایران شد. وی تعدادی از ایرانیان را برای یادگیری «علوم جدیده» به اروپا فرستاد چراکه پس از شکستهای خفتبار ایران فهمیده بود که اساسا اتفاقی در غرب رخ داده که برای ایرانیان هنوز قابل فهم نیست.
در آن زمان هنوز شاهان و مستبدان شرقی تصور میکردند در موضعی برابر با اروپاییها قرار دارند و شکستهای نظامی امری موقتی است به زودی «سپاه کفر» شکست خواهد خورد اما عباس میرزا که که با نظامیان فرانسوی ناپلئون و ارتش روسیه تزاری مواجه شده بود، میدانست چنین تصوری چقدر دور از حقیقت است و نظم و قدرت جدیدی که اروپاییها به آن رسیدهاند با هیچ قدرت و نظمی که بشر به خود دیده برابری نمیکند.
عباس میرزا که تمام تلاشش را در جهت حفظ اراضی ایران در برابر بیگانگان کرده بود علت شکست ایران و تحقیر ایرانیان را از «پییر آمدی ژوبر» سفیر فرانسه در ایران و عثمانی جویا شد و تلاش کرد گامی در جهت رشد ایران بردارد. ژوبر در کتاب «مسافرت به ایران و ارمنستان» دیدار خود با عباس میرزا را شرح داده که خواندن آن برای درک چگونگی و چرایی ورود رشتههای دانشگاهی و آموزش عالی جدید به ایران راهگشاست.
به گزارش رویداد۲۴ ژوبر دیدار مذکور با عباس میرزا را چنین توصیف میکند: «یکبار از سرِ درد به من چنین گفت: چه کنم که قدر و قیمت جنگجویان مغربزمین را داشته باشم. نمیدانم این قدرتی که شما را بر ما مسلط کرده، چیست و موجب ضعف ما و ترقی شما چه؟ امام مال ما، پیغمبر و خدا مال ما، شما چه دارید که چنین شده. اجنبی حرف بزن! بگو من چه باید بکنم که ایرانیان را هشیار نمایم.»
با همین دغدغه بود که «عباسمیرزا» برای رفع مشکل عقبافتادگی ایران از غافله تمدن، برای اعزام محصل به اروپا اقدام کرد. او برای نخستین بار دو نفر را در سال ۱۸۱۱ و پنجنفر را نیز در سال ۱۸۱۵ به هزینه خود برای تحصیل در علوم و فنون مختلف در زمینههای پزشکی، فنی و مهندسی، علوم و ادبیات، نقاشی و نظامی به انگلستان فرستاد. اما عمر کوتاهش اجازه نداد که اصلاحات خود را پی بگیرد.
مواجهه با علوم جدید بر پایه نیازهای عینی
این نقطه آغازین مواجهه ایرانیان با آموزش عالی به ما نشان میدهد که مواجهه ایرانیان با علوم جدید از سر «ضرورت» و «نیازهای عینی» بوده است. چنین رخدادی مشابه با تجربه اغلب کشورهای جهان است. تنها سه کشور بودند که به واسطه تحولات درونی خود و با نظمی موزن مدرن شدند و علوم جدید و جهانبینی مدرن را به صورت خطی و تدریجی جایگزین جهان بینی سنتی کردند. مابقی کشورها در مواجهه با قدرت فراگیر این سه کشور و در پاسخ به نیازهای عینی جدید به مدرنیته روی آوردند و به تعبیر لئون تروتسکی توسعه این کشورهای اقماری توسعه مرکب بود و نه توسعه موزون.
روسیه تزاری هم از این مساله مستثنی نبود و اقدامات پتر کبیر در جهت اروپایی کردن روسیه از نیازهای عینی سرچشمه گرفت و در همان دورانی که پتر کبیر زیرساختهای مدرن روسیه را بنا میکرد، نادرشاه افشار در حال ماجراجویی در منطقه بود و این باعث شد ایرانیان دیرتر از روسیه به کاروان ترقی بپیوندند و طبیعی بود که در سالهای آینده نیز این همسایه شمالی بود که دست برتر را داشت و بنا به میل و منافع خود ایران را استثمار میکرد.
بیشتر بخوانید: نادر شاه افشار؛ ماجراجوی نظامی منطقه که اسطوره ناسیونالیسم ایرانی شد
اما ایرانیان اگرچه دیرتر لزوم مدرنیته و روی آوری به علوم جدید را فهمیدند، آنچه بیش از همه مانع توسعه در ایران شد نه تاخیر در فهم و جذب علوم مدرن بلکه «انحراف از اهداف ضروری و عینی» آن و «تمایلات ایدئولوژیک» بود. پس از عباس میرزا دیگر تا زمان امیرکبیر لزوم علم مدرن در ایران حس نشد و با امیرکبیر و تاسیس دارالفنون جبههای از علمای سنتی و قشریون مذهبی علیه علم جدید ایجاد شد.
مخالفان علوم جدید لزوما روحانیون و افراد مذهبی نبودند؛ آنهایی که گرایشهای شوونیستی داشتند و بر گذشته باشکوه ایران فخر میکردند نیز بهرهگیری از علوم غربی را دون شأن میدانستند و تلاش میکردند پیشینه تمام علوم جدید را در گذشته ایران پیدا کنند.
جبههگیری علیه علوم جدید در ایران طبیعی بود چرا که ایران قرنها پیشینه تمدنی و فرهنگی با مشخصات بومی خود را داشت؛ مسالهای که مثلا در روسیه وجود نداشت. صورت ذهنی ایرانیان اساسا شعری، ثنوی و فقهی بود که با تفکر جدید اروپایی تضادی بنیادین دارد و طبیعی بود که تفکر انتقادی و علوم تجربی مدرن مورد استقبال تام و تمام کسانی که در این فرهنگ زیسته بودند واقع نمیشد.
با وقوع انقلاب مشروطه و تاکید بیشتر بر ضرورت مدرن سازی آموزش در کشور، دو گروه مدرنیستها و محافظهکاران در مساله آموزش علیه یکدیگر صفآرایی کردند. روحانیون سنتی و محافظهکاران شوونیست علم جدید را توطئه بیگانگان میدانستند و این مساله با توجه به اینکه آمریکاییها بنیانگذاران اولین مدارس مدرن در ایران بودند تشدید میشد.
ساموئل مارتین جردن که او را میتوان پدر آموزش مدرن در ایران دانست، معلم و مبلغی مسیحی بود که از ایالات متحده به ایران آمد و کالج آمریکایی تهران را تاسیس کرد. این کالج بعدها به دستور رضاشاه دبیرستان البرز نام گرفت و نقش مهمی در تکوین آموزش عالی در ایران داشت.
اقدام دیگر جردن تاسیس مدرسه دخترانه آمریکایی تهران بود که با مخالفت سنتیها مواجه شد چرا که بسیاری از علما درس خواندن دختران را جایز نمیدانستند. اقدامات جردن از طرفی مخالفت قشریون را در پی داشت و از طرف دیگر مورد تحسین مشروطه خواهان و مدرنیستها قرار گرفت. ملک الشعرای بهار شعری برای جردن سرود و وی را چنین تحسین کرد:
تا کشور ما جایگه جردن شد
بس خارستان کز مددش گلشن شد
این باغ هنر که دور از او بود، کنون
چشمش به جمال باغبان روشن شد
نادانی چیست جز به غفلت مردن؟
باید به علاج از این مرض جان بردن
گفتم که طبیب درد نادانی کیست؟
پیر خردم گفت که جردن، جردن!
در مقابل بسیاری هم وی را مورد لعن و نفرین قرار دادند و به مدارس وی حمله کردند. در دولت پهلوی اول دوگانه محافظهکاران و مدرنیستهای عرصه آموزش موجب دردسرهای بسیاری شد. با تاسیس دانشگاه تهران آموزش عالی در کشور به اوج خود رسید، ولی اغلب علومی که در دانشگاه تهران تدریس میشد، علوم فنی و طب بودند. علوم انسانی که عرصه نزاع اصلی قشریون و نوگرایان بود در مدرسه علوم سیاسی نمود یافت که سالها پیش از دانشگاه تهران تاسیس شده بود و با تاسیس دانشگاه تهران در آن ادغام شده بود.
مدرسه سیاسی به فرمان مظفرالدینشاه و به منظور تعلیم علوم سیاسی در وزارت خارجه تاسیس شده و میرزا نصرالله خان مشیرالدوله در تاریخ ۲۸ آذر ۱۲۷۸ خورشیدی آن را افتتاح کرد بود. نخستین مدیر مدرسه سیاسی حسن پیرنیا بود و پس از او کسانی چون محمدحسین خان ذکاءالملک فروغی، محمدعلی فروغی، ولیالله خان نصر و علیاکبر دهخدا مدیریت مدرسه را به عهده داشتند.
از همان ابتدای تأسیس مدرسه علوم سیاسی، جدالی بر سر دروس سنتی وجود داشت و برخی استادان نظیر پیرنیا معتقد به ضرورت دروس سنتی بودند و برخی به دروس جدید توجه داشتند. دست بر قضا، طرفداران دروس جدید تفوق یافتند و نهایتاً دروس جدید به سرفصلهای مدرسه و سپس دانشکده اضافه شد.
پیرنیا که گرایشهای ناسیونالیستی داشت تاکید میکرد که ما خود تمام این معارف را در سنت خود داشتهایم و سرفصلهای عجیبی مانند جغرافیای احصائیه، طبقاتالارض، حیوان شناسی و نباتشناسی اسلامی، جبر و مقابله دو درجه و منطق طبیعیات به دروس علوم سیاسی اضافه کرد.
در مقابل کسانی، چون فروغی دروسی، چون تاریخ یونان و روم، تاریخ فلسفه جدید، کلیات حقوق اساسی و حقوق مدنی را وارد سرفصلهای دروس مدرسه سیاسی کردند. عناوین دروس خود نشانگر دوگانگی مدیریتی آموزش عالی است که یکی بنابر ضرورتهای عینی و مواجهه ایجابی با علوم مدرن تکوین پیدا کرده و دیگری بر اساس هویتگرایی ایدئولوژیک.
نظام آموزش عالی و دانشگاههای ایران تا آخر دوران رضاشاه به همین منوال اداره میشد، اما نهایتا دست برتر با مدرنیستها بود چرا که در ساختار بوروکراتیک کسور نفوذ کرده بودند.
پس از برکناری رضاشاه، محمدرضا شاه پهلوی تصمیم به تغییر الگوی موسسات آموزش عالی ایران از سیستم دانشگاهی فرانسه به سیستمهای آمریکایی گرفت. از این رو بود که از اواخر دهه ۱۹۵۰ میلادی سعی در جلب همکاری دانشگاههای آمریکایی داشت.
بهدنبال دعوت محمدرضا پهلوی از رئیس دانشگاه پنسیلوانیا به ایران، پس از مذاکراتی چند، دانشگاه شیراز مستقیماً تحت نظر و مدیریت این دانشگاه صاحبنام آمریکایی قرار گرفت تا جایی که روابط علمی و فرهنگی بین این دو دانشگاه از مستحکمترین روابط علمی فرهنگی میان ایران و آمریکا شد و تا روزهای آخر حکومت شاه ادامه داشت. تدوین بسیاری از دروس، طراحی و توسعه پردیسهای دانشگاه، تربیت استادان، و بنیانگذاری بسیاری از موسسات تحقیقاتی دانشگاه پهلوی همه و همه در اختیار این دانشگاه آیوی لیگ قرار گرفتند. اما تمام مدرنیزاسیون دولت پهلوی در زمینههای تکنولوژیک و فنی بود و علوم انسانی پس از یک دوره رهایی نسبی در دوره مابین شهریور ۱۳۲۰ تا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ دوباره محل نزاع نوگرایان و محافظهکاران شد.
این بار محافظهکاران برنده بودند چرا که دولت و ملت هر دو به سمت نوعی هویت گرایی ملی-دینی حرکت میکردند. مهمترین سیاستگذار علمی دوران پساکودتا در حکومت پهلوی سید حسین نصر بود. وی در ایالات متحده تحصیل کرده بود و در آنجا جذب فرقههای عرفانی و صوفیانه شده بود که تکنولوژی و علم جدید مخالف بودند. نصر از منظر فکری هم متعلق به جریان سنتگرا بود که اساسا مدرنیته را انحطاط بشر میدانستند و خواستار بازگشت به عصر پیشمدرن بودند. نصر از همان زمانی که در ایالات متحده درس میخواند گرایشهای سنتی و افراطی داشت و در خاطراتش مینویسد که «در زمان تحصیل هیچوقت از کامپیوتر استفاده نکرده چرا که به نظرش دستگاهی شیطانی بوده است!»
بیشتر بخوانید: سید حسین نصر؛ منادی اسلامی کردن علوم در ایران
نصر پس از ورود به ایران ریاست مراکز مهم تحصیلی مانند دانشگاه آریامهر یا همان داشنگاه شریف رسید و در دهه پنجاه انجمن شاهنشاهی فلسفه را تاسیس کرد. وی رشتههایی مانند فلسفه اسلامی و علوم عقلی اسلامی تاسیس کرد که تا آن زمان به عنوان رشتهای مستقل در دنیا وجود نداشت و همچنین ایران را به مرکز سنتگرایان جهان تبدیل کرد.
محمدرضا شاه که در آن زمان به واسطه ثروت نفت خود را انسان برگزیدهای تصور میکرد، از ایدههای نصر و کسانی مانند هانری کربن استقبال کرد چرا که به دنبال نوعی هویت ملی و مذهبی خاص ایرانی بود و این هویت را در جشنهای دو هزار و پانصد ساله به نمایش گذاشته بود.
نصر با کمک شاه و فرح پهلوی به زودی ایدههای ارتجاعی خود را در سراسر نظام آموزشی ایران حاکم کرد و تبلیغاتی مبنی بر برتری فرهنگ ایرانی به راه انداخت. وی حتی نام خیابانهای تهران را به ملاصدرا و سهروردی و میرداماد تغییر داد و تا جایی که توانست سعی در زدودن نمادهای مدرن کرد.
این اقدامات از سوی مخالفان مذهبی شاه نیز تایید میشد چرا که در دهه چهل و پنجاه نوعی گفتمان «بازگشت به خویشتن» در کشور به راه افتاده بود که از دکتر علی شریعتی و جلال آلاحمد تا داریوش شایگان و احسان نراقی از آن طرفداری میکردند.
دو گروه سلطنت طلب و ناسیونالیستگرای مذهبی با وجود تفاوتهایشان در «گفتمان بازگشت به خویشتن» متحد بودند و این گفتمان هر چه به سالهای انقلاب ۵۷ نزدیکتر شدیم تندتر و گستردهتر شد. این گفتمان بومیگرای مذهبی به زودی از چهارچوب دانشگاه و موسسات آموزشی فراتر رفت و سیاست و جامعه را متاثر کرد و نهایتا تبدیل به یکی از اصلیترین گفتمانهای انقلاب ۵۷ شد.
در واقع نقطه اوج گفتمان علم ملی-مذهبی که توسط نصر و پهلوی دوم آغاز شد، در انقلاب فرهنگی پس از انقلاب۵۷ بود و آنجا به ثمره نهایی رسید؛ بازگشتی بنیادین به میراث ماقبل مدرن. بنابرین میتوان گفت علوم مدرن و آموزش عالی که به واسطه ضرورت و نیازهای عینی پس از بحرانهای زمان فتحعلیشاه وارد ایران شده بود، در سالهای آینده زیرسایه ایدئولوژی و هویتگرایی ملی-مذهبی قرار گرفت.
۴۰ سال گذشت هنوز دنبال کارای شاه هستید
پس شماها چه ...خوردید توی این نیم قرن؟